۱۳۹۱ اردیبهشت ۳, یکشنبه

Detachment






توهم و واقعیت به‌لحاظِ ساختاری ماهیتی هم‌بسته به هم دارند؛ به این معنی که این دو را تنها می‌توان با اندیشیدن به توهمی‌بودنِ واقعیت (توهمِ واقعی) و واقعی‌بودنِ توهم (واقعیتِ توهمی)، و با دقیق شدن در چه‌گونه‌گیِ فرایندِ شکل‌دهنده به این ترکیب‌ها، فهمید و بررسید. به بیانِ ساده‌تر، از یک سو، خودِ واقعیت بودن‌ و ماندن‌اش را مدیونِ درکِ توهمیِ سازنده‌گان/زینده‌گانِ آن است (توهم است که در واقعیت، که فقط هست، روح می‌دمد و با تزریقِ معنا و ارزش واقع‌مندی‌اش را  معتبر و ماندگاری‌اش را تضمین می‌کند: با طبیعی جلوه دادنِ آن، با ضروری و ناگزیر و حقیقی و صادق جلوه‌ دادن‌اش، با تزریقِ محتواهای حامیِ آن و حذفِ محتواهای خصم‌اش به/از هستی) و از سوی دیگر خودِ این توهم مداوماً از سوی واقعیت پشتیبانی می‌شود (عمدتاً با ساختنِ نهادهایی  که سوژه و فرایندهای آن را می‌سازند). به بیانِ دیگر، پدیدآمدن و پایستنِ واقعیت وام‌دارِ ماندگاری و نهادینه‌گیِ توهمِ مشروعیت‌بخش به آن است (و بالعکس). بخشِ بزرگی از زنده‌گیِ ما در ناآگاهی به این هم‌بسته‌گی، و غفلت از دلالت‌هایی که این هم‌بسته‌گی در معنابخشی(زدایی)ِ هستی‌مان دارد، می‌گذرد؛ طور که شاید بتوان گفت ارزشِ نوعِ انسان، در گذرِ تاریخِ شرم‌برانگیزی که تابه‌حال داشته، با توجه به شدت و ضعفِ این آگاهی و ناآگاهی، اوج گرفته یا به پستی افتاده...  

چنین واقعیت‌های توهمی و توهم‌های واقعی‌ای بخشِ بزرگی از حیاتِ امروزِ ما را می‌سازند: واقعیت‌ها، چه در فضای اجتماعی (فرایندِ کار و مناسباتِ اجتماعی و ...) و چه در فضای خصوصی (شکلِ زنده‌گی با تمامِ انتظارها و امیدهای‌اش) همیشه آکنده از محتواها (اعتبار، ارزش و معنا)ی توهمی اند؛ و توهم‌ها نیز همیشه واقع‌مند اند و واقعیتی را که در آن مادیت پیدا می‌کنیم و می‌اندیشیم می‌سازند. چه چیزی توهمی‌بودنِ این محتواها و واقعیتِ این توهم‌ها را آشکار می‌کند؟ این پرسشی نیست که پاسخِ نهایی داشته باشد و مثلِ هر پرسشِ مهمِ دیگری تنها می‌تواند پاره‌ای باشد معنادار و ارزش‌مند در یک تأملِ گفت‌وگویی. فیلمِ Detachment را می‌شود در حکمِ گذری‌ مقدماتی و البته ناقص به این پرسش دید. فیلم با توصیفِ صریحاً انتقادیِ وضعیتِ افرادی که قرار است در یکی از مهم‌ترین نهادهای بیگانه‌سازِ آگاهی (از ماهیتِ ساختاریِ مذکور)، یعنی مدرسه، اندیشیدن و کار کردن را بیاموزند، هم از یک طرف، با اشاره به وضعِ ناجورِ جوان‌های بی‌اعتنا و بی‌گرایش، کلِ واقعیتی را که این نسل میراث‌برِ سعادت‌ِ بی‌معنای آن بوده نقد می‌کند، و هم از طرفِ دیگر، به متوهم بودنِ واقعیتِ نظامِ آموزشی – که به لحاظِ تقویمی دومین نهادِ بازتولیدِ سلطه و حماقت (پس از خانواده) است – اشاره‌هایی دارد. دامنه‌ی "نادل‌بسته‌گی" در فیلم، که به‌تر از واژه‌هایی مثلِ انفصال و گسیخته‌گی معنای اصلیِ عنوانِ آن را برمی‌گرداند، البته ورای این‌هاست و می‌توان کلیتِ فیلم را با توجه به سرشتِ سمپتوماتیکِ نا‌دل‌بسته‌گی و بی‌اعتنایی، که زاییده‌ی ناآگاهی از واقعیت/توهم ِتوهمی/واقعی است، خوانش کرد.

فیلم، مثلِ اغلبِ فیلم‌های مستقلِ امریکایی مضمون‌محور است، اگرچه – باز هم مثلِ اغلبِ فیلم‌های امریکایی – این مضمون‌گرایی با ارجاعِ جسته‌و‌گریخته و عمدتاً بی‌ربط به فضای فروبسته‌ی شخصی (در این فیلم، مشکلِ روان‌شناختیِ هنری بارت) آلوده‌گیِ آمریکاییِ خودش را به "ایدئولوژیِ نفس" نشان می‌‌دهد (در این باره اگر مجالی بود بعداً خواهم نوشت).

فیلم برای مدتِ محدودی در این لینک قابلِ دسترسی است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر