یادداشتی به بهانهی مجرم
جرم در مقام ِسرپیچی از نهاد و عرف، کنشیست که در قالب ِگرانیگاهی متجسم میشود که نظم ِچیزها بر گرد ِآن و در تلاش برای ادغام ِآن خود را برمینهد و استوار نگه میدارد. جرم چیزیست که یادآوری میکند حقیقتی که ورای نظم بر آن سایه میاندازد و آن را به مکان ِدلپذیر ِباشیدن تعبیر میکند چیزی جز آشوب نیست. اس و اساس ِهر دستگاهی – از سیستمهای الاهیاتی گرفته تا پلیس ِشهر – آن بخشی از هستی است که در برابر ِنمادین شدن، در برابر ِالتزام و سرسپاری، تن میزند و همچون لختهای ناجور در مقابل ِکلیت ِاجرایی ِدستگاه، که چیزی جز فراگرد ِپیراستن و همگنسازی نیست، سرکشی میکند و بدین ترتیب با پیش کشیدن ِامکان ِامحای ِخود، به بقای ِدستگاه مشروعیت میبخشد.
در تمام ِافعال ِمجرمانه کیفی که عامل از آن محظوظ میشود به واسطهی تقرب ِاو به ایدهایست که اصلاتاً تمام ِمعانی و ارزشهای سامانهی معروف در فاصلهجویی از آن خود را محقق میکنند. در این معنا جرم همان دال ِعدالت است؛ چیزیست که امر ِبهمعروف، و اقتصاد ِجزا و پاداش برپایهی آن بنا میشود: کمیابی و محدودیت، یا همان هستهی مؤسس ِلذت و مطلوبیت.
جرم زن است. تبعید ِآدم از عدن، تنانهگی، احساسگرایی، خون و خیسی، بینظمی و دیوانهگی، بیکلامی، بیمعنایی،... سوژه در هستی، و شهروند در جامعه، تنها زمانی هویتمند میشود که محیط ِباشندهگیاش را از این چیزها عاری کند و در یک کلام مرد شود. در این صورت سیستم او را از مواهب ِبیپایانی که از مَردشدن ِسوژهها و میراندن ِبدنها و جنونها دشت کرده، بهرهمند خواهد کرد: به کمک ِپلیس آدم عدن را بازسازی میکند، در خون و بیمعنایی میغلتد و در رقت ِاحساساتاش غرق میشود. دایرهی شوم ِزهد، دایرهی تبعید و تلذذ زمانی بسته میشود که نا-مجرم، کسی که حق ِدستور را خوب گزارده، برای همیشه به دامان ِآن چیزی برگردد که عمارت ِحیات ِحقیر و پاکیزهی خود را در امتناع از آن برپا کرده بود: سرخوشی، اسراف، حوری، ... . جرم زن است، و بهشت بهدرستی حرمسرا تصویر شده است.
حقیقتمندی ِجرم در این است که اساساً بیذات است. نهاد و قدرت و مرد، که هویت و مشروعیت ِخود را در طرد ِفاعل ِجرم تثبیت میکنند، خود در فراگرد ِاین تثبیتسازی دگرگون میشوند، از ریخت میافتند و از شکلی به شکل ِدیگر درمیآیند. در این میان، جرم قایمباشک بازی میکند و در مقام ِصورتی ِازلی مادهی دیگری را بر خود سوار میکند تا خود را دوباره بر ضد ِنظم ِنو بازتعیین کند. زمانی سقراط مجرم بود، زمانی استراوینسکی و زمانی موسوی. ماهیت ِبیذات ِجرم در این معناست که عرصهی امر ِسیاسی و کنش ِمجرمانه را به یکدیگر پیوند میزند. کنش ِسیاسی ِاصیل، ضرورتاً کنشی مجرمانه است؛ بدین معنا که زبان ِمسلط را به لکنت وامیدارد و قضیب ِافراخته را اخته میکند تا وجههی دیگری از حقمندی را در بینظمی ِحادی که به پیش آورده برافرازد. ناپایداری ِاین حقمندی، و ضرورت ِکشتن ِمردانهگی ِزن، حکایت از این دارند که هر تلاشی برای تدوین ِفراگیر ِامر ِسیاسی بیهوده است. نیهیلیسم تنها شکلی از جرم است که تاریخ ندارد.
خیر وخدا طفیلی ِشرارت و شیطان اند.
ممنون از توجه و تضمین.
پاسخحذفخیلی خوب بود این که نوشتید. لذت بردم.