۱۳۹۰ مرداد ۱۸, سه‌شنبه

کین‌خواهی تاریخی، بازخوانی اندیشه‌ای برای اندیشه‌سوزی: سلطانیزم اندیشه‌ای


پیش نویس: متن ذیل نگاشته یکی از دوستان عزیز ِ پاره های منفی است که در این وبلاگ به اشتراک می گذاریم. بدیهتن این متن منعکس کننده نظرات شخصی نگارنده است و اشتراک آن لزوما به معنای همسویی تام پاره های منفی با مواضع آن نیست.
تا آنجا که در کرانۀ اندیشه می‌توان به کندوکاو پرداخت، کمتر اندیشمند و اندیشه پردازی را در پهنۀ تاریخ و در گسترۀ جغرافیایی این کره خاکی می‌توان یافت که از نفوذ اندیشۀ اندیشه‌پردازان و دگراندیشان در جامعه خود هراسناک باشد. شاید این هم از دیگر پدیده‌های هزارۀ سوم است که در کنار دیگر معجزات آن، در کهن دیار ایران زمین سر برمی‌دارد و به بهانه ریشه‌یابی و دیرینه‌شناسی عقب‌ماندگی‌ها و آسیب‌شناسی آنها، اندیشه و اندیشه‌پردازی، نواندیشی و دگراندیشی آماج حملات قرار می‌گیرد . به نظر می‌رسد حتی قدرتهای استبدادی ماقبل مدرن و شبه مدرن تاریخ معاصر ایران به خود جرأت نمی‌دادند که چنین بی‌باکانه به رویارویی با کسانی بپردازند که حتی شناخت چندانی نیز از آنان ندارند.
شاید بتوان این گونه ماجراجویی‌های تهی از اندیشه را در حاکمیت استبداد و خودکامگی‌هایی برآمده از خود شیفتگی جستجو کرد که ریشه‌ای ژرف در خاک ایران زمین دارد و همواره کوشیده است با هر گونه اندیشه‌ورزی نقادانه که به نوآوری به مفهوم دقیق کلمه می‌تواند بیانجامد، سر ستیز داشته باشد.
روشن است که خردمندی یافت نمی‌شود که تمامیت یک اندیشه را خالی از کاستی بداند، بویژه زمانی که این اندیشه‌ها به دهه‌های قبل تعلق داشته باشند. اما آنچه شگفتی برمی‌انگیزاند این است که در سایه تحلیلی فرهنگی، تمامیت اندیشه معاصر اقلیمی حاصلخیز همچون ایران را به تنی چند فروکاست و سپس اندیشه‌های ژرف و کاملاً گوناگون آنها را در چند واژه و نه حتی مفهوم چکیده ساخته و ریشه فروماندگی ملتی را در آنها ریشه‌سازی کرد! و آنهم نه از سوی اربابان قدرت، بلکه از سوی کسانی که خود را هر چند به ناروا آشنا با اندیشه و اندیشه‌پردازی معرفی می‌کنند. نکته درخور درنگ آن که در این جدال، آسمان و ریسمان به هم دوخته می‌شود تا نتیجه دلخواه بدست آید، که نامی جز کین‌خواهی تاریخی نمک‌گیران قدرت نمی‌توان بر آن نهاد ! شگفت‌تر آنکه برای رنگ و لعاب دادن به این کین‌خواهی، رنگ علمی نیز بدان زده می‌شود.
روی سخن این نگاشته، سخنانی است که با عنوان «روشنفکری و تکنوکراسی در ایران معاصر» انتشار یافته است که آن را در 3 محور اصلی می‌توان چکیده‌سازی کرد.
· اثربخشی اندیشه‌های روشنفکران و تحصیل‌کرده‌ها در توده مردم که ریشه کژروی‌ها و عقب‌ماندگی‌های تاریخی کشور شده است.
· خلاصه کردن روشنفکران ایران در نیم سده گذشته در چند نفر انگشت‌شمار و محدود ساختن آن به اندیشه‌های حزب توده و نیهلیسم!
· پیامدهای آن: ملعون شمردن پیمانکاران، بد بودن به دنبال سود رفتن، ضرورت عمومی بودن ابزار تولید، مصادره کردن اموال (کدام اموال؟)، دولتی کردن بخش‌های مختلف اقتصادی، دولتی کردن تجارت خارجی و همچنین وضع مصوباتی بسان قانون زمین شهری، کمیته‌های هفت نفره تقسیم زمین و الخ.
· و دست آخر تاج گل زدن به سر فن‌سالاران [یا به گفته "دکتر" تکنوکرات‌ها] که طراحی و تنظیم و ترغیب و راضی کردن صاحبان قدرت را انجام داده‌اند و آن ایده را اجرا و کمک به افزایش سطح زندگی مردم کرده‌اند.
روشن است قلم‌پردازی در قلمروهای یاد شده و آسیب‌شناسی تحولات پرفراز و نشیب نیم سدۀ پیشین ایران، بدون مطالعات پردامنه، روشمند و با رویکردی میان رشته‌ای و بی‌شک علمی امکان‌پذیر نیست. اما در این نگاشته کوشش می‌شود اینگونه تحلیل‌های فروکاهنده و شبه علمی و حتی ضد علمی را اندکی واکاوی کرد تا شاید بتوان مسیر را برای مطالعات ژرف‌تر و جدی‌تر آینده گشود.
در قلمرو بحث نخست که "دکتر" «به رد نظرات مبنی بر جدا نبودن روشنفکران و افراد تحصیل کرده» از توده مردم می‌پردازد و اندیشه ها وکنش‌های آنها را اثربخش در افکار عمومی و روند حوادث قلمداد می‌کند، نکات درنگ‌انگیز و شگفت‌آمیزی به چشم می‌آید که اگر بر آنها درنگ شود، بر مبنای فرضیه خلاف یا صفر می‌توان چنین انگاشت:
جامعه برای رهایی از «کج‌فکری‌ها، کج‌سلیقگی‌ها و کج‌روی‌ها و برداشت‌های نامناسب بحران‌زا» در گام نخست باید از شر «روشنفکران» خلاص شود. آیا نمونه چنین اندیشه‌ی والا و ژرفی [!] را نمی‌توان در برخی حوادث سرکوب‌گرانه گذشته از جمله «قتل‌های زنجیره‌ای»کاوید؟ زمانی که، به گفته "دکتر"، تکنوکرات‌هایی دلسوز صاحبان قدرت را برای اجرا‌سازی چنین ایده‌هایی شگرف و «کمک به افزایش سطح زندگی مردم» راضی می‌کردند!
در قلمرو بحث دوم، خلاصه کردن جریانات روشنفکری نیم سده اخیر به شماری اندک از اندیشه‌پردازان ایرانی نیز جای درنگ دارد. اگر چه آثار اندیشه‌های افرادی بسان علی شریعتی، جلال آل‌احمد و خلیل ملکی، چه در عرصه‌های دانشگاهی و چه در کنش‌های اجتماعی ایران معاصر را نمی‌توان نادیده انگاشت، اما چگونه است این سه اندیشمندی که همگی در برابر کژروی‌های حزب توده قد برافراشته بودند سلسله جنبان‌ها و ایدئولوگ‌های آن برشمرده می‌شوند؟! شاید بتوان ریشه این فروکاهی اندیشه‌ها و اندیشه‌پردازان را در قلمرو بحث نخست کاوید. با این تفاوت که ترور اندیشه جایگزین از میان برداشتن فیزیکی می‌شود. وانگهی، اگر چه سه تن یاد شده، همچون بسیاری دیگر از اندیشه‌پردازان همزمان خود، با شبه مدرنیسم حاکمِ دست پخت فن‌سالاران که با هر دگراندیشی در ستیز بود سر سازگاری نداشتند، اما تفاوت‌های اندیشه‌ای آنان به مراتب فزون‌تر از شباهت‌هایشان بود؛ که پرداختن به آنها در فرصت این نگاشته کوتاه نیست.
اما، حکایت صادق هدایت، ، نه تنها با سه تن یاد شده هم‌سنخی ندارد، بلکه بویژه با اندیشه‌های فروکاهنده‌ای که زندگی انسان را در فاصله آغل تا آخور ترسیم می‌کند درخور درک نیست. دگراندیشی که حتی زندان تن را نیز برنتابید چگونه انتظار است که در دیدگاهی رشته‌ای و تهی از هرگونه زیبا شناختی، آن هم از نوع اقتصادزده­اش درک و فهم شود. گذشته از آن، کدام مطالعه و کندوکاو علمی و یا حتی بگونه‌ای سطحی‌تر کدام اثر حوزوی و حتی دانشگاهی را می‌توان نام برد که تأثیر پذیرفته از اندیشه‌های هدایت باشد؟ آیا این گونه فرافکنی‌هایِ غلط ‌انداز و دهان پرکن پرسش‌انگیز نیست؟ وانگهی سبک ادبی، بویژه «سبک نثر فارسی» کدام نویسنده را می‌توان با هدایت یا حتی جلال همتا پنداشت، و اگر بود، چه جای حسرت؟!
اما به نظر می‌رسد که در این بحث حتی رخدادهای تاریخی ایران و حتی جهان نادیده انگاشته می‌شوند. اگر منظور" دکتر" آن است که این سه چهار تن از چنان ژرفا و نفوذ اندیشه‌ای برخوردار بوده‌اند که توانسته‌اند چنین تاریخ جامعه ریشه‌دار ایران را دگرگون سازند، حتی اگر مسیر طی شده نادرست تلقی شود، جای تقدیر نیست؟ آیا می‌توان بدون در نظر گرفتن زمینه‌های تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی، چنین کوتاه اندیشانه به بررسی چنین تحولاتی ژرف در یک جامعه پرداخت و آن را حاصل دستکاری چند نفر پنداشت؟ آن هم بدون آنکه درک درستی از برخی مفاهیم از جمله «غرب‌زدگی، استعمار و استثمار» داشت. کاش، اگر به فهم این اندیشه‌ها دل نمی‌دهیم دستکم به برخی از مطالعات غربی، که در مورد این اندیشه‌پردازان که در نهادهای معتبر علمی جهانی از جمله مرکز ملی پژوهشهای علمی فرانسه و... انجام شده است نیم نگاهی می‌داشتیم و سپس از پی نقد آنها بر می‌آمدیم.
بحث سوم، پردامنه‌تر از آن است که بتوان در این نگاشت به‌گونه‌ای فراگیر بدان پرداخت. اما، آنچه به مثابه پیامدهای اندیشه‌پردازی دهه های پیشین تلقی شده، در گام نخست "ملعون شمردن پیمانکاران و سودجویی" و زراندوزی است[!]. چنانچه بیانگاریم پنداشت «دکتر» در این پیامدیابی روایی دارد و نشر اندیشه‌های آنها موجب شده است که پیمانکاران در جامعه ایرانی چهره‌هایی نابکار بشمار آیند چه جای سرزنش و نکوهیدن باقی می‌ماند؟ بویژه این که دریابیم به دلیل فساد گسترده اداری، اگر نگوییم تمامی، دستکم اغلب آنها از رهگذر «زد و بندهای سیاسی، وابستگی به قدرت مالی و غارت و فساد مفت‌بری و زورگیری، ارتشا و مانند آن به ثروت دست یازیده‌اند»[1]
بنابراین، چنانچه روشنفکران ایران از جمله سه چهار تن یاد شده، توانسته باشند چنین روشن‌اندیشی و روشن‌بینی را در جامعه رواج دهند، آیا می‌توان کنش ناشی از آن را ریشۀ عقب‌ماندگی پنداشت و به سر بریدن اندیشمندان فتوا داد؟
در زمینه ناروایی سودجویی، یا به روایت «دکتر» به دنبال سود بودن، در فرایند تاریخ ،کدام اندیشمند یا حتی جامعه‌ای را می‌توان سراغ گرفت که مسیر توسعه خود را بر مبنای ارزش‌هایی بسان «سودجویی» بنا گذاشته باشد و یا چگونه پیشرفتی را می‌توان تصور کرد که زراندوزی بنیان آن را پی نهد؟ آیا اگر به باور برخی کوتاه‌اندیشان، جامعه‌ای با چنین ویژگی‌هایی، که غارتگری و سودجویی ارزشهای آن تلقی شود، جامعه پیشرو توصیف شود، گزیده‌تر نیست که عقب‌ماندگی ناشی از عدالت‌جویی و اندیشیدن به منافع جمعی و جامعه بشری و حفاظت از کره خاکی را که دیرینه آرمان گونۀ بشری از آغاز حیات اجتماعی اش بوده است را جایگزین آن کرد؟ آرمانی که به باور بسیاری از اندیشه‌پردازان از جمله تمایزات میان گونۀ انسان اجتماعی و دیگر جانداران نیز بشمار می‌رود؟
اما ضد ارزش‌های دیگری که «دکتر»، روشنفکران و تحصیل‌کرده‌های ایرانی را، به دلیل رواج آن در جامعه ایرانی، به گردن زدن فرمان می دهد، «عمومی بودن ابزار تولید» و «مصادره اموال» است.
در مورد «عمومی بودن ابزار تولید»، نخست اینکه در هیچ یک از آثار شریعتی و آل‌احمد و آثار شفاهی فردید نه تنها بر عمومی بودن ابزار تولید پافشاری نشده است، بلکه بویژه دو مورد نخست همواره از سوی نیروهای چپ متهم به هواداری از خرده بورژوازی و مالکیت فردی بودند. در مجموع، بدلیل تفاوت‌های ژرف در اندیشه‌پردازی‌ همگرایی چندانی میان این افراد یافت نمی‌شود، مگر ستیزش با استعمار و استثمار، که گفتمان رایج و روامند آن دوره‌ها، نه تنها در ایران، بلکه در بیشتر کشورهای جهان حتی کشورهای غربی بود [منظور گفتمان رایج میان اندیشه‌پردازان و مردم] و آثار و پیامدهای مثبت فراوانی را نیز به همراه داشت که حتی به تغییر گفتمان‌ها در جهان سرمایه‌داری نیز انجامید و این تغییر و تحولات همچنان نیز ادامه دارد. و اگر مراد برخی نگاشته‌های اقتصادی آن دوره از سوی حوزه، دانشگاه و برخی روشنفکران[2] ایرانی است چنانچه نقدی بر آنها رواست، لازم است با رویکردی علمی همراه با ژرف‌نگری انجام شود تا پاسخ مناسبی نیز دریافت کند؛ و اگر دوری جستن از نقد نه از سر عافیت‌طلبی است، چرا «دکتر» حتی از نام بردن برخی دیگر که به گونه‌ای با قدرت ارتباط می‌یابند، دوری می‌کند؟ هر چند که حتی «عمومی بودن برخی از ابزار تولید»، بویژه ابزاری که جنبه‌های عمومی‌تر دارد، نه تنها نکوهیده نیست، بلکه در جهان کنونی در بسیاری از کشورهای پیشرو سرمایه‌داری، به شکل عمومی اداره می‌شوند. افزون بر آن، حتی در برنامه‌های توصیه شده از سوی نهادهای پرقدرت سرمایه‌داری آن زمان که با تأیید فن‌سالاران ایرانی آن زمان به برنامه‌های ملی راه می‌یافت آثار این گفتمان‌ها را بخوبی می‌توان دید: «سهیم شدن کارگران در سود کارخانه‌ها» که در چارچوب انقلاب سفید انجام شد آیا روایت دیگری از این مفهوم نمی‌تواند باشد؟
ضد ارزشِ بعدی که به باور «دکتر» ریشه عقب ماندگی­های کنونی به شمار می­رود «مصادره اموال» است که به باور ایشان از اندیشه­های اندیشه پردازان ریشه گرفته است! در حالیکه، روا یا ناروا، چنین کنش­هایی در تمامی انقلاب­های جهان اتفاق افتاده است و هنوز نیز اتفاق می­افتد که برآمده از خشمی عمومی است و معمولاً با تندروهایی نیز همراه است. شاید آنچه که مورد نقد «دکتر» است اساساً پاگیری گفتمان انقلابی و انقلابی گری در ایران است، که به نظر می­رسد با چشم­پوشی از وضعیت عمومی جهانی، حتی به موجب اسناد رسمی انتشار یافته، بیش و پیش از آنکه پیامد اندیشه پردازی­های آنزمان باشد برآمده از کنش­های خام استبدادگرایانه­ای است که با همدستی و همداستانی برخی از فن سالاران و برغم هشدارهای برخی روشنفکران و دانش آموختگان در عرصه ملی اتفاق افتاد. تا جایی که حتی سازمان برنامه و بودجه آنزمان در گزارشی، به هفت قله انفجاری اشاره کرده بود، نکاتی که خود می­تواند ریشه پیدایش گفتمانهای انقلابی در هر جامعه­ای از جمله ایران بشمار آید.
وانگهی، به نظر نمی­رسد، مصادره اموال که به باور «دکتر» از طریق «غارت و فساد و مفت بری و زورگیری و ارتشا» به دست آمده باشد و بر مبنای محاکمه عادلانه انجام شود بخودی خود ناروا تلقی شود. امری که حتی در راست­گراترین جریانهای موجود، روا و جاری است و در تحولات اخیر منطقه حتی در سطح جهانی به اجرا گذاشته می­شود. بنابراین، بهتر نیست که بجای ساده سازی کردن مسائل، آنچه که از دیدگاه ایشان موجب پدید آمدن وضعیت کنونی است با نگاهی فراگیرتر مورد بازکاوی قرار گیرد، بویژه اینکه نوعی از مصادره اموال با عنوان «اصلاحات ارضی» هر چند با سوگیری­های خاص در برنامه­های عمران ملی آن زمان نیز اتفاق افتاد.
دیگر پیامدهای یاد شده بویژه نه تنها ارتباطی با اندیشه­های اندیشمندان یاد شده ندارد بلکه حتی با گفتمان­های انقلابی رایج آن زمان نیز همگرایی چندانی نداشت. تا جایی که حتی بسیاری از طراحان آنها، در همان بازه زمانی، یا در مسیر زمان به نقد و نقادی آن پرداخته­اند.
در واقع، این گونه تحلیل­های ساده سازانه و فروکاهنده که می­تواند ناشی از برخی حسابگری­های سیاسی و اجتماعی باشد که مباد قدرت مداران را ناخوش آید، نه تنها کارساز نخواهد افتاد، بلکه می­تواند مسیرهایی را پیش روی جامعه ایرانی باز کند که چه بسا به دگرگونی­های ناخواسته دیگری بیانجامد. مسیرهایی که بر مبنای خوانشی از سرمایه­داری ترسیم می­شود که آثار پیامدهای ناگوار و آشکارناشی از آن در جهان نادیده انگاشته می­شود. الگوهایی که حتی بر مبنای مطالعات بانک جهانی و صندوق بین­المللی، شاهکارش بازتولید بینوایی وتنگدستی فراگیر در این کره خاکی شده است. تا جایی که برای مقابله با آن، فقرزدایی، در اصلی­ترین اهداف هزاره سازمان ملل قرار می­گیرد، که فراگیر شدن آن به موجب مطالعات انجام شده، ناشی از الگوهای به اجرا درآمده بر مبنای چنین خوانش هایی ریشه یابی شده و به تغییر راهبردهای سیاسی نهادهای قدرت از جمله بانک جهانی انجامیده است.
در پایان، یادآوری این نکته ضروری است، که به جای کین کشی از اندیشه پردازان این مرز و بوم که به یقین اندیشه­های آنها نیازمند نقد و واکاوی است، مباد که برای همسویی با اربابان قدرت و دلجویی از آنان رخدادها به گونه­ای ناروا و با رویکردی غیر علمی و حتی ضد علمی به واکاوی گذاشته شوند. و همه از آنرو که برای شستن دستهای آلوده شان، اندیشه پردازان این مرز و بوم به مسلخ باز کشیده شوند.


[1] . این عبارت‌ها از گفتگوی دکتر با عنوان درک عیوب روشنفکران از مفهوم آزادی وام گرفته‌ام.
[2] . منظور آثاری است که از سوی برخی روحانیون مانند مطهری، پیمان، توانائیان فرد، ورداسبی و ....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر