۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

انتقادات و استدلالات

این نوشته بر آن است که به بررسی استدلالهایی بپردازد که غالبا از سوی طرفداران جریان غالب در علم اقتصاد در پاسخ به اکثر انتقادات به نگرشها و نسخه های شفابخش این جریان مطرح می شود. دقت در شکل این استدلالها ومقایسه آنها با اشکال مشابه حاکی از وجود شباهتی جالب میان این تفکر و برخی جریانات تمامیت خواه و مستبد مذهبی و حکومتی است. تنها تفاوت آنها شاید در این نکته نهفته باشد که گونه دوم معمولا هوشمندی و ذکاوت لازم را در تولید رضایت (manufacturing consent) و خاموش کردن صدای مخالف ندارد.

بسیاری از انتقاداتی که به برخی رویکردها در علم اقتصاد (منظور جریان غالب می باشد که گاه از این پس به قرینه معنوی حذف می گردد!) مطرح می شوند (و در آینده بیشتر در مورد آنها سخن خواهیم گفت) سعی در تخریب کامل و زیر سوال بردن تمامیت این جریان و تعویض بلافاصل آن با جریانی دیگر، که مظنونین همیشگی اش نحله های سوسیالیستی هستند، ندارد. اما به طرز عجیبی گویی هیچگونه تمایلی از سوی طرفداران جریان غالب در اقتصاد به طرح اینگونه سوالات و انتقادات وجود ندارد. نگاهی به سرفصل های درسی دانشکده های اقتصاد هوادار جریان غالب بیاندازید و خواهید دید که به ندرت ردپایی از هرگونه نگرش انتقادی به ایده های اقتصادی طرفدار سرمایه داری و نظام بازار آزاد خواهید یافت، که البته ریشه در نگرش positive به ایده های فکری دارد و نقش هرگونه کنش ورزی انتقادی در ایجاد برسازه های نیرومندتر را نفی می کند. منظور از نگرش انتقادی ایده ها و انتقادات رادیکالی نظیر مارکس نیست، که حتی نگرشهای انتقادی بسیار ملایمتر و گاه همراه با این جریان نظیر مکتب اقتصادی اتریش، اقتصاد سیاسی نهادگرا (institutionalist political economy) و نئوکینزین را نیز در بر می گیرد. حتی درسی نظیر تاریخ عقاید اقتصادی که می تواند تنها به سیر تحولات و اندیشه های اقتصادی بپردازد به دلیل رویکردی مشابه غالبا در دوره لیسانس بصورت اختیاری ارائه می شود و در دوره های بالاتر نیز اغلب از سرفصل های درسی غایب است.

ظاهرا گرایشی شدید در این جریان فکری به رادیکال کردن صورت سوالهای انتقادی و متعاقبا حذف آنها با برچسب ها و پرسش های متداول وجود دارد. یکی از این روشها، که نظیر شیوه رییس دولت کشورمان در پاسخ دادن سوال با سوال است، طرح این پرسش در مقابل هرگونه نگاه انتقادی است که "آیا شما جایگزین مناسب تری می شناسید؟" اول اینکه انتقاد به یک جریان فکری به معنای تلاش برای از بین بردن و جایگزین کردن آن نیست، اما از آنجایی که علم اقتصاد غالبا چنین رویکردی را در مورد بیشتر ایده های رقیب بکار می برد، گویی مشتبه به وجود نهان چنین قصدی در پس هرگونه اندیشه انتقادی است. دوم اینکه انتقاد از طرز فکری لزوما مستلزم داشتن جایگزینی فوری در آستین نیست. اگر نگاهی به سیر تحول و تکامل بسیاری از اندیشه های فلسفی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بیاندازید اینگونه نیست که در پس هر انتقادی جایگزین یا راه حلی آنی وجود داشته که تفکر مقابل را از صحنه به در برده است. عرصه اندیشه، بلاخص اندیشه انتقادی، عرصه ای دیالکتیکی است که تحول و تطور در آن حاصل کنش و واکنش (و تحمل) ایده های متفاوت و گاه متضاد فکری است، چیزی که در جریان غالب در علم اقتصاد چندان مرسوم نیست*. سوم اینکه سوال از وجود جایگزین بالقوه (اگر طرف سوال کننده حاضر باشد از بالفعلی به بالقوه گی تخفیف بدهد!) به نوعی به ایده ترسیم کامل یک یتوپیا (utopia) منجر می شود که ایده ای غالبا عبث است. به گمان من به جای طرح سوال "جایگزین تو چیست؟" شایسته تر طرح این پرسش است که "با مشکل مطرح شده چه می شود کرد؟"

ترفند دیگری که معمولا از سوی شعبده بازانی که خود را یگانه متولی برحق نوعی اندیشه قلمداد می کنند پیاده می شود نمایش عامه پسند علم کردن مترسک وار اندیشه ای متضاد است که شکست خورده یا به بن بست رسیده است و یا به گونه ای ضعف هایش عیان شده اند. این نوع از استدلال شاید نمونه ای احمقانه از برهان خلف است که به این صورت عمل می کند: فرض کنیم سیستم "الف" که مورد انتقاد است و ما طرفدارش هستیم وجود نداشته باشد. خب! پس حتما منظورتان این است که سیستم "ب" باید جایگزین آن بشود. و از آنجا که بر همه گان واضح و مبرهن است که سیستم "ب" سیستمی شکست خورده و ناموفق است لذا نتیجه گیری می شود که سیستم "الف" بهترین سیستم موجود است و شما حق انتقاد از آن را ندارید چون سیستم دیگری وجود ندارد که شایستگی جایگزینی آن را داشته باشد، و سیستم فعلی هم به بهترین شیوه ممکن (که غالبا بر اساس متغیرهای یک بعدی و کمی تعریف می شود) کار می کند ( نمونه بارز و اخیر این نوع استدلال را می توانید در بحث health care در ایالات متحده سراغ بگیرید که از سوی نهادهای طرفدار بازار و مخالف مداخله دولت به گونه ای مشابه پیاده شد)**. حتی با فرض پذیرش این ادعا که سیستم فعلی به شکل خوبی کار می کند مثلا چون استاندارد زندگی در ایالات متحده در بلند مدت رو به افزایش بوده است، باز هم این مدعا سندی بر اینکه پس سیستم فعلی نباید مورد انتقاد قرار بگیرد و نیاز به هیچگونه اصلاح و دگرگونی ندارد نیست. نمونه چنین استدلالی را می توانید در جوامع برده داری نیز مشاهده کرد، جالب اینجاست که در این جوامع هم استانداردهای زندگی در طول زمان رو به بهبود رفته اند، به عنوان نمونه اگر وضعیت برده ها را در ابتدای قرن نوزدهم با ابتدای قرن هجدهم مقایسه کنید. آیا این امر دلیلی در توجیه شایسته بودن وجود سیستم برده داری است؟ آیا این امر که اتحاد جماهیر شوروی در طی حکومت استالین رشد اقتصادی بالایی را تجربه کرده، و تا قبل از 1989 بخشی از جهان دوم بوده و بازمانده اصلی آن روسیه اکنون کشوری جهای سومی است، دلیلی برای توجیه آن است؟

اشکال چنین نوع استدلالی در این است که صورت سوال را به اینکه "چه سیستمی از سیستم های موجود بهتر است؟" تقلیل می دهد. فرض کنید ما در قرن هجدهم زندگی می کنیم، آیا سوال شایسته این است که کدام نوع حکومت فئودالیستی یا سلطنتی بهتر است؟ به گمان من سوال شایسته تر این است که آیا نوع حکومت بهتری وجود دارد؟ مانند دموکراسی پارلمانی، اگرچه نمونه ای از آن بصورت بالفعل موجود نباشد ( و یا همانند آنچه در انگلستان روی داد در نطفه سرکوب شده باشد). آیا به راستی نمی توانیم ایده های مکانیسم های بهتری در جای جای سیستم اقتصاد سرمایه داری و بازار آزاد تصور کنیم؟ آیا باید بحث همیشه بصورت سیاه و سفید میان حاکمیت تام بازار یا سیستم نظارت مرکزی نظیر شوروی سابق باشد؟ یکی از مشکلات اساسی که در آینده بیشتر به آن خواهم پرداخت این است که ایده بیشینه سازی سود (که ریشه در این باور دارد که انسان ذاتا موجودی حریص (greedy) است) و یکی از موتورهای اصلی اقتصاد بازارآزاد است به بدیهی بودن پاسخ منفی به بسیاری سوالات از این نوع منتهی می شود. برای نگارنده این امر که چنین هدفی باید سرلوحه تمامی فعالیتهای اقتصادی قرار بگیرد ،به دلیل تمام اثرات منفی جانبی اش، چندان بدیهی نیست. بالواقع، و به زبان اقتصادی، چیزی که به دلیل پیچیده گی و عدم قابلیت مدل کردن و مقداری کردن و با پول سنجیدن در این میان از دید اقتصاد دان غایب است اثرات جانبی منفی اجتماعی و فرهنگی است که حاصل بیشینه سازی یک سویه سود است. شاید در پاسخ به این انتقاد که سیستمهای خود مدیریتی کارگران (workers self management) بهتر از سیستمهای مدیریت از بالا است بتوان در ادبیات سازمانهای صنعتی (industrial organization) به زعم یک اقتصاددان پاسخهای واضح و دندان شکنی یافت که نشان می دهند سود واحد تولیدی در حالت دوم بیشتر از حالت اول است، ولی آیا مقایسه سود تنها سند لازم برای صدور این حکم است؟ مجددا جالب خواهد بود اگر چنین نوع استدلالی را با استدلال طرفداران برده داری در آمریکا در قرن نوزدهم مقایسه کنید، بعنوان نمونه کارهای George Fitzhugh را که یکی از سخنگوهای اصلی برده داران در جنوب است بخوانید. او شمالیها را نژاد پرست می خواند(!) و در رد نژادپرستانه بودن سیستم برده داری ادعا می کند که چون برده ها بخشی از سرمایه تولیدی آنها هستند، مورد مراقبت و توجه خوبی واقع می شوند. او ادعا می کند که شمالیها سیاه پوستان را در ازای پرداخت حقوق اجاره می کنند در حالیکه در جنوب آنها جزئی از دارایی محسوب می شوند و در نتیجه مورد مراقبت بهتری قرار می گیرند. آیا این استدلال زاید نمونه خوبی در دفاع از برده داری است؟

حالا این نمونه دفاع از سیستم برده داری را با این نوشته *** و نوع استدلال حامد قدوسی مقایسه کنید: "اگر صنعت مالی در ایران رشد کند و بازار کار کارهای مدل سازی و کمی اقتصاد و فاینانس در ایران رونق بگیرد آن وقت کسی وقت چندانی برای بحث در مورد فروض علم اقتصاد و جنگ دون کیشوت وار با مدل های ریاضی اقتصاد را نخواهد داشت چرا که بازار به کسانی ارزش می دهد که مثلا بتوانند ساختار زمانی نرخ بهره یا ریسک اعتباری یک شرکت یا قیمت یک آپشن یا قیمت بهینه یک محصول را به تر تخمین بزنند یا یک پورت فولیوی بهتر برای سرمایه گذاری انتخاب کنند. آن وقت همه خواهند دانست که این مدل ها در عمل به خوبی کار می کند و کسانی موفق تر هستند که اتفاقا مدل های اقتصادی پیچیده تر و ریاضیات مرتبط با آن را بهتر بدانند. تفاوت دست مزدها خودش بهترین جواب برای کسانی خواهد بود که وقتشان را صرف بحث های فلسفی در این باب می کنند". یک نژاد پرست برده دار هم به شیوه ای مشابه می تواند استدلال کند که " اگر نظام برده داری در آمریکا رشد کند و بازارهای آن رونق بگیرد آن وقت کسی وقت چندانی برای بحث در مورد نژاد پرستی و جنگ دون کیشوت وار با برده داری و بحث های عبث در باب برابری انسانها نخواهد داشت، چراکه در این نظام کسی موفق تر است که برده های سالم و نیرومند را تربیت کرده و بفروشد/بخرد. تفاوت نیروی تولیدی و وضع زندگی برده داران و کسانی که خواهان برابری سیاه و سفید هستند بهترین جواب برای کسانی خواهد بود که وقتشان را صرف بحث های اخلاقی و انسانی در این باب می کنند". هر دو این نگرشها حاکی از طرز فکری قلدرانه، جزم اندیش و متعصب به یک جریان فکری دارند، و هر دو از روشی بسیار سخیف در مرخص کردن اندیشه های منتقدانه استفاده می کنند.

کوتاه سخن اینکه جریان غالب در علم اقتصاد گویی هیچگونه تمایلی برای شنیدن اندیشه های متفاوت و انتقادات وارد شده به این جریان ندارد، و اغلب آنها را بی اعتنایی و استدلالهای عامه پسند و برچسب های مرسومی که در بالا به آنها اشاره شد مرخص می کند و به حاشیه می راند. این حذف کردن و به حاشیه راندن اندیشه های انتقادی اما به گونه ای بسیار زیرکانه صورت می گیرد: برای عامه مردم که درک درستی از هیچیک از اندیشه های نقد کننده و نقد شونده ندارند و بیشتر فهمی کاریکاتور وار از آنها دارند توسل به شیوه های مرسوم و رویکردهای کلیشه ای پوپولیستی که پیشتر به آنها اشاره شد معمولا بسیار میسر می افتد. برای قشر دانشجویان اقتصاد نیز اخته کردن دیدگاههای انتقادی و کم رنگ کردن و به حاشیه راندن آنها توسط یک فرآیند فرهنگ سازی که در آن ارزش و بها تنها شامل نگاههای دیکته شده درون سیستمی است، که در آن دانشجویان در اصل تکنیسین هایی هستند که مهارتهای کمی فرا می گیرند و هیچگاه فرصت این را نمی یابند که در این بازی پر شتاب و رقابتی که قواعدش را جریان غالب تعیین می کند و تبعیت جمعی (herd behaviour) و فشار همکاران (peer pressure) آن را به پیش می برد صاحب نگرشی پخته و از-آنِ-خود-کرده شوند. نکته مهم اما در اینجاست که بر خلاف سیستمهای مشابه، هیچکس شما را مجبور به انجام این کارها نمی کند، شما به میل خود و به دست خود وارد این بازی می شوید، و از مشارکت در بازی هم مطلوبیت حاصل می کنید زیرا در نتیجه این فرهنگ سازی شما اجزای گونه گون این بازی را به عنوان ارزش به رسمیت می شناسید و از آنها تبعیت می کنید، نمونه بسیار مشابه چنین فرهنگ سازی را می توانید در مصرف گرایی غربی سراغ بگیرید.


آلبر کامو در "انسان طاغی" قطعه ای تکان دهنده دارد با این مضمون که در سیستمهای استبدادی و دیکتاتوری که اعمال زور و خواسته اربابان قدرت از راه عریان و آشکار صورت می گیرد همواره این حضور عریان قدرت و میل به یکدست کردن جامعه بر اساس قواعد دیکته شده از بالا همواره موجب ایجاد نوعی آگاهی و مقاومت در میان جامعه می شود، که همواره در طول تاریخ و در فرآیند زمان به برچیده شدن اسباب خودکامه گی انجامیده است. اما، وقتی این اهداف قدرت طلبانه و سودجویانه خود را در ردای خیر و انسان دوستی و آزاد اندیشی می پیچند، آنگاه ربودن گوی حقیقت در این میانه و حل نشدن در نبض این جنبش کاری بس دشوار می نمایاند.

* نگاهی به این مقاله جوزف استیگلیتز در مورد گالبرایت و فریدمن و کمی دقت در خوانش بین خطوط شاید نمونه ای کوچک از این مدعا به دست بدهد. براستی چقدر دانشجویان اقتصاد با اندیشه های گالبرایت آشنایی دارند؟ اصلا شاید بهتر باشد بپرسیم چند درصدشان اصلا او را می شناسند؟ اقتصاد دانی که به صرف اندیشه های انتقادی اش به قول استیگلیتز هیچگاه در صنف اقتصاددانان جریان غالب پذیرفته نشد.

** نمونه دیگری از این نوع استدلال و رویکرد که اینبار نه در مقام دفاع بلکه در جایگاه حمله (و نه انتقاد) از یک دیدگاه متفاوت فکری بکار می رود پروپاگاندایی است که افرادی نظیر Richard Dawkins و Christopher Hitchens بر ضد مذهب بالاخص اسلام و با توسل به شیوه مشابهی از استدلال به راه انداخته اند.

*** جالب اینجاست که این نوشته قبل از بحران مالی اخیر در آمریکا نوشته شده و بازخوانی آن پس از مشاهده عینی "عملکرد عملی خوب مدلهای پیچیده ریاضی" در ایجاد انواع مشتقات مالی پیچیده (derivatives) که موجب غیر شفاف شدن اطلاعات شد چندان خالی از لطف نیست.

۷ نظر:

  1. نوشته‌ای قدیمی که از وبلاگ من انتخاب کرده‌‌اید مصداق کامل سوء استفاده از یک متن خارج از بستر آن است. آن استدلال حول محور نقد فروض اخلاقی علم اقتصاد نبود که با مثال خاصی که از برده‌داری آورده‌اید مقایسه شود. بحث روی قدرت پیش‌بینی "عملی" مدل‌های اقتصادی بود و انتقادهایی که منتقدین در مورد "غیرواقعی بودن" مدل‌های اقتصادی داشتند و نه "غیراخلاقی" بودن آن‌ها. این‌ها مدعی‌ هستند که تئوری‌های‌شان تبیین و پیش‌بینی به‌تری از جهان خارج می‌دهد و طبعن یک آزمایش‌گاه مهم برای چنین تئوری‌هایی بازار کار واقعی بیرون است. اگر می‌خواستید مثال معادل در برده‌داری انتخاب کنید (و چه انتخاب زیرکانه‌ای که به‌ترین فشار روانی را به متن نقد شده وارد کند) باید مثالی در مورد اختلاف نظر در مورد تفاوت عمل‌کرد مزارع با برده و بی‌برده می‌آوردید نه نقد انسانی و اخلاقی به برده‌داری.

    پاسخحذف
  2. ظاهرا منظور شما از بستر (context) این نوشته قدیمی به تمامی افکاری که در ذهنتان در موقع نوشتنش گذشته است نیز بسط پیدا می کند. متاسفانه من قادر به دیدن این بستر نبوده ام چون تنها توانایی خوانش سطور و تا حدی میان سطور را دارم. شما در این نوشته به بحث های حاشیه ای اقتصاد، آدمهای پرت از مرحله که خود را اقتصاددان می دانند، و کارهایی که عموما انجام می دهند ،که چون نتیجه "فوری" نمی دهند و بقول شما "خیلی معلوم نمی شود چی به چی است" چندان به درد نمی خورند، پرداخته اید. بقیه بستر هم کاملا در نوشته من نقل شده است. متاسفانه بنده قادر به استخراج باقی بستر که به "بحث روی قدرت پیش‌بینی "عملی" مدل‌های اقتصادی و انتقادهایی که منتقدین در مورد "غیرواقعی بودن" مدل‌های اقتصادی داشتند" در این متن دو پاراگرافی نبوده ام. در هیچ جای متن اشاره به "اینهایی که مدعی‌ هستند که تئوری‌های‌شان تبیین و پیش‌بینی به‌تری از جهان خارج می‌دهد" نشده است مگر اینکه از خواننده انتظار داشته باشید از روی "بحث های حاشیه ای" و "آدمهای پرت از مرحله" اینها را حدس بزنند.

    حتی پذیرش وجود چنین بستری تغییری در نقد نوع استدلال شما در آن حاصل نمی کند. متاسفانه گویی کژنویسی نگارنده موجب ایجاد این سوء تفاهم شده که با طرح مثال برده داری سعی در نقد اخلاقی و انسانی مدل های اقتصادی داشته ام. هدف از آوردن مثال برده داری تنها مقایسه دو نوع طرز استدلال بسیار مشابه در دفاع از دو سیستم است که مشکلات خاص و متفاوت خود را دارند نه مقایسه دو سیستم که مشکلات یکسانی دارند و انتقادات یکسانی به آنها وارد است. بدین طریق نگارنده سعی دارد که نشان دهد از دید روش شناختی، استفاده از چنین استدلالی لزوما به نتایج بدیهی که شما (آقای قدوسی) در نوشته خود به دنبالش بوده اید منتهی نمی شود چراکه گونه این نوع استدلال را می توان در بسترهای دیگری بکار برد (و بکار برده شده) که اکنون با نگرش به گذشته و ازریابی مجدد آنها چیزی جز استدلالی زاید در دفاع از یک سیستم غیر اخلاقی و غیر انسانی نبوده است. در ضمن، پیشنهاد شما در مورد طرح "اختلاف نظر در مورد تفاوت عمل‌کرد مزارع با برده و بی‌برده" پیشاپیش بصورت بسیار ضمنی در جایی که به "تفاوت نیروی تولیدی و وضع زندگی برده داران" اشاره شده آورده شده است.

    پاسخحذف
  3. حق با شما است. با خواندن متن منفرد می‌توان تفسیری شبیه شما هم داشت و من هم نمی‌توانم به راحتی بستر مورد نظر را اثبات کنم. پس حرفم را در مورد سوء استفاده پس می‌گیرم. نکته آموزنده‌ای گرفتم که هر چند در وبلاگ وقتی برای تبیین همه فروض نیست و نوشته خلاصه است ولی یک مطلب می‌تواند سال‌ها بعد مستقلن و خارج از فضای بحث‌های آن روز و پست‌های قبل و بعد و کامنت‌ها و غیره مورد تفسیر قرار گیرد. حرجی هم به خواننده یا مفسر نیست. این فقط یک دردسر اضافی وبلاگ نوشتن است.

    حالا برای یک لحظه فرض کنیم که با توضیحات من شما در مورد منظور نویسنده برداشت‌تان را از متن عوض کردید. در این صورت دفاعتان از قیاس غیر قابل قبول است. وقتی متن انتقادش به یک بحث معطوف به کارآیی است، بررسی عمل‌کرد در دنیای بیرون یک سنجه معقول ارزیابی است (مثال رفاه برده‌های شما آن قدر که می‌گویید مرتبط نیست. مساله برده نیست. مساله کشاورز است). حال آن‌که برای نقد اخلاقی اصولن کارکرد خوب در دنیای بیرون سنجه‌ای نیست که مد نظر قرار گیرد. مقایسه دو مثال از این حیث مع الفارق است و چیز زیادی به ما نمی‌گوید. کاش مثالی از این جنس می‌زدید. شاید مثال به‌ترش این بود که یک نفر رشد موقت شوروی را به عنوان قیاسی برای کارکرد به‌تر نظام سوسیالیستی می‌گرفت.

    پاسخحذف
  4. بگذارید بحث را کمی بازتر کنیم:

    در سیستم برده داری، بازار همچنان به کسانی بهای بیشتری خواهد داد که محصولات بهتر یا بیشتر تولید کنند، فارغ از اینکه چگونه این کار صورت می گیرد. فرض کنیم که قدرت تولیدی کشاورزان برده دار بیشتر بوده و در نتیجه عملکرد بهتری در بازار خواهند داشت. اما برغم این عملکرد بهتر، دلیل انتقاد ما از این سیستم مسائل غیر اخلاقی و غیر انسانی نهفته در آن است.

    حال اگر فرض کنیم با توضیحات شما بستر مورد نظرتان را جایگزین کنیم، آنوقت بحث شما این است که انتقاد به این طرز استدلال (بالا) وارد است اما به استدلال شما وارد نیست زیرا "بررسی عمل‌کرد در دنیای بیرون یک سنجه معقول ارزیابی است" و استدلال شما در مقابل کسانی بوده که "مدعی‌ هستند که تئوری‌های‌شان تبیین و پیش‌بینی به‌تری از جهان خارج می‌دهد".

    اول اینکه مثالهایی که شما در نوشته خود زدید تا جایی که من می فهمم بیشتر به بازارهای مالی و فایننس مربوط می شوند (ساختار زمانی نرخ بهره یا ریسک اعتباری یک شرکت یا قیمت یک آپشن یا قیمت بهینه یک محصول را به تر تخمین بزنند یا یک پورت فولیوی بهتر برای سرمایه گذاری انتخاب کنند). شاید به دلیل کم تجربه گی، اما من تا به حال با جریانی خارج از جریان غالب در علم اقتصاد که ادعا بکند در این زمینه های مالی تئوریهای بهتر و ابزارهای پیش بینی قویتری دارد برخورد نکرده ام، و در نتیجه نمی دانم این "اینهایی" که شما بهشان اشاره دارید چه کسانی یا چه جریانی هستند، در نتیجه گمان می کنم که اگر بستر مود نظر شما را لحاظ کنیم این استدلال به هیچ جریانی (خارج از جریان غالب در اقتصاد) برنمیگردد. از سویی هم گمان نمی کنم اگر بخواهید این مثالها را خارج از دنیای بحث های مالی و فایننس تکرار بکنید موفقیت چندانی حاصل بکنید زیرا مثالهای نقض بسیاری وجود دارند از کشورهای موفقی که در راستای نقدهای وارده به حاکمیت تام بازار و عدم دخالت دولت سیستمهای نسبتا متفاوت اما موفق اقتصادی را پیاده کرده اند.

    نوشته شما مانند این است که یک مربی تیم ملی فوتبال بخواهد نقدهای یک مربی فوتبال دیگر را در مورد نوع رهبری تیم اش و نتیجه گرفتن به چالش بکشد (و البته نقدهای دیگری هم به این مربی فوتبال بخاطر برخورد بد با بازیگران، زد و بندهای پشت پرده، فساد مالی و ایجاد یک سیستم مافیایی که تمام بودجه ورزشی کشور را می بلعد و چیزهایی از این سنخ از طرف متولیان ورزشی دیگر هم وارد باشد) و آنگاه مربی مربوطه اعلام کند اگر ما لیگ فوتبال حرفه ای واقعی در کشور داشتیم معلوم می شد این آقایان (دسته دوم) چند مرده حلاجند، و دیگر این بحث های بیهوده نبود. مسئله این است که این منقدان دسته دوم اصلا فوتبالیست نیستند که بخواهند نقدهایشان را در چارچوب یک لیگ حرفه ای ثابت کنند، که جنس این نقدها چیز دیگری است. بطرزی مشابه، منتقدان مدلهای ریاضی در علم اقتصاد که بقول شما "جنگ دون کیشوت وار با مدل های ریاضی اقتصاد" می کنند یا مطرح کنندگان "بحث های فلسفی" در این باب، بحث شان چیزی متفاوت از قدرت پیش بینی و کاربرد مدلهای ریاضی پیچیده مورد استفاده در بازارهای مالی است که شما انها را حواله به بازارهای کاری خاص و عملکرد در آنها می کنید.

    اگر که منتقدان مورد نظر شما " مدعی‌ هستند که تئوری‌های‌شان تبیین و پیش‌بینی به‌تری از جهان خارج می‌دهد" که این بحث همانطور که اشاره کردید کاملا کاربردی است نه فلسفی، و اشاره به "بحث های فلسفی در این باب" خواننده را از بستر مورد نظر شما بسیار دور می کند زیرا تا جایی که من اطلاعات دارم بحث های فلسفی در انتقاد از علم فایننس و قدرت کاربردی آن چندان وجود خارجی ندارند. و مجددا، اگر بحث بر سر تفاوت قدرت کاربرد و پیش بینی است که باز هم قاعدتا بحث ها باید در بستر مدلهای ریاضی صورت بگیرند زیرا در این زمینه ها گمان نکنم با ابزارهای دیگری بتوان ادعای کارکرد بهتر یا پیش بینی قویتر داشت، لذا به گمان من "جنگ دون کیشوت وار با مدل های ریاضی اقتصاد" باز هم خواننده را از بستر مورد نظر شما دور می کند. لذا سوء تفاهمی که شکل می گیرد این خواهد بود که یا شما دقت کافی در انتخاب واژه ها نمی کنید و به بار معنایی آنها توجه ندارید و یا به خوبی از آن آگاهید اما با ترفندی زیرکانه می خواهید همه منتقدان را با یک چوب برانید.

    کوتاه سخن اینکه اگر بستر مورد نظر شما را برای متن نوشته شده تان انتخاب کنیم متن آنقدر دچار تناقض های گوناگون و آشفتگی می شود که به قول دوست عزیزم " ذهن از فرط ِآشفته‌گی پرگار ِدیوانه‌گی می‌شود!" و دیگربحث بر سر اینکه آیا قیاس آن با برده داری درست بوده یا نه کاری عبث است.

    پاسخحذف
  5. فکر کنم یک توضیح کوتاه من همه قضیه را روشن کند. ما حداقل در ایران دو گروه منتقد جریان اصلی علم اقتصاد داریم.

    گروه اول که خواستگاه انتقادی دارند و روی مساله بازتولید قدرت در این جریان نقد دارند. اگر دقت کرده باشید من با این گروه هم‌دلی بیش‌تری دارم. سایت البرز نمونه این جریان است.

    گروه دیگری هست که اصولن در این فضا نیست و چنین بحث‌هایی نمی‌کند بل‌که حرف‌هایش راجع به این است که جریان اصلی به علت ساده‌سازی‌هایش قادر به بررسی رفتار بازار نیست و ایرادات فنی به علم اقتصاد می‌گیرد (آقای فرشاد مومنی مقاله‌ای در این باب دارد). گروه به اصطلاح نهادگرایان ایرانی و انواع نحله‌های آن ذیل این ماجرا هستند. لقب دون کیشوت را هم به این خاطر دادم که بسیاری از این منتقدین تجربه و درک دقیقی از موضوع نقد خود ندارند و به مصاف دشمن تخیلی می‌روند که خود ساخته‌اند.

    نقد من در آن مطلب خاص و آن موقعیت خاص فقط و فقط معطوف به گروه دوم بود. مثالی هم که در ذهنم بود بسیار به مثال مربی فوتبال شما شبیه است. این که می‌گویید نقدی وجود ندارد ناشی از بی‌دقتی است. نقد این گروه حول مسایلی مثل نوع تابع مطلوبیت، نقش اطلاعات و غیره و با ادعای ارائه تبیین‌های قوی‌تر است. قبول این نقدها مستقیمن در مدل‌سازی کاربردی اقتصادی و خصوصن مدل‌سازی بازارهای مالی تاثیر دارد.

    فایده این بحث این بود که حداقل تبارشناسی به اصطلاح منتقدین علم اقتصاد در ایران (و شاید جهان) روشن‌تر و مشخص‌تر می‌شود. من هم قبول دارم که وقتی موضع یک گروه منتقد خاص را نقد می‌کنیم باید برچسب گروه‌شان را معلوم کنیم تا این خلط پیش نیاید. کاش کسی مقاله‌ای در زمینه این تبارشناسی بنویسد. شاید خودم این کار را کردم.

    پاسخحذف
  6. سلام
    راستش من به روش طرح مسئله که شما دارید اعتراض دارم. شما میفرمایید چرا به انتقادات پاسخ میدهند؟ یک نکته :اگر برایتان مقدور است یکی دو تا از این انتقادات را با ذکر مرجع معرفی کنید؟.
    من به این نظر شما که در مجامع علمی انتقاد کردن یک ناهنجاری تلقی میشود. اعتراض دارم. چنین مطلبی صحت ندارد.
    به نظر من بخش های زیادی از همین نوشته شما کلی گویی است. معنادار نیست. بیشتر کنایه نویسی است تا ساده و روشن و کم ابهام نویسی. از روحیه سرکش و تند مزاج ناشی میشود لذا گستره نوشته ها بیش از ان وسیع میشود که بتواند روی موضوع خاصی تمرکز کند.
    شهود منفی شدیدی نسبت به مفهوم قدرت در این نوشته ها است که اصولن سازنده نیست. به همین دلیل " مقاومت " عنصر مسلط گقتمانش میشود. در نتیجه وسواس واقع بینی ندارد. دیالکتیک را نمی فهمد اما از ان حوشش میاید. زیرا عصیان انارشیستی اش را به خوبی ارضا میکند. درک روشنی از اقتصاد ندارد . شاهد این مدعا این است که در مورد فیزیک شیمی یا زیست شناسی قائل به کاربرد انتقاد دیالکتیکی !!1 نیست اما راجع به اقتصاد هست. در صورتیکه روش شناسی فیزیک و اقتصاد یکی است. اگر غیر از این است لطفن یک نوشته دیالکتیکی انتقادی در مورد نظریه غالب فیزیک بنویسد؟
    rahi

    پاسخحذف
  7. یکی از خطا های واضح نویسنده در این متن استفاده از اصطلاح "جریان غالب در اقتصاد" برای حامیان نظریه اقتصاد آزاد در مورد "اقتصاد ایران" است.
    در حالیکه اقتصاد ایران یک اقتصاد دستوری برنامه ریزی شده بسته محدود غیر علمی فاقد بخش خصوصی فاقد زیر ساخت های اجتماعی و فاقد نهاد های مستقل است چگونه شخص میتواند نظریه اقتصاد ازاد را "نظریه غالب علم اقتصاد" برای این جامعه بنامد. نظریه اقتصاد ازاد نظریه حاکم بر این اقتصاد نیست. این نظریه موضعی منتقدانه در روابط این اقتصاد دارد.اما طبیعت ترجمه ای ایده الیستی و احتمالن دانشجویی حاکم بر نوشته چنین فرضی را واقعی میپندارد.
    rahi

    پاسخحذف