۱۳۹۱ فروردین ۳, پنجشنبه

Dude! I ♥ you too! Forget the Bomb!


تازه‌گی‌ها گویا پیامی ویدئویی در شبکه‌ی اجتماعی ِمعظم ِفیس‌بوک منتشر شده که از جنس ِهمان پیام‌های جذاب و همه‌گیری‌ست که اهالی ِفراواقع‌بین و فرانوع‌دوست ِاین شبکه را به حرکتی مردمی و خودجوش و مبارک می‌انگیزند. در این پیام، یک مرد ِاسرائیلی با ظاهری مثبت و بی‌آزار و با لهجه‌ای نجیب، که عمق ِاین بی‌آزاری را برای مخاطبان ِاین پیام (ایرانی‌ها) تا حد ِنهایی ِشفقت، هم‌‌دردی(!) و اُنس ِانسانی استعلا می‌بخشد، یکی از همان شعارهای همیشه‌خواستنی ِ"مردمی"، یعنی صلح و برادری را برای گیرنده‌ی پیام قرائت می‌کند. گو این که قلب ِاین شخص، که هم هنرمند است ( و طبیعتاً لطیف) و هم پدر (و طبیعتاً فداکار و متعهد)، از انبوه ِاخباری که اخیراً در رسانه‌های حکومتی ِایران و اسرائیل در رابطه با جنگ‌افروزی و ستیزگری و دشمنی مخابره شده، به درد آمده و خواسته با بهره گرفتن از مؤثرترین رسانه‌ی این عصر، یعنی شبکه‌ی اجتماعی ِمجازی، این دردآمدن و دل‌واپسی ِبرآمده (یا برانگیزنده‌)ی آن را با دیگران به شراکت بگذارد. پاره‌گفتار ِاین پیام، همان جمله‌ای‌ست که قرار است بیش‌ترین اثر را به همراه داشته باشد: “I Iranians”. که بی چون‌وچرا، و به‌واقع، مؤثرترین هم هست. چرا؟ چون سراپا عاری از ‌معناست.

در محیط ِاجتماعی‌ای که در آن روابط ِشفاف و دادوستد ِایده و کلمه به کم‌ترین حد ِخود در تاریخ ِواقعی ِروابط ِاجتماعی رسیده، شبکه‌های اجتماعی ِمجازی حکم ِسیمانی را دارد که قرار است شکاف‌های رابطه‌ای ِپدیدآمده در عمارت ِپُرزرق‌وبرق ِاجتماعی‌بوده‌گی ِما را پُرکند (در رابطه با این سیمان و استحکام ِآن و الغای ِرابطه در القای پیام ِمجازی در سطح ِخوش‌تراش ِاین عمارت به‌زودی خواهم نوشت). سوا از ریخت‌شناسی ِاین شبکه‌ها، که به تنهایی قادر است بخش ِبزرگی از سنخ‌شناسی ِرابطه و نحوه‌‌ی سوژه‌سازی در این شبکه‌ها را پوشش دهد، با معناشناسی ِپاره‌گفتارها به ساده‌گی می‌توان به فهم ِجنس ِارتباطی ِمسلط در این‌ شبکه‌ها نزدیک شد. درست همان‌طور که مثلاً با توجه به پاره‌گفتار‌های مصطلح در ادبیات ِمأنوس ِما ایرانی‌ها می‌توان به عمق ِدروغ، ناراستی، پنهان‌کاری و حتا وقاحت ِقصدمایه‌های کلام ِمعمول (که درنهایت، ناخواسته، کیفیت ِمناسبات ِارتباطی در حوزه‌ی اجتماعی ِجامعه را تعیین می‌کنند) پی بُرد. 

بی‌تفاوتی و باحال‌بودن برادر ِتنی ِهم‌دیگر اند. اساس ِرابطه در شبکه‌های اجتماعی، آن چیزی که این شبکه‌ها را برای کاربران ِاینترنتی جذاب و اعتیادآور می‌کند، نهادینه‌شدن ِاین هر دو در یک محیط ِارتباطی ِمرکززدوده، انفرادی و در عین ِحال متکثر است: یک اجتماع ِلیبرالی ِایده‌آل. کسی که عضو ِیک شبکه‌ی اجتماعی ِمجازی است، از معلق‌زدن در طوفان ِسرگیجه‌آور ِارتباط‌ها کیف می‌کند، و افزون بر این، در غیاب ِالزام و تعهد نسبت به "رابطه"، از اضعاف ِاین کیف نشئه می‌شود (البته این نشئه‌گی، خود، اصل ِاساسی ِخود ِرابطه در وضعیت ِنه‌بود ِیک اجتماع ِفعال و بامعناست – کسانی که شمار ِدوستان‌شان زیاد است این را خوب می‌فهمند). اظهار ِعاطفه یا خوش‌آمدن و بدآمدن به همان اندازه‌ای که به‌سرعت و با زدن ِیک کلیک انجام می‌پذیرد، عاری‌ست از "ارزش" ِبیان ِعاطفی، که همان پویایی ِقصدمندی ِتأملی و تعهدآفرین و پی‌گیرانه است. لوث‌شدن ِبیان، که در قالب ِحضور ِسلطه‌آمیز ِپاره‌گفتارها در اظهارات ِبینافردی جلوه می‌کند ("عزیزم"گفتن‌های ملال‌آور ِزنان، و بددهنی‌های وقیح ِمردان)، در مقام ِتفوق ِبسامد ِشکل‌های خاصی از ترکیبات ِبیانی بر محتوای ِبیان، تجلی ِاز ریخت افتادن ِقصد و معنا در ارتباط‌های کلامی است.people  I you، در حوزه‌ی هم‌دردی ِشبه‌انسانی ِ"مردم" ِدو حاکمیت ِمتخاصم در یک وضعیت ِسیاست‌زده، از جمله‌ی همین لوث‌بوده‌گی‌هاست. جذابیت ِاین پاره‌گفتار در دوری ِآن از واقعیت ِنابوده‌ی رابطه میان ِمردم، یا به بیان ِساده‌تر، در توهم ِامکان‌مندی ِنوع‌دوستی با ملت ِدیگر در دنیایی که سیاست در آن بر چیزی ورای نوع ِانسان می‌چرخد، استوار است. 

خود ِاین مرد، این پدر، این معلم، که خواست‌گار ِکمک ِماست، در کمال ِاحترام و بی‌تفاوتی می‌گوید که:  
I’m not afraid of you; I don’t hate you, I don’t even know you.
Vicarious! هم‌بسته‌گی ِغیاب ِکلام/چهره‌ی مخاطب و غیاب ِنفرت از او. "من حتا تو را نمی‌شناسم"، عبارتی‌ کانونی‌ست، پاره‌ای که افق ِایدئولوژیک ِگزاره‌ی اصلی ِاین پیام ("من ایرانیان را دوست می‌دارم") را باید بر اساس ِدلالت‌بخشی ِآن رمزگشایی کرد. فراتر از این، و شاید مهم‌تر از آن، این است که غیاب ِنفرت (حالا به هر دلیلی) می‌تواند در حکم ِدلیلی متقن باشد بر حضور ِعشق. بی‌شک، در محیط ِاجتماعی (و حتا خصوصی) ِامروز که عاطفه، هم‌ساز با منطق ِدیجیتالی ِحاکم بر تصاویر و کلمات و ایده‌ها، تنها وجهیت ِدو قطب (عشق و نفرت) را به خود می‌پذیرد، این که تا به حال گزندی از هیچ ایرانی‌ای به آقای گرافیست نرسیده را می‌توان، منطقاً، به صداقت ِگزاره‌ی "ایرانیان دوستتان داریم" پیوند زد. 

بله، این جهان و جنگ‌های‌اش، برخلاف ِتصور ِ"زورگویان ِسیاست‌باز"، درنهایت تماماً بر سر ِخود ِما مردم خراب می‌شود؛ ما باحال‌ها، ما که می‌خواهیم با پاره‌گفتارهای خوش‌ساخت و گرافیکی، با این پیام‌های منتشر و کلیک‌کردن‌های‌مان، با این نوع‌دوست‌های‌ از راه ِدورمان، بزرگی ِشکم ِسلطه‌گران را بترکانیم؛ در حالی که راست این که، آن‌ها خیلی لاغرتر از این حرف‌ها هستند، خیلی بی‌تن‌تر اند و ترانماتر، قدرت ِآن‌ها در همین شبح‌واره‌گی‌شان است؛ آن‌ها تخم ِعمل‌های‌ هیولایی‌شان را زیرجلی‌تر از آنی می‌کارند که در وفور ِغوغای این سرگرمی‌های نوع‌دوستانه شنیده شود.  

افزونه: از این ویدئوها زیاد است؛ اما متأسفانه هم از اینترنت ِناپاک و پرسرعتی که به یوتیوب‌چرانی واداردم محروم ام، و هم، مهم‌تر از آن، در شبکه‌های اجتماعی عضویت ندارم. این را هم در وبلاگ ِخوب ِآگالیلیان دیدم، و از این که نظر ِنویسنده‌ی هوش‌مندش را گرفته کمی یکه خوردم، که انگیزه‌ای شد برای فرسایش ِصفحه‌کلید.

۳ نظر:

  1. اگر با دانستن همه ی ضعف ها و کاستی های شبکه های اجتماعی، آن ها را به عنوان بخشی از واقعیت ها یا نیازمندی های روزگار کنونی مان بپذیریم چه؟ من هم به نوعی گریز نسبی از شبکه های اجتماعی دچار ام. یا دست کم گریز از بخش هایی که کارکرد شبکه ای بیشتری دارند، ولی مدام با این ذهنیات درگیرم که:
    آدم ها از هم دور اند، از داشتن دوستان واقعی سرخورده اند و نیاز دارند در فضای مجازی دوست اختیار کنند. آدم ها جنگ نمی خواهند و می دانند که اولین شعله های جنگ دامن آن ها را خواهد گرفت، اما صدای شان به کسی نمی رسد...
    نقدتان را می فهمم ها، ولی به نظرم جاهایی از ماجرای شبکه های اجتماعی در این نوشته دیده نشده.

    پاسخحذف
  2. درود

    درست می‌گویی که بخشی از "واقعیت یا نیازمندی‌ها"ی روزگار ِماست، اما این مسأله‌ به خودی ِخود به هیچ وجه در رد یا تأیید ِوجودش دلیل و برهان نمی‌شود. خوب که فکر کنیم می‌بینیم که مثلاً بی‌ذوقی و خودخواهی هم بخشی از "واقعیت" و حتا "نیازمندی‌ها"ی روزگار ِما هستند؛ خُب که چه؟ اتفاقاً به گمان ِمن، دقیقاً همان جا که می‌گویی "آدم ها از هم دور اند، از داشتن دوستان واقعی سرخورده اند"، این نیاز که "در فضای مجازی دوست اختیار کنند"، بیش از این که معلول ِآن دوری و سرخورده‌گی باشد، تشدید‌کننده‌اش است؛ به این معنا که فضای مجازی تولیدکننده‌ی همان سرخورده‌گی‌ای است که در نگاه ِاول تصور می‌کنیم در این فضا می‌توانیم آرام‌اش کنیم. مسأله زیاد پیچیده نیست، بسیاری از علت‌مندی‌ها را امروز باید در قالبی دوار، و حتا گاه وارونه خواند و بازتعریف کرد! در مورد ِشبکه‌های مجازی چند بار در جای دیگری نوشته‌ام، اما اگر مجال و حوصله‌ای بود می‌کوشم تا این‌بار در این‌جا دوباره درباره‌اش فکر کنم و اگر چیز تازه ای بود بنویسم.

    سپاس

    پاسخحذف
  3. سپاس از پاسح تون
    منظورم از واقعیت یا نیازمندی‌ چیزی از جنس بی ذوقی یا خودخواهی نیست. یعنی موضوع را از این منظر طرح نکردم. منظورم این بود که: چرا نمی شود با نگاه دیگری به این واقعیات نگاه کرد و به عنوان شیوه ی جدیدی از تعامل آن ها را پذیرفت؟ چرا شیوه ی مرسوم و معمول ارتباط (ارتباط واقعی یا غیرمجازی) ارزشمندتر به حساب می آید؟ خیلی از نقدهایی که به شبکه های مجازی وارد می شود حاصل میل نوستالژیک به گذشته نیست؟ زن ها خارج از فضای مجازی هم «عزیزم» های مکرر تحویل هم می دهند و مردها هم الاماشاالله بددهن اند. چرا این ها وقتی وارد فضای مجازی می شوند به عنوان چیزهای ملال آور و قبیح توصیف می شوند؟ این نگاه بدبینانه به فضای مجازی حاصل تازگی این فضا و غریبگی با آن نیست؟ این پرسش ها را از خودم هم می پرسم!

    پاسخحذف