۱۳۹۰ مرداد ۲۶, چهارشنبه

تب‌خال ِزرد



قانون ِبازاری ِارزش و آزادی در نا-آزادی

خواندن ِآثار ِکلاسیک، در هر حوزه‌ای از دانش، از جمله آن دسته از بایسته‌هایی‌ست که در حیات ِفکری ِامروز در حصار ِفراموشی از ریخت افتاده است؛ حیاتی که تماماً محاط ِ"سرمایه"‌ی فرهنگی ِدستگاه ِآکادمیک ِبازارمحوری شده که اصل ِحاکم بر آن ارزش ِمبادله‌ای ِدانش و امتیاز ِاجتماعی‌ ِبرآمده از آن است. به بیان ِدیگر، در مرگ ِشعار ِحقیقت‌مند و هماره غلط‌انداز ِ"دانستن برای دانستن"، که ارزش ِمصرفی ِدانایی را، فارغ از مقتضیات ِبازاری، با سویه‌های برین ِارزش (زیبایی، خودآگاهی، لذت، غنای شخصیتی، تعالی و ...) نشان‌دار می‌کند، مصرف ِآثار ِکلاسیک ازاساس فاقد ِتوجیه ِاقتصادی و اجتماعی است. درستی ِاین مطلب را می‌‌توان با توجه به این واقعیت سنجید که در رشته‌هایی که عموماً وابسته‌گی ِنهادی ِکم‌تری با شبکه‌ی قدرت دارند (ادبیات، فلسفه)، خواندن ِآثار ِکلاسیک هم‌چنان به عنوان ِالزامی گریزناپذیر در فرایند ِآموزش و کسب ِدانش مطرح می‌شود؛ و بالعکس در رشته‌هایی که مستقیماً در سازوکار ِبازتولید ِقدرت ِحاکم دخیل اند، این متون ارزش ِعتیقه‌ای به خود می‌گیرند و تنها در محفل‌های روشنفکری و صرفاً محض ِفضل‌فروشی ارزمند می‌شوند (از دانش‌آموخته‌گان ِاقتصاد باید پرسید تا چه اندازه وقت ِخود را صرف ِخواندن ِمالتوس و ریکاردو و مارشال کرده اند؟ پاسخ ِآن‌ها هر چه باشد، باید بدانند که تأثیر ِواسازنده و نقادانه‌ی خواندن ِاین متون بر دستگاه ِخوش‌افتاده و توهمات ِشبه‌علمی‌شان در رابطه با اقتصاد، به هیچ وجه رقیق‌تر از تأثیر ِخواندن ِدگراندیشانی مثل مارکس و وبلن نیست!). به هر روی، برای من که شخصاً کار بر روی صورت‌های متأخر ِنظریه‌ی اجتماعی و حتا ریطوریقای آن در سرلوحه‌ی کار ِفکری تعریف می‌شود، یکی از معیارهای سنجش ِدانایی و دانش‌آموخته‌گی، آشنایی به متون درجه‌ یک ِکلاسیک است، امری که ضرورت ِآن مستقیماً به جای‌گاه ِتعیین‌کننده‌ی آگاهی ِتاریخی در شکل گرفتن ِاندیشه و توان ِتحلیلی برمی‌گردد. امری که اگر خوب بنگریم درشت‌ترین حلقه‌ی گم‌شده‌ی سیستم ِآموزش و آینه‌ی عورت‌نمای ِتمام ِمحصولات ِآدمک‌واره‌ی آن است – البته سیستم برای گم‌کردن ِخودخواسته‌ی این حلقه دلیل‌های بسیاری در آستین ِپوشش ِشعبده‌بازی‌های خود دارد: برای پوزیتیویسم و طبیعت ِمتوهم و خودخدای‌انگار و آینده‌نگرانه‌ی آن، پیدا کردن ِاین حلقه مقارن است با پدیدارشدن ِعریانی ِپادشاه.

تقریر ِمارکس از "قانون ِارزش" به‌راستی یکی از دقیق‌ترین تحلیل‌هایی است که در حوزه‌ی نقد ِمنطق ِاجتماعی ِحاکم بر شیوه‌ی تولید ِسرمایه‌داری صورت‌بندی شده است. چارچوب ِتحلیل ِمارکس در این مورد ازاساس منطبق است بر اپیستمه‌ی اقتصاد ِکلاسیک؛ آغازگاه، ترم‌ها و علت‌مندی‌هایی که تحلیل ِاو را سامان می‌دهند، این‌همان ِسازمایه‌های نظری ِاقتصاد ِکلاسیک اند؛ اما نقد ِمارکس از این اقتصاد، زمانی صبغه‌ای رادیکال به خود می‌گیرد که، ورای ِدرون‌گرایی ِقهقرایی ِتفکر ِاقتصادی، به برجسته‌نمایی ِگسل‌های اجتماعی ِبرآمده از شیوه‌ی تولید ِسرمایه‌داری دست می‌برد و دلالت‌های ضمنی ِمضمر در شیوه‌ی کار ِازخودبیگانه (دست‌نوشته‌های اقتصادی-فلسفی) و پیامدهای اجتماعی ِتفوق ِارزش ِمبادله‌ای بر سایر ِاشکال ِارزش (سرمایه) پُررنگ می‌شوند (نقدهای اقتصادی ِمحض ِمارکس، عموماً به‌ دلیل ِعلم‌گرایی ِبی‌مورد ِاو، سترون و بی‌مایه اند). این نگاه ِکلیت‌نگرانه (در معنای ِهگلی ِکلمه)، که در دل ِآن بر پیوند ِگذرناپذیر ِامر ِاجتماعی به امر ِاقتصادی و ضرورت ِاندیشیدن به کیفیت ِشکل‌یابی ِاجتماعی ِمتأثر از واقعیت ِاقتصادی تأکید می‌شود، همان چیزی‌ست که نقد ِمارکسی را هم‌چنان مؤثر و باروَر نگه می‌دارد.

قانون ِکالایی ِارزش، همان قانون ِارزش ِحاکم بر مبادلات ِپایاپای ِکالایی است؛ جایی که ارزش‌های مصرفی ِکالاهای تولیدشده مستقیماً، در فرایندی صریح، بی‌واسطه و دوسویه، مبادله می‌شوند. قانون ِبازاری ِارزش اما شکلی از قانون ِارزش است که بر شیوه‌های مبادلات ِبازاری حکم‌فرماست. مبادلات ِبازاری در قیاس با مبادلات ِپایاپای، در کنار ِارزش ِمصرفی (ارزش ِدرونی ِیک کالا که در رابطه با ارضای نیاز تعیین می‌شود) شکل ِدیگری از ارزش را به میدان ِمبادله‌ی اقتصادی وارد می‌کند: ارزش ِمبادله‌ای. ارزش ِمبادله‌ای، ارزشی است که کالا در فرایند مبادلات ِبازاری به خود می‌گیرد و موضوعیت ِمحصول را با آرمانی‌ترین شکل ِکالای بازاری (یعنی پول) متعین می‌سازد. در شیوه‌ی تولید ِسرمایه‌داری، هم‌زمان با این که کار ِمجسم و خاص (کاری که با تغییر و تحویل ِماده و ذهن، شکل ِجدیدی از این دو را فرمی‌آورد) تنها بر اساس ِکار ِمجرد و عام که بر پایه‌ی زمان ِاجتماعاً لازم برای تولید کمیت می‌پذیرد و ارزش ِبازاری پیدا می‌کند، موضوعیت می‌یابد، ارزش‌های مصرفی (ارزش‌های تولیدشده در قالب ِکیفی ِکار ِمجسم) نیز تنها زمانی موضوعیت ِاقتصادی پیدا می‌کنند که تحت ِارزش‌های مبادله‌ای (تولیدشده در افق ِمعنایی ِکار ِمجرد ِکمیت‌پذیرفته) معنادار شوند. این‌ها همه به عنوان گذری طبیعی از قلمروی اقتصاد ِمعیشتی به اقتصاد ِبازاری تلقی می‌شوند. این گذر، به دلیل ِپیچیده‌گی ِاجتماعی ِعصر ِنو، که عمدتاً به مسائل ِجمعیت‌شناختی برمی‌گردند، البته گذری است ناگزیر، اما "طبیعی" بودن ِآن مستقیماً اطلاقی است بازبسته‌ی افق ِایدئولوژیک ِجهان‌بینی ِلیبرالیستی – نیازی به یادآوری ِبینان‌های دئیستی ِلیبرالیسم و تعمیم ِطبیعت‌گرایی ِتخیلی ِآن به عرصه‌ی اجتماع و اقتصاد نیست. به هر روی، بنا به ارزش ِبازاری ِارزش، موضوعیت ِاقتصادی و اجتماعی ِارزش ِمصرفی تابع ِقرار گرفتن ِآن در فرایندی‌ست که توسط ِارزش ِمبادله‌ای به جریان می‌افتد. به بیان ِساده، ارزش ِاقتصادی ِیک محصول (چه مادی، چه فکری)، فارغ از کیفیت ِکاری که بر روی ِآن انجام گرفته، تنها توسط ِعلامت‌های صادرشده از کلافه‌ی ارزش‌های مبادله‌ای (قیمت) تعیین می‌شود. این کمیت‌ها و علامت‌ها البته فرآورده‌ی کثرت ِمیان‌کنش‌هایی اند که میان کیفیت‌ها (ترجیحات، خواسته‌ها) صورت می‌پذیرند، اما ضعف ِانگاشتی که چنین کیفیت را به کمیت بخیه می‌زند، زمانی آشکار می‌شود که پیامدهای اجتماعی ِجداشدن ِمسأله‌ی نیاز و ارزش ِمصرفی از کلیت ِتحلیل ِاقتصادی (گسستی که بر اثر ِمحاط ساختن ِنیاز در بازار ایجاد شده) بررسی شود. تقارن ِارزش ِمصرفی با ارزش ِمبادله‌ای ازاساس تقارنی‌ست تصادفی و بختانه که از سوی فرایندهای پیچیده و طبیعی ِاقتصاد ِبازار تعیین می‌شود. به بیان ِساده، در اقتصاد ِبازار، نیاز یا دل‌خواست زمانی معنادار/ارضا می‌شود که شدت ِآن‌ هم‌آهنگ با هم‌ارز ِبازاری ِآن (ارزش ِمبادله‌ای‌اش) باشد. هیچ تضمینی برای این که یک نیاز – هر اندازه هم که ضروری و معیشتی باشد – توسط ِبازار برآورده شود وجود ندارد، چون فرایند ِبازار طبیعی (کور) است. تقارن ِنیاز و ارضا تنها زمانی در این فرایند تضمین می‌شود که جامعه یک‌دست باشد و بازیگران ِاقتصادی به‌لحاظ ِتوان ِاثرگذاری بر ارزش ِمبادله‌ای هم‌گن باشند؛ تنها به شرط ِوجود ِاین هم‌گنی‌ست که عدالت ِبازار را می‌توان منصفانه خواند و نسبت به ارضای نیاز و تحقق شادمانی در این اقتصاد خوش‌بین بود. اما جامعه‌ی هم‌گن وجود ِخارجی ندارد. نیازها خود در ساختاری تولید می‌شوند که عمیقاً بازبسته‌ به وضعیت ِطبقاتی ِسوژه‌هاست و هر یک از این طبقات تأثیر ِخاص ِخود را بر تقاضا و جهت‌گیری ِسیستم اقتصاد ِمبادله‌ای دارند. به بیان ِدیگر، شکل‌گیری ِیک نیاز از سوی یک "فرد ِآزاد"، بر اثر ِفرایندی به‌کلی متفاوت از آن چه نیاز ِتعین‌یافته در بازار را شکل می‌دهد، تولید می‌شود. تعین‌یافته‌گی ِنیاز در بازار، که بنا به اسطوره‌های هایکی "سرجمع" ِتعین‌یافته‌گی ِنیاز در افراد است، هیچ پیوندی با اراده‌ی آزاد ِفرد ندارد، چرا که این "سرجمع" عمیقاً تحت ِتأثیر ِدل‌خواست‌های ِاقتصادی-سیاسی ِطبقاتی که نیاز ِاعضای ِآن‌ها موضوعیت ِبیش‌تری برای بازار دارد (یعنی هم‌بسته با ارزش ِپولی ِبیش‌تری‌ست) تورش‌دار می‌شود. حاصل آن که، تفوق ِارزش ِمبادله‌ای بر ارزش ِمصرفی، (ارزش‌یابی ِمحصول با توجه به موقعیت ِبازاری ِآن – و نه براساس ِکیفیت ِذاتی و "عموماً" برآورنده‌ی آن) به نا-آزادی ِ"فرد ِآزاد" در درخواست ِارضای نیاز ِخود در "بازار ِآزاد" می‌انجامد (نیاز به یادآوری ِاین نکته نیست که درباره‌ی نابرابری ِنامنصفانه‌ای که این تورش در زمینه‌ی امکان ِرضایت‌مندی – چه در سطح فردی و چه در سطح ِجمعی – پدید می‌آورد نیز می‌توان اندیشید). به این فرد این‌جور می‌توان پاسخ داد که "مشیت" ِبازار بر این قرار گرفته که مطالبه‌اش وجود ِبازاری نداشته باشد و از آن جا که ریشه‌ی این مشیت بر پایه‌ی قوانین ِطبیعی ِمبادلات ِآزاد (چیزی که باز هم وجود ِخارجی ندارد) استوار است، او "آزاد" نیست نسبت به این فقدان ناخرسند شود، چون این بازار است که نشان می‌دهد یک دل‌خواست ِمنفرد سزاوار ِارضاشدن است یا نه – شباهت ِاحتمالی میان ِجبر ِبرآمده از کوری ِمبادلات ِمبتنی بر بازار ِنامتمرکز با جبر ِبرآمده از مبادلات ِمبتنی بر برنامه‌ریزی ِمتمرکز! او برای آن که از تشعشع ِآزادی ِواقعی ِبازار بهره‌مندی شود، چاره‌ای ندارد که وضعیت ِطبقاتی ِخود را به‌نحوی دیگرگون کند که شکل ِزنده‌گی ِهم‌بسته با وضعیت ِجدید ظرفیت ِمطالبه‌ی کالاهای بازاریاب را در او بیدار کند. در این جا پیشرفت ِطبقاتی، درست مثل ِطی ِطریق در عرفان، فرد را به آن حدی از آزادی (تمکن و ذوق و قریحه‌ی هم‌بسته با زنده‌گی ِمتمولانه) می‌رساند که نیازهای او در هم‌نهشتی ِمحض با مشیت ِبازار شکل می‌گیرند و معنا می‌یابند – شباهت ِیقینی ِتعریف ِمشیت‌گرایانه از آزادی در بازار و آزادی در کمونیسم.

پیامد ِعمومی ِاین سازوکار، که در واقع در حکم ِبخشی از سهم‌گذاری ِتحلیل ِمارکسی در حوزه‌ی سیاست ِاجتماعی به شمار می‌آید، بی‌تفاوت‌شدن ِفزاینده‌ی سیستم ِاقتصاد به تولید ِکالاهای ضروری و معیشتی (که ارزش ِمصرفی ِبالا ولی ارزش ِمبادله‌ای ِپایینی دارند) است که از سوی طبقات ِفرودست(در حوزه‌ی ملی) و ملت‌های فقیر (در حوزه‌ی بین‌الملل) تقاضا می‌شوند، افرادی که به دلیل ِوضعیت ِطبقاتی و قدرت ِمالی ِخود قدرت ِتأثیرگذاری ِناچیزی بر تعین‌ دادن به عرضه‌ی مبتنی بر علامت‌های ارزش ِمبادله‌ای دارند. بداهت ِاین مسأله البته در سطح ِاقتصاد ِبین‌الملل آشکار می‌شود. جایی که سیستم از یک طرف نسبت به تولید نسل‌های جدید ِآی‌-چیز در وسواسی هیستریک تب‌خال می‌زند و از سوی دیگر به دلیل ِبی‌تفاوتی نسبت به تولید مواد ِغذایی ِضروری ِمیلیون‌ها نفر، داغ ِاین تب‌خال را در سیمای ِرنگ‌پریده‌ی کره‌ی زمین می‌نشاند. 

۲ نظر:

  1. خیلی خوب می‌نویسی
    کاش خوش‌خوان‌تر هم بنویسی

    پاسخحذف
  2. سپاس‌گزار ام؛
    اگر می‌‌شد خوش‌خوان‌ نوشت و در عین ِحال 1)خواننده (و البته خود ِنویسا) را به‌لحاظ ِخوانشی درگیر کرد و 2) از نوشتن به عنوان یک کشتی‌گیری و کار ِدستی لذت برد، بی‌شک جور ِدیگری می‌نوشتم. سوای همه‌‌ی دلیل‌های ریز و درشت ِنظری، بدون ِتردید مهم‌ترین دلیل برای ناخوانانویسی، سروکله‌زدن با قطعات ِزبان است محض ِدوری ِهر چند لحظه‌ای از "ملال"! ;)

    پاسخحذف