درآمدی بر نقد ِنئوداروینیستی ِسازماندهی ِاقتصادی
داروین را هم بیشک باید در رستهی اندیشمندانی قرار داد که فربهگی ِخطای تعبیر در فهم ِمتعارف از آنها به بزرگی ِاندیشهشان میساید – نیچه، فروید، مارکس و خیلیهای دیگر هم در این رسته اند. ژارگونی که نظمهای فکری ِپسآیند ِاین اندیشمندان قرار است به واسطهاش ایدهها را نمایندهگی کنند، مدخل ِروشنگریست بر فهم ِاین خطاهای تفسیری. از کاریکاتوری که نازیستها و عارفمسلکها از آموزهی خواست ِقدرت و بازگشت ِجاودان ِنیچه ساختهاند گرفته، تا قرآنکردن ِمانیفست کمونیست از سوی کسانی که خطی از کاپیتال نخواندهاند، بوی ِگندیدهگی ِمعنای لهشده زیر ِپای قال به هواست. با این حال، گاهی دقیقشدن بر سر ِهمین گندیدهگیهاست که فاش میکند چهگونه ایدههای بزرگی که اصلاتاً باروَر ِنیروهای شرافت و آزادی اند بهدست ِروحیههایی که اندیشیدن را با طرفداری و تبعیت جابهجا گرفتهاند پژمرده شده و بهکلی از تأثیر افتاده اند. تعبیری که اکثریت از داروین و نظریهی تحولی دارند هم از این هوای بد بیبهره نبوده و نیست؛ هوای گندی که در عرصهی نا-بودهی ترجمه در ایران دوچندان غلیظتر است. از همان نامیدن و برابرآوریهای ابتدایی گرفته (ترجمهی ِevolution به "تکامل" و صحبت از نظریهی تکاملی، حق ِبقای ِبرتران و گردن ِزرافه) تا جابهجاییهای ظریفتری که تنها با مطالعهی جدی ِنوشتارگان ِکلاسیک ِاین عرصه میتوان به داوری دربارهی درستونادرستیشان نشست.
داروینیسم، در حکم ِ مجموعهای از نظریهها و انگاشتها در مورد ِماهیت ِدگرگونشدن ِگونههای زنده، به هیچ وجه متضمن ِنگاه ِتکاملی نیست. ایدهی داروینیسم به زبان ِساده این است که در زمینهای که کثرتی از گونهها وجود دارند، در نهایت آن گونهای میماند و بازتولید میشود که ویژهگیها و کیفیات ِزیستیاش او را نسبت به مواجهه با محیط ِخارجی از سایر ِگونهها آمادهتر ساخته. تنازع برای بقا ترجمهی سخیفی از این داستان است و عرصهی خوردن و خوردهشدن را تداعی میکند که برای بسیاری طبیعی ِطبیعت است... در فراگرد ِتحول یا فرگشت، آن گونههایی (species) از یک جنس (genus) میمانند و تکثیر میشوند که آمادهگی ِبیشتری برای انطباق با محیط داشته باشند. محیط اما همواره در حال ِدگرگونیست و گونههای یک قسم هم بنا به فراگردی بیمنطق و کور (مثلاً جهش ِژنتیکی) دگرگون میشوند. به هر روی، گونههایی که بقا مییابند صرفاً در سازگاری با محیط برتر بودهاند، و از آنجا که محیط خود همواره دگرگون میشود، از این برتری نمیتوان ایدهی پیشرفت را مُراد کرد. داروینیسم ِاجتماعی ِمطرحشده از سوی اسپنسر که بسیاری از اقتصاددانان با تکیه بر آن سازوکار ِاقتصاد ِبازار را همخوان با سازوکار ِانتخاب ِطبیعی میپندارند، ازاساس متعلق به تعلیمگرایی ِلامارکیستیست نه انتخابگرایی ِداروینیستی. داروینیسم ِاجتماعی ِمبتنی به ایدههای داروین به هیچ روی نمیتواند حامل ِمتافیزیک ِلیبرالیسم یا سوسیالیسم (رشد، بهینهگی، عدالت، پیشرفت) باشد. داروین اندیشمندتر از اینها بود که طبیعت را به بیهودهترین اختراع ِبشری (توهم ِغایت) ضمیمه کند.
منطق ِسازماندهی، منطقیست که برپایهی آن زمینهی کثرت به نحوی ناطبیعی، مصنوعی (بهنحوی طراحیشده و نه بنا بر فراگردی تحولی) دستکاری میشود. در نگاهی انتیکتر، هر نوعی از مهندسی بهمثابهی برپاکردن ِسازههای معنایی یا مادی که جریان ِخاصی به مبادلات ِآزاد ِنیروها میدهند، پدیدآورندهی فراگردهاییست شکلدهنده به زمینهای که نفس ِدگرگونی در آن مصنوع و غیرطبیعی است. هر شکلی از سازمان، هر نوعی از نهاد، اگرچه واجد ِسویههای تسهیلکننده باشد، براساس ِنگرش ِداروینیستی حامل عاملهاییست که فراگرد ِفرگشت را از ریخت میاندازند. منطق ِسازماندهی، به هر بهانهای که به پیش کشیده شود (تحقق ِجامعهی بیطبقه یا وضع و ثبت ِنهادهای اقتصاد ِبازار) بههمریزندهی فراگرد ِطبیعی ِفرگشت است. به این ترتیب، اقتصاد ِآزاد که در آن جریان ِآزاد ِنیروها وجود ِهمزمان ِاشکال ِگوناگونی از شکل ِتولید و زندهگی را ممکن میسازند، تحولیترین شکل ِاقتصادی ست – به این معنا که میتوان امید داشت که انتخاب ِطبیعی در آن جریان داشته باشد. هیچ صورتی از شکلیابیهای اقتصادی ِمدرن اما دربرگیرندهی مناسبات ِکاملاً کاتالاکتیک و آزاد نبوده اند. اقتصاد ِکاتالاکتیک را شاید بتوان تنها در اقتصاد ِسادهشکل و ابتدایی ِبدویان ِدورهی پلایستوسین (دورهی پیش از کشاورزی) یافت که نیروهای اجتماعی-اقتصادی در فضایی عاری از سوداگری و مالیه، گرد ِاشکال ِسادهی اقتصاد ِمعیشتی میچرخیدند. با انقلاب ِکشاورزی و ضرورت ِحضور ِسازمان ِتدبیر و مدیریت، ناگزیر شکلهای خاصی از حیات ِاقتصادی برای تثبیت و رشد ِنظمهای معینی از تولید و تخصیص برپا شد. با مروری به توسعهی اقتصادها، بهویژه از مرکانتیلیسم تا عصر ِحاضر، میتوان به روشنی امحای ِگونههای مختلف ِزیست ِاجتماعی-اقتصادی را، که توسط ِجریان ِنهچندان کور ِتوسعهی اقتصادی بسط یافته، شمارش کرد: تضعیف و درنهایت فروپاشی ِنهادهای مرتبط به کاتالاکتیکترین بازار (بازارهای ِمحلی) زیر ِسایهی گسترش ِمبادلات ِسوداگرانه و اقتصاد ِبزرگمقیاس (این نهادها افزون بر کاربست ِاقتصادیشان باشگاهی برای گردهمآییهای خودانگیختهی اجتماعات بودند و از این نظر بهلحاظ ِجامعهشناختی واجد ِاهمیت ِبسیار)، قلعوقمع ِگونههای فرهنگی و سیاسی در تصفیههای سوسیالیستی (که البته نوع ِنهفتهتر ِآن در سرمایهداری ِمتأخر بهدست ِسیستم ِآموزش، رسانه و شرکتهای بزرگ جریان دارد) و چیزهایی از این دست از هر دو جبهه. تاریخ ِتوسعهی اقتصاد، از دست ِکم هفت قرن ِپیش تا بهامروز، تاریخ ِاز ریشه کندن ِگونههای طبیعی ِزیستی-اجتماعی زیر ِپرچم ِرشد ِاقتصادی بوده است.
با این همه، با هر چشماندازی هم که به فراگرد ِمصنوع ِتحول ِاقتصادی-اجتماعی نگاه کنیم، وجود ِعوامل ِبسیاری (ازجمله جمعیت و قیدهای طبیعی و محیطی (منابع)، و از همه مهمتر طبیعت ِگرگینهی آدمی که از هابز به بعد دیگر بهمثابه بخشی از خصلتهای ژنتیک نژاد ِبشر ذاتی فرض میشود و به پدیدههای بدیهیانگاشتهای همچون "نیاز ِنامتناهی" و "رقابت" پروبال داده است) امکان ِوجود ِفراگرد ِداروینیستی ِمحض را در حیات ِبشری تقریباً ناممکن کرده است. عرصهی حکمرانی و نظام ِتدبیر بخش ِجداییناپذیر ِحیات ِماست و هر آن چیزی که قرار است رخ دهد در وساطت ِاین عرصه و نظام رخ میدهد. به عبارت ِسادهتر، اندیشیدن به امکانمندی ِآلترنتیوها در فضایی عاری از نظام ِتدبیر یاوه است. در این میان، داروینیسم میتواند حکم ِپارهای از جهاننگری ِطبیعتگرایانه (و در معنایی واقعگرایی ِانتقادی)ای را به خود بگیرد که سوبژکتیویته را در جهت ِتفسیر/تغییر ِعرصهی نمادین تجهیز میکند. نشاندن ِایدهی انتخاب ِطبیعی در زمینهی تفکر ِاجتماعی، نظام ِتدبیر را همواره به چیزی مسألهدار، به چیزی که باید در هر لحظه استیضاح شود، بدل میکند. سویهی کثرتگرایانهی داروینیسم ازاساس در مقابل ِهر سالاری پرسشی طبیعتگرایانه را علَم میکند؛ این که وجود ِآن سالاری و سیستم تا چه اندازه به بهای ِطرد ِگونههای زیستی پاییده است و پیشرفت تا چه حد محصول ِویرانیست. این پُرسمان را، که از یک طرف به میانجی ِفاصلهگیری از رهیافتهای ایدئولوژیک واجد ِ توانش ِریطوریقایی پُرمایهای است، و از سوی دیگر توان ِدربرگیرندهگی ِنظری ِبالایی در جذب ِگشتالتی ِارزشداوریهای گوناگون دارد، میتوان زمینهای پُربار برای بسط ِتحلیل ِانتقادی ِوضعیتها به شمار آورد.
افزونه: برای پیگیران ِاحتمالی در حوزهی علم اقتصاد، کتاب ِ"داروینیسم و اقتصاد ِفرگشتی" را در اینجا آپلود کردهام.
افزونه: برای پیگیران ِاحتمالی در حوزهی علم اقتصاد، کتاب ِ"داروینیسم و اقتصاد ِفرگشتی" را در اینجا آپلود کردهام.
فکر کنم پیشفرض قرار دادن ِ داروینیسم یه مسیر ِ فکری ِ دیگه رو هم ایجاب میکنه، درست مقابل ِ این چیزی که نوشتید؛ یعنی این مسیر که کسی قادر نیست مانع ِ این فرایندِ تحولی بشه و اصولاً ارگانیسم و تعین ِ مادی در درازمدت، مسلط اه به فرهنگ و نهاد و همهیِ صور ِ ساختاریِ دیگه. نیچه به هر دوی ِ این مسیرهای ِ ممکن فکر کرده و دربارهشون تخیل ورزیده. اولی ناظر اه به این اه که نهاد و مشخصاً فرهنگ در انسان در تضاد با فرایندِ تحول عمل میکنه و در دومی میگه که انسان در مقام ِ فرد (که توهم اه) و در مقام ِ نوع و گونه هرگز قادر نیست کاری علیه ِ خودش بکنه و این خطر مدتها ست که از بین رفته.
پاسخحذفمقدمه بود تا بگم 1. من «فرایندِ داروینیستی ِ محض» را نمیفهمم. کجا ست این چیز ِ محض (در طبیعت و به طور ِ کلی) جز در لحظهای که صورتِ برتر ِ اراده (انسان/آگاهی) توهم میکنه فراتر از طبیعت ایستاده؟ 2. مرز ِ بین ِ «تحول» ِ طبیعی و «اراده»ی ِ انتقادی کجا ست؛ مرز ِ طبیعت و آگاهی کجا ست؟ یا در واقع، چرا به حکم ِ «قانون ِ داروین» بشه «انتقاد» کرد، اگه که اولی بخشی از طبیعت اه و دومی بخشی از آگاهی و اراده؟
تلقی ِنیچه از داروینیسم را، البته تا جایی که به یاد ِفراموشکارم میآد، هم در مجلد ِ"خواست ِقدرت" میشه خواند و هم در کتابهای نخستین ِنیچه آنجا که داروینیسم ِاجتماعی ِهربرت اسپنسر را بهنیکی لجنمال میکنه. در "خواست ِقدرت" نگاه ِخواستباورانهایه که حتماً رگههای شوپنهاورستیزانهاش را میشناسی و اصلاً داروینی نیستند؛ ولی آنجاهایی که قصد ِقلقلک دادن ِسوژهی زهد را داره (مثلاً در تبارشناسی ِاخلاق یا در فراسوی نیک و بد) بعضاً به ایدههای تحولی هم اشارههایی میکنه. نیچه به کنار، مطلب ِتأملبرانگیزی را طرح کردهای: مواجههی آگاهی/قصد و فراگرد ِفرگشت. در اقتصاد تنها نهادگرایان اند که به چنین موضوع ِمهمی که بهنحوی محیط بر مسألهی ساختار/عاملیت هست، میاندیشند. به هر حال، خوانشی که من، بسیار مقدماتی و ناپخته، از داروینیسم دارم متأثر از ایدههای غیرمکانیستی ِنئوداروینیستیه که هستهی بحث را برپایهی "وجود ِگونهگونیها" میگذارند و باقی ِفراگرد را همانطور که گفتم از طریق انتخاب ِطبیعی (میانکنش بین ِارگانیسم ِمقید و محیط ِحاضر) تصویر میکنند – پلورالیسم ِخنثایی در این تصویر هست که به نظر ِمن میشه ازش بهره گرفت البته اگر اصلاً نردیکی ِانتخاب ِطبیعی با وضع ِطبیعی را بتوان بهعنوان مقدمهی بحث پذیرفت و پذیراند. فراگرد ِداروینیستی ِمحض (انتخاب ِطبیعی ِمحض)، فراگردیه که پیش از تاریخ ِبروز ِنهادهای قدرت ِمتمرکز (اولین نهادهای مهندسی ِاجتماعی میان ِاسکیموها و بدویان ِهاوایی) در سطح ِاجتماعی حتا وجود داشته. به این معنی که گونههای اجتماعی با شکلهای مختلف ِزندهگی وجود داشتند و به لطف ِفراوانی رقابت ِآنچنانی هم در کار نبوده، اما در گذر ِزمان گونههای خاصی از شکل ِزندهگی ماندند و تکثیر شدند؛ گونههایی که توانایی بیشتری در مواجهه با تغییرات ِمحیط داشتند. بنا به تعریف وقتی که یک عامل (جز محیط ِطبیعی) رابطهی اون گونهگونهگیها را با هم بهنحوی متأثر کنه دیگه چیزی بهنام ِانتخاب ِطبیعی وجود نداره. همانطور که گفتم تصور امکانمندی ِوجود چنین فراگردی در سطح ِاجتماعی ِعصر ِمعاصر محاله (دلایل ِجالب ِبسیاری هم به جز انباشت ِنهادین یا ضروریت ِمدیریت ِجامعه وجود داره که به ساختار ِذهنیت ِما برمیگرده و شاید بعدتر دربارش گفتیم). در مورد ِنکتهی دومات هم، من فکر میکنم میشه از کثرتگرایی ِبنیادین ِنگاه ِفرگشتی استفاده کرد برای تعریفکردن ِ"طبیعیبودن" ِحضور ِگونههای اجتماعی و نقد ِپدیدهی انتخاب ِمصنوعی که ضرورتاً حامل ِنیروهای سلطهگستره؛ البته با این علم که حساسیت ِذهن ِامروز نسبت به امر ِطبیعی بسیار ناچیزه و به همین خاطر شاید این کاربست چندان کارآمد نباشه. نکته اینه که آگاهی ِانتقادی این امکان رو پیدا میکنه که رهاییخواهی ِکثرتگرایانه رو با تکیه بر احیای امر ِطبیعی ِ"فرگشتی" بهنحوی بازآرایی کنه. این بازگشت ِنوستالژیک نیست، چون ما به وضعیت ِتاریخی ِمعینی اشاره نداریم، بلکه صرفاً از نظم ِحاکم توضیح میخوایم که تا چه حد "طبیعی" یه! این نکتهی مهمیه، به این شرط که بشه بهروشنی وجود ِزهدان ِسرکوب در انتخاب ِمصنوعی را افشا کرد، و یا دست ِکم هنوز به اسطورهی نیکی ِامر ِطبیعی باورمند باشیم و باشند! به هر حال، قصد ِپایه ساختن از داروینیسم نیست، چون آگاهی ِانتقادی ناگزیر در گیرودار تحلیل ِنهادها و نمادها خودش نوع ِعمیقی از ازخودبیگانهگی با امر ِطبیعی رو تجربه میکنه (شاید حتا بیشتر از بقیه). منظور بهرهگرفتن از هستهی پلورالیستی ِنئوداروینیسم و نظریهی فرگشتی در تحلیل ِنهادهای مصنوعیه، روشی که داوکینز – ثمربخش یا بیهوده – در مورد ِنهاد ِدین انجام داده.
پاسخحذف