Leave me be, with my theories
«عواقب ِکوتاهمدت ِچنین برادرکشی ِرشتهای {طرد و قتل ِتاریخ از علم} به همان اندازه که آشکار است، نگرانکننده هم هست. کسانی که امروزه بهتازهگی در اقتصاد به اخذ ِدرجهی دکترا نائل میشوند، چنانچه در دورهی کارشناسی واحد ِتاریخ ِاندیشهی اقتصادی نگرفته باشند یا به اندازهی کافی به این مبحث علاقهمند نباشند که مستقلاً مطالعات ِخود را پی بگیرند، میزان ِشناخت ِآنها به تاریخ ِاین رشته دائماً رو به کاهش خواهد بود. آنها نامهای عمده – اسمیث، مارکس، و کینز – را میشناسند، اما شناختشان به ایدههای اشخاص از حد ِعبارات ِمختصری که بهراحتی در خاطر میماند، فراتر نمیرود. آشنایی ِآنها با کسانی که از شهرت ِکمتری برخوردارند، مانند ِریکاردو، بهمراتب محدودتر است. آنها مسلماً نامهایی مانند منگر یا ویزر، لرنر یا لانگه را نمیشناسند، و البته هیچ یک را حتا مشهورترینها را نخواندهاند. تنها تاریخی که آنها میدانند ممکن است همان باشد که تاریخ ِنظریهپرداز نام گرفته است؛ که در آن از اسامی بزرگ برای ایجاد مسأله استفاده میشود. ("هایک دربارهی اطلاعات نگران بود...")، باقی ِاوقات صرف ِساخت ِمدلی میشود که مسأله را بررسی میکند.» - بروس کالدول، چالش ِهایک، ترجمهی آزاد(ارمکی)، صص 504-505
1.
هیچ چیز نمیتواند مانند ِفراموشیدن ِتاریخ ِیک رشتهی تعلیمی (دیسیپلین)، ریشههای آن رشته را بخشکاند. خاکی که این ریشهها در آن جایگیر شده اند از تعامل و تعارض ِدیالکتیکی ِایدههایی تغذیه میکند که در طول ِزمان بدنه و شاخهها و برگهای آن را شکل میدهند. سبزی ِدرخت ِهر علمی، بیش از آن که به کارکردهای اینجا و اینزمانی ِآن مربوط باشد، به جریان و تاریخ ِانسانی ِشگرفی وابسته است که در بستر ِآن ایدهها در بازی ِبیوقفهای که یکدیگر را در آن به چالش میگیرند، پرورده شده و یا از میان رفته اند. سبزی ِاین درخت رنگمایهای از یک روند ِتحولی است؛ و مطالعهی این روند یعنی شراکت در پاسداری از این سبزی و تازهگی. بیشک این تعبیر ِاستعاری از یک رشتهی علمی برای دورانی که در آن علم با تبدیلشدن به ایدئولوژی ِتکنولوژی بیشتر به کارخانهای شیشهای میماند تا موجودی جاندار، ملیحتر از آنی به نظر میرسد که بتوان آن را جدی گرفت.
2.
اغلب فراموش میشود که به فراموشی سپردن ِتاریخ ِایدهها، که در فضای ِاجتماع ِعلمی در قالب ِناضروری انگاردن ِتخصیص ِواحدهای درسی ِمرتبط با تاریخ ِاندیشه و روششناسی به اجرا گذاشته میشود، بیش از آن که به روند ِ"طبیعی" ِ غفلت ِفزاینده در بازاندیشی ِبنیانهای نظری ِعلم مربوط باشد، به ساختبندیهایی برمیگردد که مستقیماً ریشه در ایدئولوژی ِپوزیتیوستی ِعلم ِمدرن دارند. لاغر شدن ِآگاهی ِتاریخ بر اثر ِکوتاهی در مطالعهی تاریخ در اپیستمهی غالب در علوم ِاجتماعی (علمگرایی ِپوزیتیویسم)، هماندازه با قطب ِمخالف ِخود، یعنی نسخهی افراطی ِتاریخگرایی که کل ِدانستن را محاط ِشکل ِتعینیافتهای از تاریخ میکند (مکتب ِتاریخی ِآلمان، مارکسیسم-لنینیسم)، هر دو تا آن جا که از پیوند ِدوسویهی دانش و تاریخ و ویژهگی ِتحولی (و نه تکاملی!) ِمحیط ِگفتمانی و محدودیت ِهرمنوتیکی ِخردورزی غافل اند، بخشی از ایدئولوژی ِعقلباوری ِسرکوبگر اند. طرد ِملاحظات ِفرهنگی و شیدایی نسبت به تحلیلهای کمی در رهیافتهای اثباتی از یک سو، و حذف ِعاملیت (در نظریهی سیاسی) و نظریه (در عرصهی پژوهش ِعلمی) در رهیافتهای تعینگرایانهی تاریخگرا از سوی دیگر، دو روی سکهی ضربشده در کارخانهی عقل ِپوزیتیویست اند. هر دو با نادیدهگرفتن ِتحلیل ِتحولی در فهم و تبیین ِعلمی، خوشبینی ِبدبینانهی ایدئولوژی ِپیشرفت (خوارداشت ِمغرورانهی گذشته/سنت و پرستش ِمأیوسانهی آینده) را نمایندهگی میکنند. نحوهی تجلی ِاین خوشبینی ِبدبینانه در جهانبینی را باید با توجه به زمانمندی ِویژهی این حالت ِاگزیتانسیال فهم کرد: کوتاهمدتبودن ِخوشبینی به آینده، به عقل، به بشر، که زیر سایهی فراگستر ِبدبینی ِبلندمدت به کلیت ِهستی که بار ِخود را از همان خوشبینی ( ِهماره شکستخورده) میگیرد، نال و نمور گشته. شادی ِخوشبینیفزا در مهمانی ِاتمام ِ(بخوانید فراغت از) پروژه/مقاله/تحصیلات، و یأس ِبدبینیفزا در صبح ِکار و شب ِتنهایی.
3.
آگاهی از تاریخ ِاندیشه یعنی آگاهی از سنخها، بازیها، ساختارها، نبردها، تبهکاریها، زیباییها و مهمتر از همه حدود ِآن. عقل، به مثابهی قوهای که، از سر ِشدت ِهستیشناختی، بهیکاندازه حامل ِانسانیت و ناانسانیت است، تنها با خودآگاهی ِانتقادی از هستی ِخود قادر به لگامزدن به گرایش ِطبیعی ِخود به تثبیت ِقدرت است. به بیان ِدیگر، عقل در مقام ِحدی نامحدود، از همبستهگی ِهستیشناختی ِخود با سلطه و سرکوب تنها به یاری ِدرهمشکستن ِخود، کشتن ِمیل به ایستایی ِخود، و یادآوری ِبیوقفه از محدودیت ِخود، رها میشود. تنها با ارتقای سطح ِدانش ِتاریخی و فهم ِسرشت ِدیالکتیکی ِشکلگیری ِایدهها و مفاهیم در بستر ِزمان میتوان نسبت به آشناشدن با این محدودیت خوشبین بود(کافیست قلم، ریطوریقا و نظریههای ِکسانی که متخصص ِتاریخ ِاندیشه هستند را با آن ِآنهایی که باسوادبودن را با تکنیسین بودن جابهجا میگیرند، قیاس کنیم تا دریابیم خضوع ِضروری ِشکل ِاندیشهی اولی تا چه اندازه خاسته از آگاهی از تاریخ (و مهمترین درس ِآن: محدودیت ِعقل و پارهگی ِنظریه) است). وضع ِکنونی ِعلوم ِاجتماعی، و علمی(؟)ترین ِآن یعنی اقتصاد، وضع ِیک مترسک است. تاریخ که فراموش شود، ریشهها خشک میشوند، و پیکرهی نظری شمایل ِمترسکی را به خود میگیرد که کل ِارزش و معنای ِآن در هیبت ِپوشالی ِساکنی نهفته، که نمیبیند، نمیشنوند، نمیاندیشد و در عین حال در توهم ِپاسداری از یک بوم، به تکرار ِهستی ِخشک و خمودهی خود زنده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر