۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

لذت از مرگ ِاقتصاد ِلذت


یادداشتی درباره‌ی "رخوت و عطالت"


یکی از پیامدهای نظری ِمستقیم ِگشت ِپساساختارگرایی بازگشت به تن به مثابه‌ی موضوع ِپدیدارشناسی ِاگزیستانسیال در واکاوی ِوضعیت‌ها و به کانون نشاندن ِآن در مقام ِنقطه‌ی ارشمیدسی ِنظریه‌ی اجتماعی‌ست. از تحلیل‌های شیزوکاوانه‌ در رابطه با ادغام ِاجتماعی و امر ِسیاسی گرفته تا نظریه‌های پسامارکسیستی درباره‌ی مصرف‌گرایی، جستارمایه عمدتاً براساس ِجای‌گشت ِمیل و وضعیت ِتن در فراگرد ِنمادینه‌شدن شکل می‌گیرد. با این حال، تا به حال کم‌تر کسی به سویه‌ی فعال ِامر ِخنثا در قالب ِچنین رهیافتی پرداخته است. اهمیت ِتبیین ِنگاتیویته‌ی امر ِخنثا، در جایی که کنش‌گری – چه ایجابی و چه سلبی – درنهایت در گردابه‌ی فراگیرنده‌ی سیستم ِمعناشناختی ِنظم ِمسلط هضم می‌شوند، دست ِکمی از موضوعیت ِ تبیین ِاثربخشی ِنفی ِفعال در حوزه‌ی اندیشه‌ی رهایی‌بخش ندارد. این مطلب به‌ویژه هنگامی که توانایی ِگشتالتی ِنظم ِحاکم در جذب ِامر ِمنفی ِفعال به‌واسطه‌ی ادغام ِبیرونی روزبه‌روز نیرومندتر می‌شود، اهمیت ِخود را برجسته‌تر می‌کند. زمانی که سوژه با کشتن ِشکل ِسازمان‌یافته‌ی سوبژکتیویته‌ی نمادینه‌شده، و در واقع با متوقف‌کردن ِجریان ِفانتزی‌هایی که سویه‌ی نمادین ِاو را برمی‌سازند، اگرچه برای لحظه‌ای، خود را از حوزه‌ی ادغام خارج کرده و در برابر ِسیستم به امر ِواقعی تبدیل می‌شود؛ امری زاید و عاطل که حضوری مرگ‌بار در حوزه‌ی حاکمیت ِامر ِنمادین دارد – و غیابی مرگ‌بارتر.

رخوت، حالت ِمنفی ِتن در برابر ِهیستریای ِسازمان‌یافته‌ای است که دلالت‌مندی (ارزش‌مندی و معنا‌داری) ِتن را تماماً در قالب ِکارکرد ِپراگماتیک ِآن تعریف کرده است. سکته‌ی ضرباهنگ ِبیگانه‌شدن – یا به زبانی که کم‌تر نخ‌نما باشد می‌توانیم بگوییم از ریخت انداختن ِفُرمی که ارزش ِاخلاقی و زیبایی‌شناختی و در نهایت بار ِانسانی ِآن تنها در تصاویری که از فُرم‌های دیگر به او رسیده اند، به ثبت رسیده و تثبیت شده است. رخوت، اساساً همین بی‌ریختی‌ست که سوژه در آن قادر است به بدریختی ِدلالت‌مندی ِآن تصاویر و ناروایی ِچنین القایی (القای ِتصویر بر تن) بیاندیشد؛ نوعی وازنش دربرابر ِاطوار ِفتیشیستی ِتن. چیزهای زیادی می‌توان از توان‌مندی ِاین امکان ِاندیشه در تشکیل ِخودآگاهی گفت، اما مسأله‌ی اساسی که بی‌شک از آن می‌توان به‌عنوان ِتأثیر ِتروماتیک ِرخوت بر آگاهی و واسازی ِآن یاد کرد، مسأله‌ی تخطی از اصل ِلذت در رخوت است. اصل ِلذت (در معنای ِفرویدی ِکلمه) تماماً اصلی اقتصادی‌ست؛ به این معنا که روان در مواجهه با لذت، با مهندسی‌کردن ِآن (با نماد‌سازی، شکل بندی، اطلاق ِفُرم و تصویر و معنا بر لذت که در وضع ِغایی ِخود امری بی‌معناوشکل است) از "شدت" ِآن می‌کاهد، آن را تخفیف می‌دهد، رام‌اش می‌کند تا ارگانیسم از ضرب ِآن ناکار نشود. اصل ِلذت، اصل ِبهینه‌سازی و کنترل است. در این جا مثل ِهرجای دیگری که از امر ِبهینه صحبت می‌شود، اصل ِبهینه‌گی قرین ِکنترل و سرکوب ِزواید، بی‌ریختی‌ها، بی‌ارزشی‌ها و بی‌معنایی‌هاست – چیزهایی که سازمایه‌ی هسته‌ی امر ِلذت‌بخش اند. اصل ِبهینه‌گی باید بر امر ِواقعی، بر امری که در برابر ِسوژه (که اساساً پارانوید است) قد علم کرده (!) فرود آید تا آن را از آن ِخود کند، از شدت‌اش – که همان ذات ِلذت است – بکاهد تا مانع ِایجاد ِدرد در ارگانیسم شود. لذت باید از غربال ِاصل ِلذت بگذرد تا از ضرب ِدرد، که پی‌آیند ِبرخورد ِعریان ِلذت با تن است، کاسته شود. غربال را دلالت‌ها می‌سازند. رخوت، در مقام ِسکته‌دادن به نظم ِتن، وضعیتی‌ست که تن در آن از اصل ِلذت سرپیچی می‌کند. در این معنا، رخوت هم‌سر ِارگاسم (سکسی یا موسیقیایی یا طبیعتی) است، تن را بی‌ریخت می‌کند و با تهی کردن ِجای‌گاه ِآن از دلالت آن را به پسماند (امر ِواقعی)‌ای تبدیل می‌کنند که در پیشگاه ِسامانه‌ی اقتصادی ِلذت ِمتعارف امری عاطل و خطرناک است. احساس ِگناهی که در وقت ِرخوت گریبان ِآدمی را می‌گیرد، استحاله‌ی چنین نگاتیویته‌ای‌ست؛ این که من به مثابه‌ی سوژه لحظاتی خود را عاطل کرده‌ام، تن‌ام را وانهاده‌ام، خود را از کار انداخته‌ام، از هویت خالی شده ام و درنهایت به امری زاید برای سیستم ِدلالت‌بخشی تبدیل شده ام که کلیت ِوجودی‌ام را باسمه‌زنی می‌کند. احساس ِگناهی که سوژه گاهی پس از ارگاسم به آن مبتلا می‌شود دقیقاً به‌دلیل ِپیش‌‌آمد ِهمین سنخ از آگاهی تولید می‌شود: آگاهی از دوری ِتن نسبت به فضای نمادین ِعشق و دلالت‌های خیالی‌اش.

 رخوت، در مقام ِتعطیلی ِاصل ِلذت، لذت را واسازی می‌کند؛ و این خود – البته اگر سوژه در عطالت ِسوبژکتیویته توانایی ِاندیشیدن در مرزها را داشته باشد – سوای ِارزش ِذهنی ِامکانی‌ای که اندیشیدن در چنین وضعیتی می‌تواند دستی به آن بساید، این نکته‌‌ی تراژیک را نیز به پیش می‌کشد که شاید شدیدترین نوع ِلذت، یعنی ارگاسم از رخوت، تحفه‌ای‌ست که قرار است تنها در لحظات ِاحتضار نصیب ِآدمی شود.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر