یادداشتی بر کامنتی بر نوشتهی بیرحمی
نمیدانم گشت ِدغدغه و شکفتن ِحساسیتهای نوست، یا خاست ِتصمیمی نو در پُستکردن ِمشاهداتی که پیشتر هم دغدغهافزا به شمار میآمده؛ در هر حال، مهم این است که نگارندهی چای داغ در پستهای اخیر عمدتاً تأکید بر مطالبی داشته که پیشتر کمتر از آنها میگفت. دیدی کلینگرتر و در عین ِحال موشکافتر، دیدی اجتماعیتر که دست ِکم وجود ِمغفول ِسویههای عینیتر ِستم (هم بر نان و هم بر جان) را از لابهلای امور ِهرروزه به خود و مخاطب یادآوری کند؛ کاری که در عرصهی وبلاگنویسی ِما ایرانیها که عمدتاً چیزی جز حسبحالنویسی و خودبیانگری بلد نیستیم، هم نادر است و هم ضرور. در پست ِاخیر ِچای داغ نگارنده بهنیکی امری فراموشیده را به (نا)لطف ِاتفاقی ساده احیا میکند و نشان میدهد در کنار تمام ِبازاریابیها و تحلیلهای محلولی هنوز گوشههایی در ذهن هستند که وضعیت ِاجتماعی را میبینند، زخم میخورند و مینویسند. زخمها و نوشتههایی که البته برای خیلیها در حد ِهمان گوشه میماند، چیزی شبیه به گوشهی ِدنج ِاتاق ِشخصی و سهکنج ِکافه و اوقات ِخصوصی ِشبانه که میتوان در آنها – بی ترس از این که واقعیت ِاصلی یا همان دستگاه ِارتزاق ترکی بردارد – طرح ِدیگری از واقعیت(!) را نقش کرد؛ واقعیتی که بار و تواناش در حد ِهمان سوزوگداز ِسهتار است و منگی ِمستی و دود ِسیگاری که با خود ایدئالهای روشنفکری را به هوا میبرد. با این حال، صرف ِنگاهداری و به بیان درآوردن ِهمین دارایی ِگوشهای هم – هر چند خصوصی و عارضی و گهگاهی – غنیمتیست حقیقتاً پاسداشتنی در برهوت ِآدمیت.
نخستین کامنتگذار ِاین پُست ِخوب، حسننامیست که با منطق ِواقعگرایی ِاقتصادی، و با همان ادبیات ِشُلی که چای داغ هم در تعمیم ِآن در وبلاگهای اقتصادی 101 بینقش نبوده، شاید میخواسته پاسخی داده باشد به کلیت ِعاطفی و معناییای که نوشته ابراز کرده. او مینویسد:
« بادم میاد در یکی از پستهایتان در مورد اهرمهای اقتصادی نوشتید و خواستید که ما هم مثالی بزنیم. الان من یک مثال می زنم: می توانستید یکی دو دلار بیشتر بدهید و از این قفلهایی می خریدید که حتما کلید باید رو اون باشه تا قفل بشه اما الان 300 دلارتون محفوظ بود :). البته فکر کنم همه ما از این پولها را از دست دادیم اما فقط تجربه اش برایمان مانده.(من که پولهایی خیلی خیلی بیشتری را با هر اشتباهم از دست داده ام و فقط تجربه اش برایم بجا مانده و البته سختی های خاص خودش)»
لغزش ِفرویدی ِظریفی که، در نهایت ِلطافت، انگشت را یک کلید به سمت ِراست لغزانده تا "یاد" را به "باد" تغییر دهد، تفسیری بیانگر از نیت ِناخودآگاه ِکامنتگذار به دست میدهد. با این حال، فارغ از فروید و هرمس، درنگ بر سر ِجایگاه ِحسی-زیستی ِاین کامنت در برابر ِخود ِپُست که اساساً در فضا و منطقی اجتماعی و کلان ترسیم شده، میتواند ابعادی از ستمگری ِنهفته را بیاشکارد - خاصه برای کسانی که حد ِگفتمانی ِعلم ِاقتصاد و وجاهت ِمعرفتشناختیاش را نمیشناسند و مثل ِهر نوآموز ِنادان قصد دارند تا زندگی را بر مختصات ِیک روایت تعبیر کنند. این که منطق ِعلم ِاقتصاد (منطق ِرابینزی ِتخصیص و انتخاب) مقید به شرط و بستریست؛ این که بسط ِفراگیر ِاین منطق، مثل ِبسط ِفرامتنی ِهر منطقی، در بسیاری از موقعیتها نه تنها به بیانگری و آشکارسازی ِپدیدهها کمکی نمیکند، بلکه با تحمیل ِرهیافتی که برازشاش منوط به وجود ِشناختار ِمشخصیست، به بسط ِسیستماتیک ِبیرحمی و سرکوبی میانجامد که فقر تنها جلوهای آشکار از آن است. ابراز ِمضاعف ِاین جمله که «فقط تجربه اش برایم بجا مانده»، نمایندهی فقر ِذهنیتی است که حتا قادر نیست در برابر ِیک نوشتهی اجتماعی ِساده و آسانفهم، موضع ِخودنگر ِخود را تغییر دهد، جور ِدیگری ببیند و از چیز ِدیگری (جز از من) بنویسد. ستمی که چنین ذهنیتی را ساخته، حقیقتاً نوع ِحادتر و نهفتهتری از بیرحمیست.
یادداشتت رو دوست دارما، ولی هر غلط تایپی رو به لغزش فرویدی نسبت دادن حکایت از تلاش نویسنده است برای تشبث به مرجعِ دانش و فکور جلوه دادن خود.
پاسخحذفخب "بـ" بغل "یـ" است دیگه. به فرض به جاش زده بود "ر" (که زیرشه) چی می گفتی در تحلیل این لغزش؟
تشبث؟ گمان نکنم. بهتر بود میگفتی که اینجور به پیشکشیدن ِمسائل ِفرویدی هم یهجور بسط ِفراگیر ِیک منطقه؛ که نکتهی درستی هم هست. اما این بسط زیاد ستمکار نیست! چند نکته رو باید روشن کنم:
پاسخحذف1: لغزش فرویدی چیز ِبدی نیست (فحش نیست!). من شخصاً چه در گفتار و چه در نوشتار از دستهی لغزیدههای حاد ام.
2: با "راد افتادن" هم میشود شوخی کرد (به دهخدا مراجعه کن).
3: به پیش کشیدن ِاین بازی به خاطر ِاین بود که نمیخواستم تصحیح کنم این اشتباه ِتایپی رو. (چون اون موقع باید زحمت ِویرایش ِدستوری این پنج خط رو هم به جان میخریدم - که انگار چندان سبک نیست!)
تو که واقعا محتاج تشیث نیستی دیگه. ولی لغزش فرویدی بروز بیرونی چیزیه که سرکوب شده و به ناخودآگاه پس رونده شده. یعنی هر تپق و سهوی رو نمی تونی فرویدی تفسیرش کنی
پاسخحذفبا چیزی که منظور داری کاملاً موافق ام. البته خود ِفروید بهنحو ِافراطی در همهی کنشپریشیها دنبال ِامر ِسرکوفته میگشت (تحلیلاش از آثار ِهنری نمونهی چنین افراطگراییه)؛ این دید اما پس از فروید اصلاح شد و چنان که گفتی هر لغزشی حکم ِسمپتوم ِامر ِسرکوفته رو نداره. به هر حال، تأکید ِزیادهست حاشیههای من و تو روی یک "بازی/طفره"، اصل ِمطلب چیز ِدیگریست...
پاسخحذفتو این اوضاع اختگی شدیدی که گرفتارشیم برای خودارضایی باید خوب جزییات و حاشیه های فانتزی رو بپرورونیم و باهاشون لاس بزنیم، بلکه فرجی بشه
پاسخحذفبسیار مایلم نظر شما را راجع به کتاب نفحات نفت که یک ایده اقتصادی است بدانم. ممنون. محسن همتی-تهران
پاسخحذفمتأسفانه کتاب را نخوانده ام و در جایی نیستم که دسترسی به بازار کتاب ایرانی داشته باشم. اما با توجه به اطلاعات نیم-بندی که الان در ویکیپدیا دیدم به نظر خواندنی می آید.
پاسخحذف