۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

معرفی ِکتاب




«مارکس هرگز تصور نمی‌کرد که پایان ِاستثمار ِطبقاتی ِسرمایه‌داری تمام ِرنج‌ها یا ناخشنودی‌های انسانی را پایان خواهد داد. پایان گرفتن ِاین استثمار انسان‌ها را به فرشته بدل نمی‌سازد یا واقعیت‌های اصلی ِوضعیت ِانسانی را عوض نمی‌کند. وضعیت ِما همیشه وضعیت ِبی‌معنایی، اضطراب، فناپذیری، امیدهای احمقانه و تلاش‌های ابدی خواهد ماند. هرکس که دید ِمذهبی به جهان را طرد کرده باشد، مانند ِکاری که مارکس کرد، هرگز نمی‌تواند غیر از این تصور کند. با وجود این، هیچ نیازی در سرشت ِچیزها به نظامی اجتماعی که این بی‌معنایی را بزرگ کند نیست. آدمیان قطعاً دارای قدرتی جمعی اند و می‌توانند تأثیرات ِبخت ِبد را به حداقل رسانند، به جای آن که آن تأثیرات را پاس بدارند و از آن نظام ِاجتماعی ِغیرانسانی‌ای منشعب سازند که عملاً هول‌ناک‌ترین ناتوانی‌های انسانی ِما را می‌ستاید: حرص، بی‌اعتنایی به دیگران، از خود راضی بودن، خود را فریفتن. محو ِسرمایه‌داری، مانند ِمحو ِبرده‌گی یا نظام ِارباب‌و‌رعیتی، صرفاً یک سرچشمه‌ی نظام‌مند و اجتماعاً پدیدآمده از فلاکت ِانسانی و خصومت ِمتقابل ِمیان ِمردم را از میان خواهد برد.»   - آلن.و.وود


کتاب ِوود درباره‌ی مارکس از سری مجموعه‌ی "ّبراهین فلاسفه" از انتشارات راتلج از آن کتاب‌هایی‌ست که خواندن ِآن برای آشنا و ناآشنا با نظریه‌ها‌ی مارکس بی‌برکت نخواهد بود. تخصص ِوود فلسفه‌ی کانت و هگل است – با تأکید بر فلسفه‌ی اخلاق، و نگاه ِانتقادی ِاو، از آن‌ جایی که در مقام ِیک فیلسوف ِکانتی تیغ ِتحلیل ِنظری را با نگاه ِهنجارکاو تیز می‌کند، برای اغلب ِطرف‌داران یا منتقدان ِاندیشه‌ی مارکس، که دفاع یا نقد ِخود را از دوکسای سرسپرده‌گی‌های ِنظری و کین‌خواهی‌های سبک‌مغزانه پالوده نگه می‌دارند، بدون ِتردید پُربار و آموزنده است. تأکید ِوود بر شالوده‌ها و سرچشمه‌های فلسفی ِنگرش ِمارکس، و اصرار ِمداوم ِاو بر آگاهی از بنیان‌های فلسفی ِشکل‌دهنده‌ی چنین اندیشه‌ای، خاصه برای چپ‌گراهای آتشی‌مزاج که با اوراق‌کردن ِمارکسیسم در رنگ ِسرخ و مرام ِکین‌خواهی‌ و شهوت ِانقلاب، آن را به‌کلی عاری از نیرو و معنا کرده‌اند، بسیار تأمل‌برانگیز خواهد بود – البته اگر برای آن‌ها چیزی به نام ِمطالعه اصلاً واجد ِمعنا باشد. برای راست‌گراهای گران‌جان هم که جای خود دارد: خواندن ِپیش‌گفتار ِنویسنده، به‌تنهایی، به بسیاری از مغالطه‌های منطقی و تاریخی ِمضحک‌شان پاسخ خواهد داد – البته اگر کمربسته‌گی ِآن‌ها به سرکوب ِنقد رخصت ِخواندن را به آن‌ها بدهد. دسته‌ی سوم ِمخاطبان هم می‌توانند پست‌مدرن‌مأب‌هایی باشند که بیش از نقد و نظرورزی، به قند و نظربازی علاقه دارند – البته اگر نسبی‌نگری ِملال‌‌آورشان بتواند جدیت ِهنجارنگر ِکتاب را برتابد...  به هر روی، این کتاب، با موشکافی ِبنیان‌های فلسفی ِاندیشه‌ی مارکس، برای هرکسی که هنوز در اندیشیدن پارساست و در این دوران ِبی‌انصاف، تنها مجال ِباقی‌مانده در انصاف‌گزاری، یعنی انصاف در اندیشیدن و نقد ِدرست، را پاس می‌دارد، کتاب ِخواندنی و بارآوری‌ست.  

کتاب را این‌جا آپلود کرده‌ام.
درضمن، خانم ِمسمی‌پرست کتاب را در نشر ِققنوس ترجمه کرده اند.

۱۳۹۰ مرداد ۲۶, چهارشنبه

تب‌خال ِزرد



قانون ِبازاری ِارزش و آزادی در نا-آزادی

خواندن ِآثار ِکلاسیک، در هر حوزه‌ای از دانش، از جمله آن دسته از بایسته‌هایی‌ست که در حیات ِفکری ِامروز در حصار ِفراموشی از ریخت افتاده است؛ حیاتی که تماماً محاط ِ"سرمایه"‌ی فرهنگی ِدستگاه ِآکادمیک ِبازارمحوری شده که اصل ِحاکم بر آن ارزش ِمبادله‌ای ِدانش و امتیاز ِاجتماعی‌ ِبرآمده از آن است. به بیان ِدیگر، در مرگ ِشعار ِحقیقت‌مند و هماره غلط‌انداز ِ"دانستن برای دانستن"، که ارزش ِمصرفی ِدانایی را، فارغ از مقتضیات ِبازاری، با سویه‌های برین ِارزش (زیبایی، خودآگاهی، لذت، غنای شخصیتی، تعالی و ...) نشان‌دار می‌کند، مصرف ِآثار ِکلاسیک ازاساس فاقد ِتوجیه ِاقتصادی و اجتماعی است. درستی ِاین مطلب را می‌‌توان با توجه به این واقعیت سنجید که در رشته‌هایی که عموماً وابسته‌گی ِنهادی ِکم‌تری با شبکه‌ی قدرت دارند (ادبیات، فلسفه)، خواندن ِآثار ِکلاسیک هم‌چنان به عنوان ِالزامی گریزناپذیر در فرایند ِآموزش و کسب ِدانش مطرح می‌شود؛ و بالعکس در رشته‌هایی که مستقیماً در سازوکار ِبازتولید ِقدرت ِحاکم دخیل اند، این متون ارزش ِعتیقه‌ای به خود می‌گیرند و تنها در محفل‌های روشنفکری و صرفاً محض ِفضل‌فروشی ارزمند می‌شوند (از دانش‌آموخته‌گان ِاقتصاد باید پرسید تا چه اندازه وقت ِخود را صرف ِخواندن ِمالتوس و ریکاردو و مارشال کرده اند؟ پاسخ ِآن‌ها هر چه باشد، باید بدانند که تأثیر ِواسازنده و نقادانه‌ی خواندن ِاین متون بر دستگاه ِخوش‌افتاده و توهمات ِشبه‌علمی‌شان در رابطه با اقتصاد، به هیچ وجه رقیق‌تر از تأثیر ِخواندن ِدگراندیشانی مثل مارکس و وبلن نیست!). به هر روی، برای من که شخصاً کار بر روی صورت‌های متأخر ِنظریه‌ی اجتماعی و حتا ریطوریقای آن در سرلوحه‌ی کار ِفکری تعریف می‌شود، یکی از معیارهای سنجش ِدانایی و دانش‌آموخته‌گی، آشنایی به متون درجه‌ یک ِکلاسیک است، امری که ضرورت ِآن مستقیماً به جای‌گاه ِتعیین‌کننده‌ی آگاهی ِتاریخی در شکل گرفتن ِاندیشه و توان ِتحلیلی برمی‌گردد. امری که اگر خوب بنگریم درشت‌ترین حلقه‌ی گم‌شده‌ی سیستم ِآموزش و آینه‌ی عورت‌نمای ِتمام ِمحصولات ِآدمک‌واره‌ی آن است – البته سیستم برای گم‌کردن ِخودخواسته‌ی این حلقه دلیل‌های بسیاری در آستین ِپوشش ِشعبده‌بازی‌های خود دارد: برای پوزیتیویسم و طبیعت ِمتوهم و خودخدای‌انگار و آینده‌نگرانه‌ی آن، پیدا کردن ِاین حلقه مقارن است با پدیدارشدن ِعریانی ِپادشاه.

تقریر ِمارکس از "قانون ِارزش" به‌راستی یکی از دقیق‌ترین تحلیل‌هایی است که در حوزه‌ی نقد ِمنطق ِاجتماعی ِحاکم بر شیوه‌ی تولید ِسرمایه‌داری صورت‌بندی شده است. چارچوب ِتحلیل ِمارکس در این مورد ازاساس منطبق است بر اپیستمه‌ی اقتصاد ِکلاسیک؛ آغازگاه، ترم‌ها و علت‌مندی‌هایی که تحلیل ِاو را سامان می‌دهند، این‌همان ِسازمایه‌های نظری ِاقتصاد ِکلاسیک اند؛ اما نقد ِمارکس از این اقتصاد، زمانی صبغه‌ای رادیکال به خود می‌گیرد که، ورای ِدرون‌گرایی ِقهقرایی ِتفکر ِاقتصادی، به برجسته‌نمایی ِگسل‌های اجتماعی ِبرآمده از شیوه‌ی تولید ِسرمایه‌داری دست می‌برد و دلالت‌های ضمنی ِمضمر در شیوه‌ی کار ِازخودبیگانه (دست‌نوشته‌های اقتصادی-فلسفی) و پیامدهای اجتماعی ِتفوق ِارزش ِمبادله‌ای بر سایر ِاشکال ِارزش (سرمایه) پُررنگ می‌شوند (نقدهای اقتصادی ِمحض ِمارکس، عموماً به‌ دلیل ِعلم‌گرایی ِبی‌مورد ِاو، سترون و بی‌مایه اند). این نگاه ِکلیت‌نگرانه (در معنای ِهگلی ِکلمه)، که در دل ِآن بر پیوند ِگذرناپذیر ِامر ِاجتماعی به امر ِاقتصادی و ضرورت ِاندیشیدن به کیفیت ِشکل‌یابی ِاجتماعی ِمتأثر از واقعیت ِاقتصادی تأکید می‌شود، همان چیزی‌ست که نقد ِمارکسی را هم‌چنان مؤثر و باروَر نگه می‌دارد.

قانون ِکالایی ِارزش، همان قانون ِارزش ِحاکم بر مبادلات ِپایاپای ِکالایی است؛ جایی که ارزش‌های مصرفی ِکالاهای تولیدشده مستقیماً، در فرایندی صریح، بی‌واسطه و دوسویه، مبادله می‌شوند. قانون ِبازاری ِارزش اما شکلی از قانون ِارزش است که بر شیوه‌های مبادلات ِبازاری حکم‌فرماست. مبادلات ِبازاری در قیاس با مبادلات ِپایاپای، در کنار ِارزش ِمصرفی (ارزش ِدرونی ِیک کالا که در رابطه با ارضای نیاز تعیین می‌شود) شکل ِدیگری از ارزش را به میدان ِمبادله‌ی اقتصادی وارد می‌کند: ارزش ِمبادله‌ای. ارزش ِمبادله‌ای، ارزشی است که کالا در فرایند مبادلات ِبازاری به خود می‌گیرد و موضوعیت ِمحصول را با آرمانی‌ترین شکل ِکالای بازاری (یعنی پول) متعین می‌سازد. در شیوه‌ی تولید ِسرمایه‌داری، هم‌زمان با این که کار ِمجسم و خاص (کاری که با تغییر و تحویل ِماده و ذهن، شکل ِجدیدی از این دو را فرمی‌آورد) تنها بر اساس ِکار ِمجرد و عام که بر پایه‌ی زمان ِاجتماعاً لازم برای تولید کمیت می‌پذیرد و ارزش ِبازاری پیدا می‌کند، موضوعیت می‌یابد، ارزش‌های مصرفی (ارزش‌های تولیدشده در قالب ِکیفی ِکار ِمجسم) نیز تنها زمانی موضوعیت ِاقتصادی پیدا می‌کنند که تحت ِارزش‌های مبادله‌ای (تولیدشده در افق ِمعنایی ِکار ِمجرد ِکمیت‌پذیرفته) معنادار شوند. این‌ها همه به عنوان گذری طبیعی از قلمروی اقتصاد ِمعیشتی به اقتصاد ِبازاری تلقی می‌شوند. این گذر، به دلیل ِپیچیده‌گی ِاجتماعی ِعصر ِنو، که عمدتاً به مسائل ِجمعیت‌شناختی برمی‌گردند، البته گذری است ناگزیر، اما "طبیعی" بودن ِآن مستقیماً اطلاقی است بازبسته‌ی افق ِایدئولوژیک ِجهان‌بینی ِلیبرالیستی – نیازی به یادآوری ِبینان‌های دئیستی ِلیبرالیسم و تعمیم ِطبیعت‌گرایی ِتخیلی ِآن به عرصه‌ی اجتماع و اقتصاد نیست. به هر روی، بنا به ارزش ِبازاری ِارزش، موضوعیت ِاقتصادی و اجتماعی ِارزش ِمصرفی تابع ِقرار گرفتن ِآن در فرایندی‌ست که توسط ِارزش ِمبادله‌ای به جریان می‌افتد. به بیان ِساده، ارزش ِاقتصادی ِیک محصول (چه مادی، چه فکری)، فارغ از کیفیت ِکاری که بر روی ِآن انجام گرفته، تنها توسط ِعلامت‌های صادرشده از کلافه‌ی ارزش‌های مبادله‌ای (قیمت) تعیین می‌شود. این کمیت‌ها و علامت‌ها البته فرآورده‌ی کثرت ِمیان‌کنش‌هایی اند که میان کیفیت‌ها (ترجیحات، خواسته‌ها) صورت می‌پذیرند، اما ضعف ِانگاشتی که چنین کیفیت را به کمیت بخیه می‌زند، زمانی آشکار می‌شود که پیامدهای اجتماعی ِجداشدن ِمسأله‌ی نیاز و ارزش ِمصرفی از کلیت ِتحلیل ِاقتصادی (گسستی که بر اثر ِمحاط ساختن ِنیاز در بازار ایجاد شده) بررسی شود. تقارن ِارزش ِمصرفی با ارزش ِمبادله‌ای ازاساس تقارنی‌ست تصادفی و بختانه که از سوی فرایندهای پیچیده و طبیعی ِاقتصاد ِبازار تعیین می‌شود. به بیان ِساده، در اقتصاد ِبازار، نیاز یا دل‌خواست زمانی معنادار/ارضا می‌شود که شدت ِآن‌ هم‌آهنگ با هم‌ارز ِبازاری ِآن (ارزش ِمبادله‌ای‌اش) باشد. هیچ تضمینی برای این که یک نیاز – هر اندازه هم که ضروری و معیشتی باشد – توسط ِبازار برآورده شود وجود ندارد، چون فرایند ِبازار طبیعی (کور) است. تقارن ِنیاز و ارضا تنها زمانی در این فرایند تضمین می‌شود که جامعه یک‌دست باشد و بازیگران ِاقتصادی به‌لحاظ ِتوان ِاثرگذاری بر ارزش ِمبادله‌ای هم‌گن باشند؛ تنها به شرط ِوجود ِاین هم‌گنی‌ست که عدالت ِبازار را می‌توان منصفانه خواند و نسبت به ارضای نیاز و تحقق شادمانی در این اقتصاد خوش‌بین بود. اما جامعه‌ی هم‌گن وجود ِخارجی ندارد. نیازها خود در ساختاری تولید می‌شوند که عمیقاً بازبسته‌ به وضعیت ِطبقاتی ِسوژه‌هاست و هر یک از این طبقات تأثیر ِخاص ِخود را بر تقاضا و جهت‌گیری ِسیستم اقتصاد ِمبادله‌ای دارند. به بیان ِدیگر، شکل‌گیری ِیک نیاز از سوی یک "فرد ِآزاد"، بر اثر ِفرایندی به‌کلی متفاوت از آن چه نیاز ِتعین‌یافته در بازار را شکل می‌دهد، تولید می‌شود. تعین‌یافته‌گی ِنیاز در بازار، که بنا به اسطوره‌های هایکی "سرجمع" ِتعین‌یافته‌گی ِنیاز در افراد است، هیچ پیوندی با اراده‌ی آزاد ِفرد ندارد، چرا که این "سرجمع" عمیقاً تحت ِتأثیر ِدل‌خواست‌های ِاقتصادی-سیاسی ِطبقاتی که نیاز ِاعضای ِآن‌ها موضوعیت ِبیش‌تری برای بازار دارد (یعنی هم‌بسته با ارزش ِپولی ِبیش‌تری‌ست) تورش‌دار می‌شود. حاصل آن که، تفوق ِارزش ِمبادله‌ای بر ارزش ِمصرفی، (ارزش‌یابی ِمحصول با توجه به موقعیت ِبازاری ِآن – و نه براساس ِکیفیت ِذاتی و "عموماً" برآورنده‌ی آن) به نا-آزادی ِ"فرد ِآزاد" در درخواست ِارضای نیاز ِخود در "بازار ِآزاد" می‌انجامد (نیاز به یادآوری ِاین نکته نیست که درباره‌ی نابرابری ِنامنصفانه‌ای که این تورش در زمینه‌ی امکان ِرضایت‌مندی – چه در سطح فردی و چه در سطح ِجمعی – پدید می‌آورد نیز می‌توان اندیشید). به این فرد این‌جور می‌توان پاسخ داد که "مشیت" ِبازار بر این قرار گرفته که مطالبه‌اش وجود ِبازاری نداشته باشد و از آن جا که ریشه‌ی این مشیت بر پایه‌ی قوانین ِطبیعی ِمبادلات ِآزاد (چیزی که باز هم وجود ِخارجی ندارد) استوار است، او "آزاد" نیست نسبت به این فقدان ناخرسند شود، چون این بازار است که نشان می‌دهد یک دل‌خواست ِمنفرد سزاوار ِارضاشدن است یا نه – شباهت ِاحتمالی میان ِجبر ِبرآمده از کوری ِمبادلات ِمبتنی بر بازار ِنامتمرکز با جبر ِبرآمده از مبادلات ِمبتنی بر برنامه‌ریزی ِمتمرکز! او برای آن که از تشعشع ِآزادی ِواقعی ِبازار بهره‌مندی شود، چاره‌ای ندارد که وضعیت ِطبقاتی ِخود را به‌نحوی دیگرگون کند که شکل ِزنده‌گی ِهم‌بسته با وضعیت ِجدید ظرفیت ِمطالبه‌ی کالاهای بازاریاب را در او بیدار کند. در این جا پیشرفت ِطبقاتی، درست مثل ِطی ِطریق در عرفان، فرد را به آن حدی از آزادی (تمکن و ذوق و قریحه‌ی هم‌بسته با زنده‌گی ِمتمولانه) می‌رساند که نیازهای او در هم‌نهشتی ِمحض با مشیت ِبازار شکل می‌گیرند و معنا می‌یابند – شباهت ِیقینی ِتعریف ِمشیت‌گرایانه از آزادی در بازار و آزادی در کمونیسم.

پیامد ِعمومی ِاین سازوکار، که در واقع در حکم ِبخشی از سهم‌گذاری ِتحلیل ِمارکسی در حوزه‌ی سیاست ِاجتماعی به شمار می‌آید، بی‌تفاوت‌شدن ِفزاینده‌ی سیستم ِاقتصاد به تولید ِکالاهای ضروری و معیشتی (که ارزش ِمصرفی ِبالا ولی ارزش ِمبادله‌ای ِپایینی دارند) است که از سوی طبقات ِفرودست(در حوزه‌ی ملی) و ملت‌های فقیر (در حوزه‌ی بین‌الملل) تقاضا می‌شوند، افرادی که به دلیل ِوضعیت ِطبقاتی و قدرت ِمالی ِخود قدرت ِتأثیرگذاری ِناچیزی بر تعین‌ دادن به عرضه‌ی مبتنی بر علامت‌های ارزش ِمبادله‌ای دارند. بداهت ِاین مسأله البته در سطح ِاقتصاد ِبین‌الملل آشکار می‌شود. جایی که سیستم از یک طرف نسبت به تولید نسل‌های جدید ِآی‌-چیز در وسواسی هیستریک تب‌خال می‌زند و از سوی دیگر به دلیل ِبی‌تفاوتی نسبت به تولید مواد ِغذایی ِضروری ِمیلیون‌ها نفر، داغ ِاین تب‌خال را در سیمای ِرنگ‌پریده‌ی کره‌ی زمین می‌نشاند. 

۱۳۹۰ مرداد ۱۸, سه‌شنبه

کین‌خواهی تاریخی، بازخوانی اندیشه‌ای برای اندیشه‌سوزی: سلطانیزم اندیشه‌ای


پیش نویس: متن ذیل نگاشته یکی از دوستان عزیز ِ پاره های منفی است که در این وبلاگ به اشتراک می گذاریم. بدیهتن این متن منعکس کننده نظرات شخصی نگارنده است و اشتراک آن لزوما به معنای همسویی تام پاره های منفی با مواضع آن نیست.
تا آنجا که در کرانۀ اندیشه می‌توان به کندوکاو پرداخت، کمتر اندیشمند و اندیشه پردازی را در پهنۀ تاریخ و در گسترۀ جغرافیایی این کره خاکی می‌توان یافت که از نفوذ اندیشۀ اندیشه‌پردازان و دگراندیشان در جامعه خود هراسناک باشد. شاید این هم از دیگر پدیده‌های هزارۀ سوم است که در کنار دیگر معجزات آن، در کهن دیار ایران زمین سر برمی‌دارد و به بهانه ریشه‌یابی و دیرینه‌شناسی عقب‌ماندگی‌ها و آسیب‌شناسی آنها، اندیشه و اندیشه‌پردازی، نواندیشی و دگراندیشی آماج حملات قرار می‌گیرد . به نظر می‌رسد حتی قدرتهای استبدادی ماقبل مدرن و شبه مدرن تاریخ معاصر ایران به خود جرأت نمی‌دادند که چنین بی‌باکانه به رویارویی با کسانی بپردازند که حتی شناخت چندانی نیز از آنان ندارند.
شاید بتوان این گونه ماجراجویی‌های تهی از اندیشه را در حاکمیت استبداد و خودکامگی‌هایی برآمده از خود شیفتگی جستجو کرد که ریشه‌ای ژرف در خاک ایران زمین دارد و همواره کوشیده است با هر گونه اندیشه‌ورزی نقادانه که به نوآوری به مفهوم دقیق کلمه می‌تواند بیانجامد، سر ستیز داشته باشد.
روشن است که خردمندی یافت نمی‌شود که تمامیت یک اندیشه را خالی از کاستی بداند، بویژه زمانی که این اندیشه‌ها به دهه‌های قبل تعلق داشته باشند. اما آنچه شگفتی برمی‌انگیزاند این است که در سایه تحلیلی فرهنگی، تمامیت اندیشه معاصر اقلیمی حاصلخیز همچون ایران را به تنی چند فروکاست و سپس اندیشه‌های ژرف و کاملاً گوناگون آنها را در چند واژه و نه حتی مفهوم چکیده ساخته و ریشه فروماندگی ملتی را در آنها ریشه‌سازی کرد! و آنهم نه از سوی اربابان قدرت، بلکه از سوی کسانی که خود را هر چند به ناروا آشنا با اندیشه و اندیشه‌پردازی معرفی می‌کنند. نکته درخور درنگ آن که در این جدال، آسمان و ریسمان به هم دوخته می‌شود تا نتیجه دلخواه بدست آید، که نامی جز کین‌خواهی تاریخی نمک‌گیران قدرت نمی‌توان بر آن نهاد ! شگفت‌تر آنکه برای رنگ و لعاب دادن به این کین‌خواهی، رنگ علمی نیز بدان زده می‌شود.
روی سخن این نگاشته، سخنانی است که با عنوان «روشنفکری و تکنوکراسی در ایران معاصر» انتشار یافته است که آن را در 3 محور اصلی می‌توان چکیده‌سازی کرد.
· اثربخشی اندیشه‌های روشنفکران و تحصیل‌کرده‌ها در توده مردم که ریشه کژروی‌ها و عقب‌ماندگی‌های تاریخی کشور شده است.
· خلاصه کردن روشنفکران ایران در نیم سده گذشته در چند نفر انگشت‌شمار و محدود ساختن آن به اندیشه‌های حزب توده و نیهلیسم!
· پیامدهای آن: ملعون شمردن پیمانکاران، بد بودن به دنبال سود رفتن، ضرورت عمومی بودن ابزار تولید، مصادره کردن اموال (کدام اموال؟)، دولتی کردن بخش‌های مختلف اقتصادی، دولتی کردن تجارت خارجی و همچنین وضع مصوباتی بسان قانون زمین شهری، کمیته‌های هفت نفره تقسیم زمین و الخ.
· و دست آخر تاج گل زدن به سر فن‌سالاران [یا به گفته "دکتر" تکنوکرات‌ها] که طراحی و تنظیم و ترغیب و راضی کردن صاحبان قدرت را انجام داده‌اند و آن ایده را اجرا و کمک به افزایش سطح زندگی مردم کرده‌اند.
روشن است قلم‌پردازی در قلمروهای یاد شده و آسیب‌شناسی تحولات پرفراز و نشیب نیم سدۀ پیشین ایران، بدون مطالعات پردامنه، روشمند و با رویکردی میان رشته‌ای و بی‌شک علمی امکان‌پذیر نیست. اما در این نگاشته کوشش می‌شود اینگونه تحلیل‌های فروکاهنده و شبه علمی و حتی ضد علمی را اندکی واکاوی کرد تا شاید بتوان مسیر را برای مطالعات ژرف‌تر و جدی‌تر آینده گشود.
در قلمرو بحث نخست که "دکتر" «به رد نظرات مبنی بر جدا نبودن روشنفکران و افراد تحصیل کرده» از توده مردم می‌پردازد و اندیشه ها وکنش‌های آنها را اثربخش در افکار عمومی و روند حوادث قلمداد می‌کند، نکات درنگ‌انگیز و شگفت‌آمیزی به چشم می‌آید که اگر بر آنها درنگ شود، بر مبنای فرضیه خلاف یا صفر می‌توان چنین انگاشت:
جامعه برای رهایی از «کج‌فکری‌ها، کج‌سلیقگی‌ها و کج‌روی‌ها و برداشت‌های نامناسب بحران‌زا» در گام نخست باید از شر «روشنفکران» خلاص شود. آیا نمونه چنین اندیشه‌ی والا و ژرفی [!] را نمی‌توان در برخی حوادث سرکوب‌گرانه گذشته از جمله «قتل‌های زنجیره‌ای»کاوید؟ زمانی که، به گفته "دکتر"، تکنوکرات‌هایی دلسوز صاحبان قدرت را برای اجرا‌سازی چنین ایده‌هایی شگرف و «کمک به افزایش سطح زندگی مردم» راضی می‌کردند!
در قلمرو بحث دوم، خلاصه کردن جریانات روشنفکری نیم سده اخیر به شماری اندک از اندیشه‌پردازان ایرانی نیز جای درنگ دارد. اگر چه آثار اندیشه‌های افرادی بسان علی شریعتی، جلال آل‌احمد و خلیل ملکی، چه در عرصه‌های دانشگاهی و چه در کنش‌های اجتماعی ایران معاصر را نمی‌توان نادیده انگاشت، اما چگونه است این سه اندیشمندی که همگی در برابر کژروی‌های حزب توده قد برافراشته بودند سلسله جنبان‌ها و ایدئولوگ‌های آن برشمرده می‌شوند؟! شاید بتوان ریشه این فروکاهی اندیشه‌ها و اندیشه‌پردازان را در قلمرو بحث نخست کاوید. با این تفاوت که ترور اندیشه جایگزین از میان برداشتن فیزیکی می‌شود. وانگهی، اگر چه سه تن یاد شده، همچون بسیاری دیگر از اندیشه‌پردازان همزمان خود، با شبه مدرنیسم حاکمِ دست پخت فن‌سالاران که با هر دگراندیشی در ستیز بود سر سازگاری نداشتند، اما تفاوت‌های اندیشه‌ای آنان به مراتب فزون‌تر از شباهت‌هایشان بود؛ که پرداختن به آنها در فرصت این نگاشته کوتاه نیست.
اما، حکایت صادق هدایت، ، نه تنها با سه تن یاد شده هم‌سنخی ندارد، بلکه بویژه با اندیشه‌های فروکاهنده‌ای که زندگی انسان را در فاصله آغل تا آخور ترسیم می‌کند درخور درک نیست. دگراندیشی که حتی زندان تن را نیز برنتابید چگونه انتظار است که در دیدگاهی رشته‌ای و تهی از هرگونه زیبا شناختی، آن هم از نوع اقتصادزده­اش درک و فهم شود. گذشته از آن، کدام مطالعه و کندوکاو علمی و یا حتی بگونه‌ای سطحی‌تر کدام اثر حوزوی و حتی دانشگاهی را می‌توان نام برد که تأثیر پذیرفته از اندیشه‌های هدایت باشد؟ آیا این گونه فرافکنی‌هایِ غلط ‌انداز و دهان پرکن پرسش‌انگیز نیست؟ وانگهی سبک ادبی، بویژه «سبک نثر فارسی» کدام نویسنده را می‌توان با هدایت یا حتی جلال همتا پنداشت، و اگر بود، چه جای حسرت؟!
اما به نظر می‌رسد که در این بحث حتی رخدادهای تاریخی ایران و حتی جهان نادیده انگاشته می‌شوند. اگر منظور" دکتر" آن است که این سه چهار تن از چنان ژرفا و نفوذ اندیشه‌ای برخوردار بوده‌اند که توانسته‌اند چنین تاریخ جامعه ریشه‌دار ایران را دگرگون سازند، حتی اگر مسیر طی شده نادرست تلقی شود، جای تقدیر نیست؟ آیا می‌توان بدون در نظر گرفتن زمینه‌های تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی، چنین کوتاه اندیشانه به بررسی چنین تحولاتی ژرف در یک جامعه پرداخت و آن را حاصل دستکاری چند نفر پنداشت؟ آن هم بدون آنکه درک درستی از برخی مفاهیم از جمله «غرب‌زدگی، استعمار و استثمار» داشت. کاش، اگر به فهم این اندیشه‌ها دل نمی‌دهیم دستکم به برخی از مطالعات غربی، که در مورد این اندیشه‌پردازان که در نهادهای معتبر علمی جهانی از جمله مرکز ملی پژوهشهای علمی فرانسه و... انجام شده است نیم نگاهی می‌داشتیم و سپس از پی نقد آنها بر می‌آمدیم.
بحث سوم، پردامنه‌تر از آن است که بتوان در این نگاشت به‌گونه‌ای فراگیر بدان پرداخت. اما، آنچه به مثابه پیامدهای اندیشه‌پردازی دهه های پیشین تلقی شده، در گام نخست "ملعون شمردن پیمانکاران و سودجویی" و زراندوزی است[!]. چنانچه بیانگاریم پنداشت «دکتر» در این پیامدیابی روایی دارد و نشر اندیشه‌های آنها موجب شده است که پیمانکاران در جامعه ایرانی چهره‌هایی نابکار بشمار آیند چه جای سرزنش و نکوهیدن باقی می‌ماند؟ بویژه این که دریابیم به دلیل فساد گسترده اداری، اگر نگوییم تمامی، دستکم اغلب آنها از رهگذر «زد و بندهای سیاسی، وابستگی به قدرت مالی و غارت و فساد مفت‌بری و زورگیری، ارتشا و مانند آن به ثروت دست یازیده‌اند»[1]
بنابراین، چنانچه روشنفکران ایران از جمله سه چهار تن یاد شده، توانسته باشند چنین روشن‌اندیشی و روشن‌بینی را در جامعه رواج دهند، آیا می‌توان کنش ناشی از آن را ریشۀ عقب‌ماندگی پنداشت و به سر بریدن اندیشمندان فتوا داد؟
در زمینه ناروایی سودجویی، یا به روایت «دکتر» به دنبال سود بودن، در فرایند تاریخ ،کدام اندیشمند یا حتی جامعه‌ای را می‌توان سراغ گرفت که مسیر توسعه خود را بر مبنای ارزش‌هایی بسان «سودجویی» بنا گذاشته باشد و یا چگونه پیشرفتی را می‌توان تصور کرد که زراندوزی بنیان آن را پی نهد؟ آیا اگر به باور برخی کوتاه‌اندیشان، جامعه‌ای با چنین ویژگی‌هایی، که غارتگری و سودجویی ارزشهای آن تلقی شود، جامعه پیشرو توصیف شود، گزیده‌تر نیست که عقب‌ماندگی ناشی از عدالت‌جویی و اندیشیدن به منافع جمعی و جامعه بشری و حفاظت از کره خاکی را که دیرینه آرمان گونۀ بشری از آغاز حیات اجتماعی اش بوده است را جایگزین آن کرد؟ آرمانی که به باور بسیاری از اندیشه‌پردازان از جمله تمایزات میان گونۀ انسان اجتماعی و دیگر جانداران نیز بشمار می‌رود؟
اما ضد ارزش‌های دیگری که «دکتر»، روشنفکران و تحصیل‌کرده‌های ایرانی را، به دلیل رواج آن در جامعه ایرانی، به گردن زدن فرمان می دهد، «عمومی بودن ابزار تولید» و «مصادره اموال» است.
در مورد «عمومی بودن ابزار تولید»، نخست اینکه در هیچ یک از آثار شریعتی و آل‌احمد و آثار شفاهی فردید نه تنها بر عمومی بودن ابزار تولید پافشاری نشده است، بلکه بویژه دو مورد نخست همواره از سوی نیروهای چپ متهم به هواداری از خرده بورژوازی و مالکیت فردی بودند. در مجموع، بدلیل تفاوت‌های ژرف در اندیشه‌پردازی‌ همگرایی چندانی میان این افراد یافت نمی‌شود، مگر ستیزش با استعمار و استثمار، که گفتمان رایج و روامند آن دوره‌ها، نه تنها در ایران، بلکه در بیشتر کشورهای جهان حتی کشورهای غربی بود [منظور گفتمان رایج میان اندیشه‌پردازان و مردم] و آثار و پیامدهای مثبت فراوانی را نیز به همراه داشت که حتی به تغییر گفتمان‌ها در جهان سرمایه‌داری نیز انجامید و این تغییر و تحولات همچنان نیز ادامه دارد. و اگر مراد برخی نگاشته‌های اقتصادی آن دوره از سوی حوزه، دانشگاه و برخی روشنفکران[2] ایرانی است چنانچه نقدی بر آنها رواست، لازم است با رویکردی علمی همراه با ژرف‌نگری انجام شود تا پاسخ مناسبی نیز دریافت کند؛ و اگر دوری جستن از نقد نه از سر عافیت‌طلبی است، چرا «دکتر» حتی از نام بردن برخی دیگر که به گونه‌ای با قدرت ارتباط می‌یابند، دوری می‌کند؟ هر چند که حتی «عمومی بودن برخی از ابزار تولید»، بویژه ابزاری که جنبه‌های عمومی‌تر دارد، نه تنها نکوهیده نیست، بلکه در جهان کنونی در بسیاری از کشورهای پیشرو سرمایه‌داری، به شکل عمومی اداره می‌شوند. افزون بر آن، حتی در برنامه‌های توصیه شده از سوی نهادهای پرقدرت سرمایه‌داری آن زمان که با تأیید فن‌سالاران ایرانی آن زمان به برنامه‌های ملی راه می‌یافت آثار این گفتمان‌ها را بخوبی می‌توان دید: «سهیم شدن کارگران در سود کارخانه‌ها» که در چارچوب انقلاب سفید انجام شد آیا روایت دیگری از این مفهوم نمی‌تواند باشد؟
ضد ارزشِ بعدی که به باور «دکتر» ریشه عقب ماندگی­های کنونی به شمار می­رود «مصادره اموال» است که به باور ایشان از اندیشه­های اندیشه پردازان ریشه گرفته است! در حالیکه، روا یا ناروا، چنین کنش­هایی در تمامی انقلاب­های جهان اتفاق افتاده است و هنوز نیز اتفاق می­افتد که برآمده از خشمی عمومی است و معمولاً با تندروهایی نیز همراه است. شاید آنچه که مورد نقد «دکتر» است اساساً پاگیری گفتمان انقلابی و انقلابی گری در ایران است، که به نظر می­رسد با چشم­پوشی از وضعیت عمومی جهانی، حتی به موجب اسناد رسمی انتشار یافته، بیش و پیش از آنکه پیامد اندیشه پردازی­های آنزمان باشد برآمده از کنش­های خام استبدادگرایانه­ای است که با همدستی و همداستانی برخی از فن سالاران و برغم هشدارهای برخی روشنفکران و دانش آموختگان در عرصه ملی اتفاق افتاد. تا جایی که حتی سازمان برنامه و بودجه آنزمان در گزارشی، به هفت قله انفجاری اشاره کرده بود، نکاتی که خود می­تواند ریشه پیدایش گفتمانهای انقلابی در هر جامعه­ای از جمله ایران بشمار آید.
وانگهی، به نظر نمی­رسد، مصادره اموال که به باور «دکتر» از طریق «غارت و فساد و مفت بری و زورگیری و ارتشا» به دست آمده باشد و بر مبنای محاکمه عادلانه انجام شود بخودی خود ناروا تلقی شود. امری که حتی در راست­گراترین جریانهای موجود، روا و جاری است و در تحولات اخیر منطقه حتی در سطح جهانی به اجرا گذاشته می­شود. بنابراین، بهتر نیست که بجای ساده سازی کردن مسائل، آنچه که از دیدگاه ایشان موجب پدید آمدن وضعیت کنونی است با نگاهی فراگیرتر مورد بازکاوی قرار گیرد، بویژه اینکه نوعی از مصادره اموال با عنوان «اصلاحات ارضی» هر چند با سوگیری­های خاص در برنامه­های عمران ملی آن زمان نیز اتفاق افتاد.
دیگر پیامدهای یاد شده بویژه نه تنها ارتباطی با اندیشه­های اندیشمندان یاد شده ندارد بلکه حتی با گفتمان­های انقلابی رایج آن زمان نیز همگرایی چندانی نداشت. تا جایی که حتی بسیاری از طراحان آنها، در همان بازه زمانی، یا در مسیر زمان به نقد و نقادی آن پرداخته­اند.
در واقع، این گونه تحلیل­های ساده سازانه و فروکاهنده که می­تواند ناشی از برخی حسابگری­های سیاسی و اجتماعی باشد که مباد قدرت مداران را ناخوش آید، نه تنها کارساز نخواهد افتاد، بلکه می­تواند مسیرهایی را پیش روی جامعه ایرانی باز کند که چه بسا به دگرگونی­های ناخواسته دیگری بیانجامد. مسیرهایی که بر مبنای خوانشی از سرمایه­داری ترسیم می­شود که آثار پیامدهای ناگوار و آشکارناشی از آن در جهان نادیده انگاشته می­شود. الگوهایی که حتی بر مبنای مطالعات بانک جهانی و صندوق بین­المللی، شاهکارش بازتولید بینوایی وتنگدستی فراگیر در این کره خاکی شده است. تا جایی که برای مقابله با آن، فقرزدایی، در اصلی­ترین اهداف هزاره سازمان ملل قرار می­گیرد، که فراگیر شدن آن به موجب مطالعات انجام شده، ناشی از الگوهای به اجرا درآمده بر مبنای چنین خوانش هایی ریشه یابی شده و به تغییر راهبردهای سیاسی نهادهای قدرت از جمله بانک جهانی انجامیده است.
در پایان، یادآوری این نکته ضروری است، که به جای کین کشی از اندیشه پردازان این مرز و بوم که به یقین اندیشه­های آنها نیازمند نقد و واکاوی است، مباد که برای همسویی با اربابان قدرت و دلجویی از آنان رخدادها به گونه­ای ناروا و با رویکردی غیر علمی و حتی ضد علمی به واکاوی گذاشته شوند. و همه از آنرو که برای شستن دستهای آلوده شان، اندیشه پردازان این مرز و بوم به مسلخ باز کشیده شوند.


[1] . این عبارت‌ها از گفتگوی دکتر با عنوان درک عیوب روشنفکران از مفهوم آزادی وام گرفته‌ام.
[2] . منظور آثاری است که از سوی برخی روحانیون مانند مطهری، پیمان، توانائیان فرد، ورداسبی و ....

۱۳۹۰ مرداد ۱۵, شنبه

نوام چامسکی

پیش نویس: متن زیر ترجمه من از مصاحبه ای است که نوام چامسکی چندی پیش با تلویزیون اسرائیل داشت. چامسکی در زمره روشنفکران معاصری است که برای من ارزش و احترام فراوانی داره و همواره پختگی و گاها تندی مواضع و تحلیل هایش برایم آموزنده بوده. چیزی که در این مصاحبه نظر من رو بسیار به خودش جلب کرد متانت و سنجیدگی بود که چامسکی در مقابل مصاحبه کننده ی ِ غرض ورز ِ تلویزیونی از خود نشون می ده، که نشان از پختگی بسیارش داره. کمتر کسی رو سراغ دارم که توانایی این رو داشته باشه که در موقعیت هایی این چنینی به واکنشهای ناگهانی و تهاجمی پناه نبره. بعلاوه، موضوع مصاحبه به نوعی مربوط به نزاع میان اسرائیل و فلسطین هست که به خودی خود برای من جزو مسائل مهم و قابل توجه هست.

پروفسور نوام چامسکی! با عرض تشکر از اینکه دعوت ما رو برای مصاحبه پذیرفتین.

من هم بسیار از ملاقات با شما خرسندم.

گرچه ما راهی طولانی را تا امان (اردن) آمدیم تا با شما دیدار کنیم.

به جاش یه سیاحتی هم کردین!

داشتم فکر می کردم که بد نیست که به مسئولی که سرانجام اعلا م کرد که می تونین وارد مناطق (اشغالی فلسطین) بشین یه دسته گل بفرستین.

راستش دانشگاه بيرزيت ظاهرا پیشاپیش تشکر کرده، چون بهرحال اونها بودن که برای این سخنرانی تبلیغ کردن وگرنه کسی از وجودش هم مطلع نمی شد. من قبلا هم در بيرزيت سخنرانی کردم و توجه چندانی رو هیچوقت جلب نکرده.

الان که با شما دیدار می کنیم بعد از ویدئو-کنفرانسی هست که برای دانشگاه بيرزيت انجام دادین، گمان می کنین چیزی در صحبت هاتون بود که بالاقوه ...

بیشتر سخنرانی در مورد ایالات متحده و روابط خارجه اش بود. البته، موضوع خاورمیانه هم مطرح شد و من در مورد فلسطین و اسرائیل هم صحبت کردم. که البته (از نظر حساسیت) قابل مقایسه با سخنرانی هایی که در این زمینه قبلا در اسرائیل کردم نبود.

ظاهرا وزارت کشور اسرائیل هم عذرخواهی کرده و اذعان داشته که (منع ورود شما به فلسطین از طریق اسرائیل) یه سوء تفاهم ساده بوده.

این ادعایی کاملا عبثه. اتفاقا کاملا هم تصمیمی اندیشیده شده از طرف مقامات اسرائیل بود. مقام مربوطه مرزی بطور دائم با وزارت کشور در ارتباط بود و هیچ نقش شخصی در این مسئله نداشت، تنها سوالات و نظرات مقامات وزارت کشور رو به من منتقل می کرد. اونها هم کاملا متوجه اقداماتشون بودن و دلایلشون هم کاملا شفاف بود.

و این دلایل به گمان شما چی بودن؟

همون چیزهایی که بطور مدام از سمت وزارت کشور به من اعلام می شد. بعنوان مثال مقام مرزی مربوطه اشاره کرد که حتما متوجه هستین که دیدگاههای شما مورد پسند مقامات نیست. من هم البته پاسخ دادم اگر می تونی دولتی رو در دنیا پیدا کن که دیدگاههای من رو بپسنده!

آیا این اتفاق در کشور دیگری هم برای شما اتفاق افتاده؟

یک مورد وجود داشت، و اونهم چکسلواکی ِ تحت ِ سلطه روسیه بود در 1968. دشوار هست که نمونه هایی رو خارج از دولتهای تمامیت خواه تجسم کرد که در اون از ورود فردی که برای سخنرانی به دانشگاهی دعوت شده ممانعت به عمل بیاد.

به گمانم می خواین از این موضوع حسابی استفاده کنین! می تونم پیشاپیش صداتون رو بشنوم که در دانشگاههای مختلف آمریکا در این مورد صحبت می کنین!

من هیچ قصدی برای صحبت در این باب نداشته ام، البته اگر در موردش ازم سوال کنن پاسخ خواهم داد.

چرا بعد از عذرخواهی وزارت کشور وارد فلسطین نشدین؟

برای اینکه زمانش رو نداشتم. این سفر بسیار کوتاه هست و در طول سفر برنامه دیدار از چندین کشور مختلف گنجانده شده بود.

هم اکنون که در اردن هستین. قرار بود که به بیرزیت برین که نشد، و فردا هم ظاهرا راهی بیروت هستین. آیا متعمدا بوده که نزدیک به دوازده-سیزده ساله که به اسرائیل نرفتین؟

همونقدر متعمدانه بوده که نرفتنم به برزیل برای چندین سال، یا آرژانتین. کشورهای زیادی هم هستن که هیچگاه علی رغم دعوتهای پیاپی امکان سفر بهشون رو نداشتم. من معمولا برنامه ام پر هست از دعوتهای سخنرانی متعدد...

پس فقط مسئله مشغله زیادتون بوده؟!

بله،بیشتر مسئله مشغله بوده و اینکه چه چیزی توی لیست کارهایی که می خوام بکنم اولویت بیشتری داره.

ضمنا، ما می تونستیم این مصاحبه رو به زبان عبری انجام بدیم، نه؟ شما ظاهرا به زبان عبری کاملا مسلط هستین؟

سواد عبریم راستش رو بخواین ته کشیده! اگه پنجاه سال پیش بود شاید.

پدرتون ظاهرا استاد زبان عبری بوده؟

بله! من البته سالها هم در اسرائیل زندگی کردم، و زبان عبری رو با لهجه آمریکایی اما خوب صحبت می کردم. هنوز کاملا توانایی خواندن عبری رو دارم البته، اما خیلی روی خودم برای صحبت کردن حساب نمی کنم، خیلی باید فکر کنم تا بتونم منظورم رو برسونم.

من فکر می کنم که این خودش به پیچیدگی مسئله اشاره داره. اینکه شما عبری صحبت می کنین و از یک خانواده یهودی هستین، و دوران جوانی در مورد "جریان مخالفت با یهودیان" صحبت می کردین و در "آکیبوتس" زندگی کردین و قصد موندن و زندگی در اسرائیل رو هم داشتین.

بله، کاملا.

و از طرف دیگه یکی از منتقدین آشکار و صریح اسرائیل هستین و موجودیتش رو به خطر می ندازین.

این کذب محض هست. من خودم رو نکوهشگر اسرائیل نمی دونم. من خودم رو طرفدار اسرائیل می دونم. کسانی که به گمان من به اسرائیل صدمه می زنن، و بارها هم به این مسئله اشاره کردم، کسانی هستن که ادعا می کنن از اسرائیل طرفداری می کنن. کسانی که دارن اسرائیل رو بسوی انحطاط اخلاقی و احیانا نابودی سوق می دن. من گمان می کنم حمایت از اسرائیل حمایت از سیاستهایی هست که بهش کمک می کنن.

اما شما همیشه گفتین که از وجود اسرائیل به عنوان یک دولت یهودی حمایت نمی کنین. و مردم اسرائیل شما رو دیدن که با رهبر حزب الله، نصرالله، دست دادین، درست دو سه روز قبل از اینکه حزب الله شروع به بمب باران اسرائیل بکنه.

دو سه روز قبل از بمباران نبوده.بعلاوه، اونها عکس من رو با نصرالله دیدن اما با دشمن اصلی اون، خالد جمبلا، که باهاش وقت بسیار بیشتری گذروندم ندیدن. مسئله به این ترتیب هست که من وقتی به لبنان می رم، مثل هر کشور دیگه ای، تلاش می کنم تا جایی که زمان دارم در مورد اون کشور آگاهی حاصل کنم. در نتیجه با رهبر حزب الله، که یکی از نیروهای سیاسی اصلی در لبنان هست دیدار کردم.

این همون رهبری هست که درخواست نابودی اسرائیل رو داره.

موضع حزب الله این بوده که هر موضعی رو فلسطینی ها بپذیرند اونها هم خواهند پذیرفت.

اونها اما موشکهای بسیاری دارند که به سمت اسرائیل هدف گیری شدن.

عذر می خوام! بله اونها موشک دارند، اما ازش برای بازداری استفاده می کنند. بیاین چند قدم به عقب برگردیم. شما گفتین که من خواستار نابودی اسرائیل هستیم یا چیزی شبیه به این. من فکر نمی کنم اسرائیل باید به عنوان یک دولت یهودی وجود داشته باشه، همونطور که فکر نمی کنم ایالات متحده باید به عنوان یک دولت مسیحی وجود داشته باشه، یا پاکستان به عنوان یک دولت اسلامی.

اما اینجا تفاوتی وجود داره. پاکستان و ایالات متحده رو کشوری مانند ایران که نیروی اتمی داره تهدید به نابودی نکرده.

ایران نیروی اتمی نداره و خواستار نابودی اسرائیل هم نیست.

البته که هست. احمدی نژاد بطور خاص به این مسئله اشاره کرده.

اینها نقل و قولهایی هست که در رسانه های اسرائیل ظاهر شدن.

من خودم از دهان احمدی نژاد شنیدم.

چیزی که اون گفت، که من هم به هیچ وجه تایید نمی کنم، نقل و قول از خمینی بود در دورانی که اسرائیل بسیار به ایران نزدیک بود و اهمیتی چندانی به حرف خمینی نمی داد. و اون این بود که اسرائیل در آخرالزمان محو خواهد شد. چیزی شبیه به این.

نه، اون بطور مشخص به این مساله اشاره کرد.

ببینید! اسرائیل از نظر امنیت در وضعیتی بهتر از بسیاری دولتهای دیگر قرار داره. تا جایی که اسرائیل خودش رو نه دولت شهروندانش، که دولت یک گروه خاص از شهروندانش می خونه من بهش اعتراض می کنم.

من باید چه برداشتی از صحبتهای شما بکنم؟ شما چه پیامی برای اسرائیلی ها دارین؟ به اروپا برگردین و بعنوان یک اقلیت در اسرائیل زندگی کنین؟ ریسک کنین و تجربیات تاریخی رو نادیده بگیرین و کنار ساحل لم بدین؟ ما چی باید از صحبت های شما باید بفهمیم؟

دقیقا همون چیزی که بارها در موردش نوشتم. اگرچه من با وجود یک دولت یهودی مخالف بودم، که بخشی از جنبش صهیونیستی بود، اما وقتی در 1948 تشکیل شد، موضع من همواره این بوده که اسرائیل باید از تمامی حقوق یک دولت در سیستم بین المللی برخوردار باشه، بی هیچ بیش و کم. اسرائیل اگرچه انتظارات بیشتری داره و من هم با اونها موافق نیستم.

چند روز پیش من با "آلن دارشویتز" در این برنامه مصاحبه کردم و اون ادعا داشت که شما بزرگترین سرمایه دشمنان ضد اسرائیلی هستین.

این مشکل دارشویتز هست و من هم هیچ علاقه ای به اونچه اون گفته ندارم. اگر حقیقت رو می خواین اون یک دروغگوی تمام عیار هست که دروغ هاش بارها و بارها آشکار شده. اون همونطور که می دونین از من نقل و قول نمی کنه هیچوقت.

راستی ایشون پیشنهاد داده بود که به بیرزیت بیاد تا باهاتون مناظره کنه، شما فکر می کنین بیرزیت همچین آدمی رو دعوت می کنه تا بیاد در بیرزیت صحبت کنه؟

اون رو باید از بیرزیت بپرسین، برای من تفاوتی حاصل نمی کنه. من با بی میلی پذیرفتم که باهاش مناظره کنم زیراکه ایشون به شدت فاقد صداقت هستن. در اصل اما چیزی برای مناظره وجود نداره، اسرائیل باید از حقوقی نظیر دولتهای دیگه برخوردار باشه، تمام. اما بیشتر طلب می کنه.

بخاطر اینکه وجودش در مخاطره هست.

این مثل این هست که ایالات متحده خواستار به رسمیت شناختن این حق از طرف مکزیک باشه که بتونه بر نیمی از مکزیک مسلط باشه.

بخاطر اینکه خطری تهدیدش نمی کنه. وقتی شما وقتی به حرفهای رهبران حماس و حزب الله و ایران گوش می کنین، متوجه می شین که خطری عینی اسرائیل رو تهدید می کنه.

شما متوجه نیستین. وقتی در دهه هفتاد میلادی این ادعا برای اولین بار مطرح شد زمانی بود که مصر در 1971 به اسرائیل پیشنهاد یک پیمان صلح کامل رو داد، بدون هیچ چیزی برای فلسطینی ها. اسرائیل پیشنهاد رو رد کرد زیرا قبولش به معنای عقب نشینی از سیناء بود.

...

آیا گمان می کنین این موضوعات هیچ ارتباطی با این داره که شما یهودی هستین، وقتی ادعاهایی این چنینی مطرح می کنین و اینگونه موعظه می کنین!

از اونجایی که یهودی هستم و ارتباط خاصی با اسرائیل از دوران کودکی داشتم برام اهمیت داره و گمون می کنم اسرائیل باید مواضعی اختیار کنه که اخلاقی و واقع گرایانه هستن و به بقاش کمک می کنن.

آیا نگران این نیستین که اگرچه می خواین به نفع اسرائیل کار کنین اما از استدلالهاتون، که بسیار هم در طرحشون مهارت دارین و مخاطبان بسیاری هم به خاطر شهرت شما دارن، سوء استفاده بشه. نمونه هاش رو اگر بخوام بگم بایکوت آکادمیک اسرائیل و برنامه اتمی در ایران هستن.

در مورد بایکوت آکادمیک، اگر به خودتون زحمت بدین و بخونین، من همیشه بر ضدش بودم. اما این حقیقت داره که از حرفهای من ممکنه سوء استفاده بشه، بعنوان نمونه توسط "دارشویتز" که بسیار برای اسرائیل خطرناک هست.

"دارشویتز" برای اسرائیل خطرناک هست؟

به شدت. اون حرفهای من رو تغییر می ده و عوض می کنه به نوعی که به اهداف خودش که حمایت از تجاوز و توسعه اسرائیل هست کمک کنه، که بسیار برای اسرائیل خطرناک هست.

اگر من سعی بکنم که سویه آکادمیک و فلسفی حمایت شما رو از حق آزادی بیان، حتی برای منکران هولوکاست، بفهمم...

نه "حتی" برای منکران هولوکاست، بلکه "مشخصا" برای منکران هولوکاست. مشخصا برای دیدگاههای که ازشون متنفر هستین.

البته تا حد معینی. زیرا تاریخ نقضش رو ثابت کرده. می دونین!شما مسئولیتهای زیادی رو با این صحبتهاتون برای خودتون می خرین.

ببینید! من به آزادی بیان برای "آلن دارشویتز" اعتقاد دارم، اگرچه سابقه دروغهای بر ملا شده اش باورنکردنیه.

دروغهای "دارشوتیز" شما رو آزار می ده اما دروغهای منکران هولوکاست نه؟

من نمی گم که دورغهای اون من رو آزار می ده. من می گم که باید به آزادی بیان اصرار ورزید حتی برای دروغگوهای تمام عیار.در مورد منکران هولوکاست، البته که ادعاهاشون بسیار عصبانی کننده هست، اما انکار بسیاری مسائل دیگر(که در موردشون هیچگاه صحبت نمی شه) از جمله کشتار میلیونها سرخپوست توسط ایالات متحده هم همونقدر عصبانی کننده هست.

من گمان می کنم مشکل اساسی که این استدلال شما داره مسئله استاندارد دو معیاره هست. صحبت در مورد آزادی بیان در کشورهایی که فاقد چنین آزادی هستند، مانند لبنان یا همینجا، اردن. آیا اسرائیل به بدی کشورهای دیگر هست؟

آیا من هرگز چنین ادعایی کردم؟

پس چرا زمان بسیاری رو صرف هدف قرار دادن اسرائیل می کنید؟

من اینکار رو در مورد کشورهای دیگر هم انجام می دم، نمونه اش سخنرانی که به درخواست امنستی اینترنشنال در مورد نقض حقوق بشر در سوریه انجام دادم.

اگر به نقشه جغرافیا نگاه کنید مشکلات بسیاری وجود دارند. چرا اما اسرائیل در مرکز توجه شماست؟ اسرائیل همواره در تلاش بوده تا دموکراسی رو برقرار بکنه، یا به حقوق همجنس بازان یا حقوق بشر همواره احترام گذاشته.

سوال کردید چرا اسرائیل در مرکز توجه قرار داره و زیر ذربین هست. پاسخ من این است که اینطور نیست، لا اقل برای من. اون چیزی که برای من مرکز توجه هست ایالات متحده است، و دلیل اصلی اش هم بر پایه این باور اخلاقی است که ما در برابر کارهامون مسئول هستیم. هر جنایتی که اسرائیل مرتکب می شه بخاطر مشارکت و طرفداری ایالات متحده ست. لذا هر آمریکایی متعهدی که حتی هیچ توجه و علاقه خاصی هم به اسرائیل نداره باید این مسائل رو در مرکز توجه اش قرار بده. برای اینکه اونها کارهایی هستند که ما در انجامش مشارکت داریم و در برابرش مسئولیم.

اما از دید شما کدامیک از اینها بدترند؟ اونچه در اسرائیل اتفاق می افتد یا آنچه در افغانستان؟ چگونه اینها رو اولویت بندی می کنید؟

من در مورد هر دو این دو نمونه ها که مثال زدید همواره صحبت می کنم.

اما آیا اونچه در اسرائیل اتفاق می افته به شدت افغانستان یا دارفور هست؟

به عنوان مثال دارفور رو در نظر بگیرید. بله! جنایتهایی که اونجا اتفاق می افته شدیدتر هست، اما از طرف دیگر هم درجه تاثیرگذاری من روی اونها بسیار کمتر هست. البته کارهایی نظیر امضا کردن عریضه و انتقاد از وقایع اتفاق افتاده رو میشه انجام داد، ولی به گمان من این کارها ارزش اخلاقی چندانی ندارند.

و شما فکر می کنید تاثیر و ارزش کارهاتون در مورد اسرائیل بیشتره چون اولا شهروند آمریکا هستید و ثانیا ارتباطاطی با اسرائیل دارید؟

اگر مسائل و ارتباطاط شخصی رو هم کنار بگذاریم، تنها به واسطه اینکه من شهروند آمریکا هستم مسائلی که در اسرائیل اتفاق می افته بسیار مورد توجه من خواهند بود، چراکه آمریکا بصورت کامل درگیر این جریانات هست. اسرائیل قادر نبود به غزه حمله کنه و یا اشغالگریهاش رو ادامه بده اگر حمایت قطعی ِ دیپلماتیک، نظامی و اقتصادی آمریکا وجود نداشت.

می دونید، من گمان می کنم شما با این صحبت ها مسئولیتهای زیادی رو متوجه خودتون می کنید!

یک فرد باید مسئولیت چیزهایی رو که در قبالش مسئول هست به عهده بگیره!

بله، اما سالهاست که به نظر می رسه شما کاملا به نظریه هاتون اعتقاد راسخ دارین و ظاهرا هیچگونه تهدیدی رو متوجه اسرائیل نمی دونین.

تهدید نابودی برای اسرائیل وجود داره، اونهم تهدیدی هست که خودش متوجه خودش کرده!

شما با حرفهاتون در اصل دارین از دولت اسرائیل می خواین که ریسک بکنه. به مثال اتمی که پیشتر زدم مراجعه می کنم ...

خوبه! بگذرید در مورد مسئله اتمی صحبت بکنیم...

اما اگر اشتباه می کردید چه؟ سوال من این هست.

شما باید قضاوت تون رو بر پایه بهترین ارزیابی از فاکتهای موجود استوار کنید.

آیا نباید از تاریخ بیاموزیم؟ صداهایی در اروپا پیش از جنگ جهانی وجود داشت که ادعا می کردند نباید هیتلر رو جدی گرفت. چطور می تونید مطمئن باشید که احمدی نژاد به عنوان مثال اسرائیل رو مورد حمله اتمی قرار نخواهد داد.

هیچوقت نمی تونید مطمئن باشید، و به همین دلیل باید در جهت تخفیف این تهدید بالقوه گام برداشت. راه حل آشکاری که برای حل این تهدید وجود داره اقدام برای برپایی یک منطقه بدون تسحیلات اتمی در خاورمیانه هست. این امر موجب تخفیف این تهدید بالقوه می شه. این مسئله بسیار مهمی است، اسرائیلی هایی که مایل به انجام چنین کاری نیستند در اصل دارن به اسرائیل ضربه می زنن.

پس به نظر شما هیچگونه خطر جدی اسرائیل رو از خارج تهدید نمی کنه؟ اما اگر اشتباه می کردید چه؟ و اگر اینکه برخی از این استدلالهای شما استفاده کنند تا توجه جامعه جهانی رو منحرف کنند؟

اگر اونهایی که ادعا می کنند خطر جدی اسرائیل رو تهدید می کنه اشتباه بکنند و با این ادعا اسرائیل رو به خظر بیاندازن چطور؟ که بسیار محتمل و در اصل همون چیزی است که داره در واقعیت اتفاق می افته. هرگونه موضعی که اختیار کنید همواره امکان خطا وجود داره. اگر براستی به دنبال منافع اسرائیل هستید باید تلاش کنید که خطر هرگونه جدال اتمی در منطقه رو کاهش بدید، و راه حلی آشکار برای این مسئله هست، که واقعا از طرف همه دنیا حمایت می شه و اونهم حرکت در راستای برقراری یک منطقه فاقد سلاحهای اتمی در خاورمیانه هست. اما اسرائیل و ایالات متحده از قبول این مسئله سرباز می زنند. حرفش رو البته می زنند اما ادعا می کنند که امکانش وجود نداره تا یک پیمان صلح جامع برقرار بشه، که در اصل به این معنی هست که تمایلی به انجام این کار ندارند. از طرف دیگه چیزی که مانع از برقراری یک پیمان صلح جامع می شه مخالفت آمریکا و اسرائیل با پیمان صلحی نظیر اونچه در مذاکرات تابا مطرح شد هست. کشورهای دیگر دنیا از چنین پیمانی حمایت می کنند اما ...

شما ادعا می کنید که همه کشورهای دنیا ازش حمایت می کنند و ادامه می دید اما این خودش محل سوال هست. خیلی حتی معلوم نیست که فلسطینیها باهاش موافق باشن ...

ببینید! تمام عملگران اصلی در این قضیه موافق چنین پیمانی هستند، اما ایالات متحده و اسرائیل نه تنها شفاها با چنین پیمانی مشکل دارند و باهاش مخالفت می کنند بلکه به هر طریقی هم متوسل می شوند تا جلوش رو بگیرن. بعلاوه، قوانین بین المللی هم از چنین پیمانی حمایت می کنند.

البته این نظر شخص شماست.

این تنها نظر شخصی من نیست. ببینید! اعمال اسرائیل در مناطق اشغالی که با حمایت ایالات متحده هم انجام میشه اول از همه غیر قانونی است، اسرائیل در 1967 این قوانین رو به رسمیت شناخت.

متاسفانه نمی تونیم در این مورد به توافق برسیم چون مسئله پیچیده ای هست و خیلی سفید و سیاه نیست. (برای اینکه موضوع رو عوض کنیم) ظاهرا زمانی که والدین شما در قید حیات بودن شما در طرح چنین استدلالهایی بر علیه اسرائیل مراقب تر بودین ...

من هیچوقت بر علیه اسرائیل حرف نزدم!

عذر می خوام! در طرح چنین استدلالهایی در مورد اسرائیل. آیا دلیلش وجود والدین تون بود و اینکه ...

من از این مسئله ناراحت بودم که اونها در معرض یکسری کج خلقی های احساسی بودن، اما اون موقع هم همین حرفها رو می زدم و اونها هم تا حد زیادی باهاش موافق بودن.

در اسرائیل شما رو به عنوان کسی می شناسن که به اسرائیل صدمه می زنه، آیا این مسئله شخصا برای شما دشوار هست؟

چه کسی من را به این عنوان می شناسه؟

افکار عمومی منظورم هست.

افکار عمومی اون چیزی رو می خونه که شما ارائه می کنین.

سوال من این هست که آیا این مسئله برای شخص شما ناراحت کننده ست؟

نه! همونطور که ناراحت نمی شم از اینکه برخی مردم در کشورهای دیگر فکر می کنند من بزرگترین تهدید برای کشورشون هستم.

آیا این چالش براتون خسته کننده هست؟

خسته کننده؟

بله!

راستش رو بخواین انتظارش رو دارم. هرگونه منتقد و معاند با باورهای جمعی معمولا انتظار این رو داره که در معرض چنین قضاوتهای احساسی قرار بگیره. فکر می کنید اگر از چالشگران باورهای عمومی در اتحاد جماهیر شوروی بودید باهاتون خوب برخورد می کردند؟ در واقع آیا می تونید هیچ کشوری رو سراغ بگیرید که در اون با چالشگران باورهای عمومی به خوبی برخورد بشه؟ بگذارید به تاریخ برگردیم، اسرائیل رو به عنوان نمونه در نظر بگیرید. بگذارید به انجیل مراجعه کنیم، مطمئنم انجیل رو خوندین. در انجیل کسی هست که از اون به عنوان معاند با اسرائیل نام برده می شه: حضرت الیجا.

پس یعنی شما خودتون رو با پیامبران برابر می دونید؟!

نه!نه! برعکس، من پبامبران رو به نوعی روشنفکر می دونم!

پس یعنی کارهای شما به نوعی رسالت زندگانی تون هست؟

نه! رسالت زندگانی من نیست. رسالت هر انسان وارسته و آگاه هست. حضرت الیجا یا جرومایا یا آیزیا رو به عنوان سمبل در نظر بگیرید. آیا با اونها به خوبی برخورد شد؟ به هیچ وجه. به الیجا لقب معاند اسرائیل رو دادند. قرنها بعد کارهاش مورد قدردانی قرار گرفت، اما نه در زمان خودش. افرادی بودند که در اون زمان مورد احترام بودن، قرنها بعد اما بهشون لقب پیامبران دروغین رو دادن.

این دقیقا مربوط به سوال بعدی من بود: فکر می کنید تاریخ چگونه شما رو قضاوت خواهد کرد؟

این به تاریخ بستگی داره و اینکه چه کسی در این پیکار پیروز بشه.

اگر شما در دهه پنجاه مسیر دیگر رو انتخاب می کردید و در اسرائیل می ماندید گمان می کنید امروز کجا می تونستیم پیداتون کنیم؟

در کنار دوستانم در اسرائیل که حرفهایی از همین دست می زنند و هر روز در روزنامه ها انعکاس پیدا می کنه.

اگر در ایالات متحده زندگی نمی کردید کجا رو انتخاب می کردید؟ پنج سال پیش چنین سوالی از شما پرسیده شد.

پنج سال پیش چنین سوالی رو از من کردن و پاسخ دادم که قطعا اسرائیل رو انتخاب می کنم.اما در حال حاضر چنین پاسخی نخواهم داد. اسرائیل در سالهای اخیر تغییرات بسیاری کرده، تغییراتی که تاثیرات بسیار زیانباری برای اسرائیل دارند و می تونید هر روز شاهدشون باشین. جناح حاکم و دولت در وضعیت پارانویا و بی منطقی به سر می بره که بسیار برای اسرائیل زیانبار هست. همین مسئله ناچیزی که برای من پیش اومد رو در نظر بگیرید. اگر وزارت کشور مانع ورود من نشده بود چنین جنجالی به پا نمی شد. البته این قضیه که بسیار کوچیک و کم اهمیت بود، اما مثلا متعمدا سفیر ترکیه رو به استهزاء گرفتن ( که اخیرا اتفاق افتاد) مسئله کم اهمیتی نبود. یا عکس العملی که به گزارش "گلداستون" نشون دادن بسیار قابل توجه بود، اسرائیل اون رو به یک جنجال بین المللی تبدیل کرد. اگر اسرائیل اهل برخورد منطقی بود از گزارش گلداستون که در واقع به مثابه هدیه ای گرانقدر برای اسرائیل بود قدردانی می کرد. اگر شما نگران اسرائیل هستید باید نسبت به چنین مسائلی توجه بیشتری بکنید بخاطر اینکه پارانویا و بی منطقی بطور مداوم اسرائیل رو در معرض خطر قرار می ده که در بلند مدت می تونه عواقب جدی رو براش به دنبال داشته باشه.