دربارهی واگشت ِفنسالاری به دست ِرَمژَک-کراسی ِداغ
حاشیهای بر نوشتهی بازگشت ِتکنوکرات/روشنفکر ِمنتقد
تکنوکراسی یا فنسالاری، شکلی از حکمرانیست که در آن متخصصان ِتکنیکال در صدر ِهرم ِتصمیمگیریهای کلان ِسیاسی قرار دارند؛ به این معنا که قاعدهمندیهایی که پیکرهی حاکمیت را برپا نگه میدارند، توسط ِاین متخصصان وضع میشود، سیاستهای کلی به دست ِآنها تنظیم میشود و ... نکتهی نخست تأکید بر جنس ِاین تخصص است؛ نسبتدادن ِتخصص تکنیکال به دانشآموختهی علوم ِسیاسی یا به فیلسوف تنها نشان از ناآگاهی ِعجیب ِنگارنده از دلالت ِاین واژهی ساده دارد. در تکنوکراسی، تصمیمها برپایهی توجیهات ِعقلانیت ِتکنیکی، معطوف به اهدافی هستند که برازش ِآنها با معیارهای کاربردگرایانه سنجیده میشود (با این حال نمیتوان این معیارها را، در عین ِاشتراکی که در حوزهی فایدهگرایی دارند، به بهینهگی ِاقتصادی فروکاست؛ در این صورت باید از اکنوکرات{اقتصادسالار} که میتوان آن را زیرگونهای از تکنوکرات به شمار آورد، سخن گفت). دلالت ِسیاسی ِنهفته در چنین عیاری را باید در انحصارگرایی ِنهفته در پس ِآن جستوجو کرد که واکافتن ِآن منوط است به بررسی ِانتقادی ِشرایط ِاجتماعی ِجامعهای که ظرف ِچنین شکلی از حکمرانی میشود (جامعهی پساصنعتی). کوتاه این که، تکنوکراسی شکلی از منزلت ِاجتماعی – یا به تعبیر ِتخصصیتر سرمایهی فرهنگی (که در سطحی عمیقتر از سرمایهی انسانی در بدنهی مناسبات ِاقتصادی به جریان میافتد) – را به مثابه شکل ِممتاز ِاجتماعی معرفی میکند که اساساً معطوف به تفوق ِتکنولوژیست. این اولیتگذاری، از طریق ِفراگردهای بوروکراتیکی به اجرا گذاشته میشود که برخلاف ِتصور نه تنها به بسط ِوجههی دموکراتیک ِحاکمیت نمیانجامند، بلکه با تحمیل ِشکل ِخاصی از امتیاز ِاجتماعی/شکل زندهگی اسباب ِفروبستهشدن ِدامنهی بازیهای ممکن و فروخفتن ِصداها را پدید میآورند. در یک جمله، ضدیت ِتکنوکراسی با دموکراسی، به نخبهگرایی ِمضمر در آن برمیگردد؛ تأکید بر حقانیت ِحکمرانی ِمتخصصان، آن هم متخصصانی که در حوزهی مشخصی از دانش تخصص یافته اند، به سادهگی به معنای حذف ِشرایط ِاولیه برای امکانمندی ِشکلگیری ِمناسبات ِاجتماعی-سیاسی ِدموکراتیک است. تکنوکراسی در تحمیل ِسرمشق ِخاص ِخود بر فراگردهای اجتماعی، سرمشقی که تزریق ِآن بر بدن ِجامعه ناگزیر به سرکوب ِنیروی بیانگری ِسرمشقهای دیگر میانجامد، کم از تئوکراسی ندارد. تنها وجه ِجدایی ِاین دو، برچسبهاییست که، به لطف/عُرف ِزمانه، یکی را بُردار ِحقیقت/پیشرفت میسازد و دیگری را حامل ِخرافه و خرفتی؛ وگرنه منطق ِحاکم بر هر دو تکصداییست. (نیکفر پیشترها در جستار ِ"ایمان و تکنیک" پردازش ِتازه و تأملبرانگیزی در این باره به دست داده).
تعبیر ِعجیب و غریب ِنویسنده از تکنوکراسی (تکنوکراسی به عنوان ِمصحلتاندیشی و میانهروی که تنها تکنیسینهای آکادمیک و لابد در رأس ِآنها اقتصاددانها قادر به فهم ِضرورت و به اجراگذاشتناش هستند)، ناهمبسته با تنگاندیشی ِمتعارف ِیک اقتصادخوانده در رابطه با مفاهیم ِسیاسی نیست. نکتهی جالبِ توجه، چیزی که، بیشتر از رنج(!) ِدیدن ِخبطهای ابتدایی اما متورم نوشتهی قدوسی، خواندناش را لذتبخش(!) میکند، ردیابی ِتوهم ِیک دانشآموختهی اقتصادی دربارهی حیات ِاجتماعی و سازوکار ِروشنفکریست؛ توهمی که خاسته از پرورشیافتن در مکتب ِنظریایست که اساس ِآن فروکاستن ِ"رخداد" به "ابژه" است. نکتهی اصلی، تقلیلگراییست (تقلیل ِوضعیت ِپدیده به بهانهی "دستیابی به دقت، و توان ِپیشبینی و کنترل"؛ تقلیلی که منشنمای رهیافتهای پوزیتویستی در علوم ِاجتماعیست). نگاه ِآقای قدوسی اگرچه بسیار نادقیق و خام، دست ِکم بدین لحاظ که تقلیلگراست و کار ِروشنفکری را که اساساً معطوف به بسط ِاهداف ِدمکراتیک است در چارچوب ِکنترلی ِادبیات ادغام ِاجتماعی مینگرد، نمونهی بیانگر ِتنگ-نظری ِیک ذهنیت ِاقتصادگراست. انرژی ِایجابی ِمضمر در چنین تقلیلگراییای، چیزی که با تثبیت ِآرمانهای تکنوکراتیک بهمثابه اهداف ِکار ِروشنفکری، آن را از نیروی ِخود-انتقادگرانه و رهاییبخشاش یکسره تهی میکند، همان چیزیست که ناخواسته بر ضد ِجنبهی توهمی ِروشنگرانهبودن ِچنین انگاشتی قد علم میکند و تناقض ِتلقی ِتکنوکراسی به مثابه روشنفکری را عیان میسازد؛ جایی که تعریف ِتکنوکراسی نه همچون یک امکان ِساختاری، که به مثابهی زیرساختی تنظیمی برای ِکنترل ِکلیت ِزندهگی ِاجتماعی در مسیری ازپیشمعین، زمینه را برای ابراز ِامکانات ِبیانی ِاشکال ِمختلف ِبازی ِاجتماعی تیره و تار میکند. با این نظر که اکتیویسیم ِچپ (که در کشورمان به بهترین شکل ِممکن به عامیانهسازی ِرهیافتهای رادیکال پرداخته و میپردازد) را باید پدیدآورندهی بسیاری از مصائب ِتاریخی-اجتماعی دانست، تماماً موافق ام؛ درواقع، یادآوری ِاین نکته را که حیات ِاجتماعی ِامروزمان، بیش از هر چیز ِدیگر، نیازمند ِخردورزیست و نه کنش ِکوری که مایه از انبوههگرایی و لودهگری میگیرد، باید تنها نکتهی تأییدبرانگیز ِنوشته به شمار آورد. با این حال، وقتی نویسنده امیرکبیر یا کرباسچی را سرنمون ِچنین خردورزی ِبایستهای معرفی، و مهمتر از این، عملکرد ِچنین افرادی را بهعنوان ِعملکردی تعریف میکند که در قالب ِکار ِروشنفکری میگنجد، ذهن از فرط ِآشفتهگی پرگار ِدیوانهگی میشود! اینجاست که تعریف ِنویسنده از روشنفکری، دوش به دوش ِتعریف ِوی از تکنوکراسی، حکایت ِدردانگیز ِبیملاحظهگی ِنویسنده – و تأسف ِخواننده – را مضاعف میکند.
با این همه، در این جا چیزی هست که تمام ِاین آسیمهگی را به هم جوش میدهد، معیاری که همه با آن آشنای اند و از قضا نه-بود-اش، بهدرستی، از جمله دستاندرکاران ِپردازش فلاکت انگاشته میشود: کارامدی. مغلطهی بحث ِروشنفکری، تکنوکراسی و نقد، در این نقطه/معنا، که بهواقع در برابر ِهر بحث و نظر ِاجتماعی (که ناگزیر از سر ِسیالیت و نااطمینانی محکوم به نافرجامی است) حکم ِسیاهچالهای را بازی میکند که تمام اعوجاج ِنظری را میتوان در آن نابوده کرد، سرهمبندی میشود. مهم این نیست که معنای ِملحوظ ِنویسنده از روشنفکری و تکنوکراسی و نقد از اعتبار ِاصطلاحشناختی برخوردار است یا نه، مهم نیست که نیات ِایدئولوژیک ِدستاندرکار چه بوده (صدر)، یا این که اقتصادخواندهها اساساً در جدیگرفتن ِاندیشیدن و نگاشتن مقتصد اند یا نه! مهم این است که نزدیکی به سیاهچاله، به طرز ِوهمناک و سرگیجهآوری برای اکثریت تأییدبرانگیز است...
سلام. فاصلهٔ بین سطرهای نوشتههای این وبلاگ کمی کم است و این خواندنش را دشوار میکند.
پاسخحذفThe guy is not "economist" at all. He's just an engineer but loves to be called an economist.
پاسخحذف