۱۳۹۰ خرداد ۲۷, جمعه

دیکتاتورهای کوتوله و پیش پاافتادگیِ پلیدی

جوکِ زشتِ یک رزمنده!

پیش نویس: همه ما تصویری دهشتناک و زشت از حکومتها و اندیشه های تمامیت خواه و دیکتاتورهایی که در راس آنها هستند در ذهن داریم، بخصوص ما ایرانیهایی که سالها تجربه تلخ حضور اینگونه اندیشه را در جزئی ترین بخش های زندگی مان تجربه کرده ایم و چهره زشتِ آشنایش را باید قاعدتا خوب بشناسیم. اما نکته ظریفی که شاید در بیشتر مواقع فراموش می شود بستری است که گاه به بالیدن چنین اندیشه هایی کمک می کند، یا شاید در بهترین حالت نسبت به آن بی تفاوت است و تنها زمانی قادر به کشف آن می شود که نتایج منفی و گاه فاجعه بار آن زندگی هزاران انسان را تحت تاثیر خود قرار می دهد. دیکتاتورها و اندیشه های تمامیت خواهی که در طول تاریخ تا به امروز در گوشه و کنار سربرآورده اند حاصل فرآیندی ناشناخته و غریب نبوده اند، کمی اگر بیشتر سنجه ها را به کار بگیریم و دقیق تر بنگریم چهره زشتِ حضور چنین اندیشه های زشتی را براحتی می توانیم در دیکتاتورهای کوتوله ای که در اطرافمان هستند پیدا کنیم، دیکتاتورهای کوتوله ای که شاید دوستمان باشند، یا آشنایی نه چندان دور، یا غریبه ای در یک مهمانی شام، روان بر مسیری که اگر خواسته یا ناخواسته بر اورنگ قدرت منتهی شود، چهره زشت دیکتاتورهایی دیگر را به نمایش خواهد گذاشت. دیکتاتورهایی که لزوما سر نمی برند و اعدام نمی کنند، بلکه اندیشه را محدود می کنند و دگراندیشان را مطرود. شاید بتوان ادعا کرد که نظامهای سیاسی تنها کاشف دیکتاتورها هستند، در حالیکه نطفه این گونه شخصیت ها و اندیشه های خطرناک آنها در جای دیگر بسته می شود و رشد می یابد. نقد جدی و مذمت اندیشه های جزم اندیشانه و تمامیت خواه که خواسته یا ناخواسته تئوریزه کننده خشونت سیستمی، طرد دگراندیشان و مخالفان و فیلترسازی است نشانه سلامت و جدیت افراد و جوامعی است که داعیه بسط آزاد اندیشی، آزادی خواهی و برچیدن بساط خودکامگی را دارند.

چندی پیش گذرم بطور کاملا اتفاقی از جستجوی واژه ای در گوگل به وبلاگ یکی از این دیکتاتورهای کوتوله افتاد، و هنوز تلخی جوکی که مذاق این رزمنده پشت ِ خاکریز را آشفته بود نچشیده بودم که وقاحت جوکهای این رزمنده که گویی شیوه رزمی بسیار ناجوانمردانه در کارزار اندیشه دارد طعم دهانم را گس کرد. قصدم دفاع از جمله هایی که نوشته این رزمنده پشت ِ خاکریز به آنها می تازد نیست که به گمان من هم جای دفاع ندارد، قصدم این است که به خودمان یادآوری کنم که چنین اندیشه ای، چه سرمقاله کیهان باشد، چه سخنرانی فیدل کاسترو یا لنین، چه خطابه احمدی نژاد یا مصباح، چه تراوشات ذهنِ بسته یک بسیجی که معترضان را در خیابان کتک می زند، چه ستیزه گری یک خداناباور با مذهب، و چه نوشته های یک رزمنده اقتصادزده یِ به ظاهر لیبرال، همیشه زشتی و وقاحت یک اندیشه خشن و تمامیت خواه را دارد، اندیشه ای که نه در خدمت آزادی خواهی که در کار دیوار سازی و لشگرکشی است. و بی شک برای تمام کسانی که به هر شیوه و مرامی در بسط آزاد اندیشی و آزادی خواهی می کوشند، و آنرا تنها نوشته سر در یک وبلاگ یا لوگوی روی یک تی شرت نمی دانند، چنین ادبیات و اندیشه ای نمونه ای زننده و در عین حال قابل تامل و خطرناک در راه رسیدن به گوهر اصیل آزادی است. نمونه ای که در هر جایگاهی و در دفاع یا حمله به هرگونه اندیشه و دیدگاهی مذموم و ناشایسته است.

چیزی که به ظاهر کام نگارنده‌‌یِ پشت خاکریز را تلخ کرده در نگاه اول گویی این شبهه بوده که چگونه کسی که اقتصاد خوانده توانسته اینگونه در یک برنامه تلویزیونی نظر بدهد و استدلال کند، که می تواند اعتراضی بجا قلمداد شود آنگاه که به نقد دیدگاههای فرد و نه برچسب زدن و لقب دادن و به سخره گرفتن و لودگی بپردازد. اما متعاقب این دل برهم خوردنها و در پایان نوشتار و همچنین لابه لای کامنتها (که خوشبختانه یا متاسفانه زشتی اندیشه پشت این نوشته را آشکارتر می سازند) بالاخره نگارنده پشت خاکریز بالا می آورد و مشخص می شود که دلش گویی از جای دیگری خون است. که گویی به رنگ قرمز و رسانه بی بی سی فارسی که حرفهای دل ایشان را نمی زند حساسیت دارد و گرچه در ظاهر علاقه ای به برادران چپ ندارد اما در توهم و پارانویا گویی گوی ِ سبقت را از برخی از ایشان ربوده است. زشت تر از این، صدای قهقهه هایی است که در تشویق چنین اندیشه زشتی در میان کامنتها می پیچد، و ادبیات لمپنی و کیهانی که بر وقاحت آن می افزاید. حسین نامی که گویی در وب سایتی با نام دهان پرکن "وبلاگ فارغ التحصیلان موسسه عالی پژوهش در برنامه ریزی و توسعه"قلم فرسایی می کند تمام دانش خود را جمع کرده می نویسد: "مستفیض شدیم. این جمله اش خداست "راستها برای خراب کردن چپ این نقش رو [نقش چپ رو] به ایشان [احمدی نژاد] احاله دادند." در ضمن یکی به آماتیا سن (مقصود آمارتیا سن است) بگه برو سرت رو بذار بمیر" که با صدای تک تیر رزمنده همراهی می شود. دیگری می نویسد " من اين مالجو رو اولين و آخرين بار توي مناظره درخشان و غني‌نژاد ديدم. اوجا هم شاس ميزد و معلوم نبود نظراتش چيه"، و باز هم صدای تک تیر!

نگارنده در جایی در پاسخ به کامنت فردی که در عین همسویی فکری به نوشته ایشان انتقاد می کند که چرا به جای نقد دست به تخریب می زند و در گفتگو را می بندد می نویسد که " آقا تحصیلات برای اینه که بری دو تا حرف حساب بزنی. نه اینکه مروج فرهنگ غارتگری باشی و ادعا کنی آزادیخواهی. ایشان آزاده حرفهاش را بزنه. ولی اشکال اینه که بی بی سی که شده خانه کمونیست های ورشکسته قدیمی نباید ادعا کنه که رسانه آزاد و حرفه ای یه". جالب این جاست که در نوشته خود این رزمنده‌ یِ به ظاهر تحصیل کرده نشانه ای از آنچه خود وی ترویج می کند یافت نمی شود. از ابتدا تا انتهای نوشته ایشان چیزی جز ادبیاتی سخیف و برچسب زدن و هتاکی با استدلالهایی کاریکاتورگونه پیدا نمی شود، و یا شاید این رزمنده مخلص آنچنان درگیر رزم با دشمن در میادین خیالی بوده که معنای واژه ها را هم جابه جا می گیرد. مفهوم "رسانه آزاد" از دیدگاه ایشان رسانه ای است که تنها نظراتی که همسو و هم جهت با تفکرات جزم اندیشانه و محدود ایشان است در آن پخش شود، البته بی شک این تعریف طرفداران زیادی دارد، تمامی دیکتاتورمآبانی که چهارچوب بسته فکری شان اندیشه های متفاوت و مخالف را تاب نمی آورد و لذا آزادی را در حذف آنها معنا می کند.

بار دیگر تاکید می کنم که درستی یا نادرستی، سزایی یا ناسزایی استدلالی که با آن مخالفیم توجیهی برای سرکوب کردن و خاموش کردن آن نیست. حتی اگر باور داشته باشیم که استدلال یا نگرشی نادرست یا ناسزاست، نمی توان آزادی را به معنای از میان رفتن و خفه کردن آن معنی کرد. به تعبیر چامسکی، آزادی بیان و آزادی رسانه ای بالاخص برای دیدگاههای تعریف می شود که با آنها مخالفیم و یا حتی از آنها بیزاریم.

در جایی دیگر از کامنتها این "رزمنده تحصیل کرده" تعریفی عجیب در مورد "آنچه آزادی نیست!" ارائه می دهد: " نشانه آزادی این نیست که برن آدمی را برای مناظره بیارن که حرفهاش نشون میده که حداقل فهمی از اقتصاد نداره". با استدلالی مشابه حسین شریعتمداری هم می تواند ادعا کند که آزادی این نیست که عده ای طرافدار براندازی و عامل دست آمریکا را بیاورند توی برنامه های تلویزیونی که حرفهاشون نشون میده حداقل فهمی از جمهوری اسلامی و آرمانهای امام راحل ندارند. همانطور که اندیشه متوهم و متورم این رزمنده "گرایشات کمونیستی در برنامه های بی بی سی" رصد می کند، ذهن متوهم دیگران نیز "گرایشات تروریستی در دین اسلام" یا "گرایشات انحرافی در علوم اجتماعی برآمده از غرب" و ... کشف می کنند.

این نوشته و نوشته ها و اندیشه های نظیر آن نمونه هایی پیش ِ پا افتاده اما در خور تامل از رویکرد هایی مشابه اند. رویکردهای مشابهی که در آن رسانه های مخالف یا صداهای متفاوت شیپورچی دشمن اند و هم کاسه امپریالیسم، رویکردهای مشابهی که در آن باور و عقیده و مذهب افراد زنگ خطر توحش و ترورسیم می شود و مورد حمله قرار می گیرد. نمونه ها کم نیستند، و گمان می کنید ذهن مسموم و اندیشه زشت چه کسانی است که چنین رویکردهایی را به جلو می رانند یا از پس آنها در روانند؟ این رزمنده یِ پشت خاکریز، خوشبختانه، قدرتی برای اعمال و دیکته کردن این دیدگاه خود ندارد، اما پیش بینی ترکیب چنین دیدگاهی با چاشنی قدرت چندان کار دشواری نخواهد بود. یک سانسورچی ِ دیگر که اینبار به جای قیچی کردن صور قبیحه و تهاجم فرهنگی غرب، دست بکار رصد کردن و خنثی سازی اندیشه های "کمونیستی" و "سوسیالیستی" است، و بی شک می دانید که انجام چنین داستانی چیست.

به سیاق همیشه، همانطور که در اولین پست خود در این وبلاگ بطور کلی تری مطرح کردم، این نوشته قصد نقد وبلاگ این رزمنده یا شخص او را ندارد، که نوشته و اندیشه پشت آن آنقدر بی مایه است که جایی برای نقد جدی ِموردی باقی نمی ماند. همانطور که در ابتدا هم اشاره شد، هدف استفاده از نوشته این رزمنده به عنوان نمونه ای بسیار بیانگر برای اشاره به پدیده ای بسیار کلی تر و جدی تر است که بسیار قابل تامل و شایسته نقد و موشکافی است.

به گمان من برنامه پرگار یکی از جدی ترین برنامه های فارسی زبانی است که در حال حاضر در خارج از کشور تولید می شود، و از تنوع زیادی چه در مورد موضوعات انتخابی و چه مهمانان دعوت شده به بحث ها برخوردار است. مراجعه به لیست موضوعات و مهمانانی که در این برنامه شرکت کرده اند (داریوش آشوری، عباس میلانی، آرش نراقی، رامین جهانبگلو، اکبر گنجی و ...) خود به سادگی بیانگر عمق توهم و پارانویای این رزمنده پشت خاکریز، و یا کم سوادی و کم اطلاعی ایشان است که همچنان گویی پشت خاکریزِ جنگ سرد خوابی آشفته می بیند. نکته جالب اینکه اگر این نگارنده اقتصادزده به خودش زحمت بدهد و نسخه های سرویس های داخلی بی بی سی را هم تماشا کند می بیند که ادعای ایشان در باب اینکه "بی بی سی این نسخه هارو فقط برای سرویس های خارجیش تجویز می کنه. جایی که هر نوع آشوب و بی نظمی به نفع منافع برتانیا بشه. و گرنه عمرا یک کارشناس انگلیسی بیارند که برای کارگران انگلیس از این نسخه ها تجویز کنه" ادعایی بی پایه و اساس است. برنامه "هارد تاک" (که پرگار در قالب ظاهری به گمان من کمی از آن تقلید می کند) یا نسخه های مستند بی شمار سرویس های داخلی بی بی سی خود گواه آشکاری بر این مدعاست. نکته جالب دیگر اینکه چگونه اهداف سیستمی که خود پرچمدار سرمایه داری و لیبرالیسم است با جمع کردن عده ای "کمونیست ورشکسته قدیمی" در یکی از سروسیهای خارجی خود همخوانی دارد؟ و چگونه در برهه زمانی که تمام سعی و تلاش قدرتهای طرازاول دنیا از جمله بریتانیا در ایجاد ثبات در خاورمیانه است ناگهان دایی جان ناپلئون از خواب بر می خیزد و نسخه می پیچد که "آشوب و بی نظمی در ایران به نفع بریتانیاست؟"

تاکید مکرر بر این نکته ضروری است که شاید من و این رزمنده یِ پشت خاکریز در ناسزایی یا نادرستی اندیشه ای از دیدگاه سابژکتیو خودمان اتفاق نظر داشته باشیم، اما چگونگی برخورد با این نگرش متفاوت و نحوه به چالش کشیدن آن است که نقطه افتراق ما خواهد بود. تندی و گزندگی در نقد می تواند در برخی جایگاهها تاثیر بسزای خود را داشته باشد، و هدف این نوشته همانطور که از لحن خود آن هم آشکار است مذمت گزندگی در نوشتار و نقد نیست. اما تفاوت بارزی میان نقد یک اندیشه یا دیدگاه، حتی با رویکردی گزنده،با تخریب و لجن مال کردن آن وجود دارد. اگر کسی نوشته ها و سرمقاله های کیهان را نقد دیدگاههای منتقد دولت می داند، آنگاه نگاشته این رزمنده یِ پشت خاکریز را هم می توان برچسب نقد زد!

هنر برخی از این دیکتاتورهای کوتوله این است که لااقل می توانند زشتی اندیشه هایشان را در پس نوشته هایی بزک کرده پنهان کنند، نگارنده پشت ِ خاکریز اما زشتی اندیشه اش را همراه با وقاحت قلمش یکباره بر ذهن خواننده عرضه می کند و گویی از این کار ابایی که ندارد هیچ، بر آن اصرار هم می ورزد که چندان جای تعجب ندارد. که وقاحت، چه در کلام و چه در اندیشه، همانطور که امروز تجربه دست اولش را در کشور خود نیز داریم، گویی ردایی برازنده بر قامت اندیشه سوزان و جزم اندیشان است، آنان که در خیال خود به گوهر یگانه حقیقت دست یافته اند و هیچگونه دیدگاه و نگاه دیگری را برنمی تابند. مباد که اندیشه هایی این چنین بر جامعه ای یا نهادی مستقر شوند و افسار قدرت به دست گیرند که نتیجه آن همانطور که بارها و بارها شاهدش بوده ایم نقش سیاه ِ دیگری است بر این دفتر.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر