کیفیت و چهگونهگیِ ساختارِ سرخوشی مردم در هر
دوران، یکی از روشنترین معیارها در سنجشِ کیفیتِ رابطهی ذهنیتِ عموم با واقعیت
است؛ رابطهای که دلالتهای آن حوزهی گستردهای، از روانشناسیِ اتمیستی گرفته تا
کردمانشناسیِ سیاسی، را دربرمیگیرد. سرخوشی، تا آنجا که، نسبت به رنج، رابطهی (دستِ
کم از نظرِ تجربی) مستقیمتر و سادهتری با مهمترین اصلِ هستیِ روانیِ انسان،
یعنی اصلِ لذت (به معنای فرویدیِ آن) دارد، بیانگرِ نحوهی شکلیابیِ طیفِ فراخی
از معناهاییست که تحلیلِ آنها تعینمندیِ سوبژکتیوِ واقعیت و سویهی توهمیِ عقل
را افشا میکند. البته تحلیلِ رنج که، در تحلیلِ نهایی، هستیای مقدم به سرخوشی
دارد {سرخوشی را بهدرستی باید صرفاً حیثِ سلبیِ رنج دانست}، پیشزمینهی ارجاعیِ
این معناهاست، اما در زمانهای که هستیِ رنج، در کل، در کلافههایی از سوءبرداشت
از آزادی (و ناآزادی) از ارزش تهی شده، ریختشناسیِ سرخوشی، و شاید حتا سیماشناسیِ
سوژههای سرخوش را میتوان رهیافتِ اجتماعاً رادیکالتری در نقدِ سوبژکتیویته
دانست.
در علمِ اقتصاد (از علمِ اقتصادِ متعارف گرفته
تا اقتصادِ سیاسیِ رادیکال) مصرفِ تظاهری، همیشه یکی از جذابترین مفاهیم در
تحلیلِ فنی و اجتماعیِ مقولهی مصرف بوده است. به بیانی کوتاه، مصرفِ تظاهری به
ساحتی از مصرف اشاره دارد که در آن، مصرف، در پیوند با سویههای اجتماعیِ دلالتبخشِ
آن که متقابلاً نظمِ حاکم بر مطلوبیتها و فایدههای ذهنیِ مصرف را تعیین میکنند
و خود از آن تأثیر میپذیرند، بررسی میشود. در چنین زمینهای، مطلوبیتی که مصرفکننده
از مصرف میبرَد در رابطهای شبهبیناذهنی با دیگرانی که در حوزهی اجتماعیِ چنین
مصرفی هموندِ او هستند، ساخت میگیرد: چشموهمچشمی (و در سطحِ گستردهتری از
معنا: رقابت تا حدِ مرگ)؛ کم و کیفِ مصرف را نه ترجیحاتِ سوژهی منفردِ خودگردان،
که آن دسته از مناسباتِ بینافردی و رجحانمندیهای متقابلی تعیین میکنند که ریشهی
آنها در زمینهی اجتماعیِ شکلیابیِ ذهن استوار است. نکتهی رئالیستی و نیمهانتقادی
در اینجا این است که ساختارِ ذهنیت بهکلی در چارچوبِ نظمی فرافردی تعین مییابد،
نظمی که اصلِ موضوعهی آن تعریفِ عاملِ انسانی در حکمِ عاملی اجتماعی است. با این
حال، این رئالیسم، در موقعیتِ سرریزِ آزادی، نابسندهگیِ تحلیلیِ خود را افشا میکند.
مصرفِ
تظاهری از مفاهیمیست که با کمکِ آنها میتوان به انحلالِ ارزشِ مصرفی در ارزشِ
مبادلهای در اشکالِ متأخرِ فضای اقتصادِ بازار اندیشید. تجلیِ ارزشِ مبادلهای
صرفاً در قیمت خلاصه نمیشود؛ ارزشِ مبادلهای ساختاری اجتماعی دارد که ردِ آن را
میتوان در مبادلههای غیراقتصادیِ جامعه (از منطقِ حاکم بر دوستی گرفته تا
انتظارهای خصوصیِ افراد از بدن و زمان) هم دید. در موردِ مصرفِ کالاهای لوکس،
ارزشِ مبادلهایای که تولید میشود، ورای فرایندهای حاکم بر تبدیلِ ثروتِ نمادین
به ثروتِ مادی، در خودِ کیفِ تعیُنیافته در جامعهی وفور، به جریان میافتد. در
این حالت، تظاهر، نه در سطحِ مناسباتِ بینافردی، که در سطحِ جریانهای میل و جابهجاییهای
ابژهی میل، بر مبنای سرخوشیای که فراوردهی این جابهجاییهاست، معنا پیدا میکند.
در وضعیتی که فرد صرفاً وانمودهای از آن شکلی از کلیتِ اجتماعیست که هستیِ خود
را مدیونِ نشئهگیِ افراد در فراوانی است، تظاهر به منزلهی نمایاندن، عاری از
معنا میشود – چرا که در موقعیتِ نشئهگی دیگر هیچ مرجعی برای ساختنِ بازنماییها
وجود ندارد – همه چیز در فرایندهای دَوار و واگشتپذیری که برای ماندن و پایستن بینیاز
اند از ابژکتیویته، بازتولید میشوند، و به شعف میرسد. شکلِ نوپدیدِ مصرفِ
تظاهری، درواقع همان مصرفِ خودشیفتهوار است (همان تغییری که در حوزهی تبارشناسیِ
تبلیغات هم رخ داده: گذر از تبلیغاتِ معطوف به فایدهگرایی، به تبلیغاتِ معطوف به
سویههای منزلتی و تظاهری، و سپس به تبلیغاتی که خودشیفتهگی و تورُمِ نفس را
نشانه میروند)؛ به همراهِ اضمحلالِ امرِ اجتماعی در جامعهای که به تصویرِ خود تخفیف
یافته، چشموهمچشمی تنها در برابرِ شیشهای معنا دارد که جیوهی بیمعناییِ
روابطِ بیناذهنی، از آن آینه ساخته است. خودشیفتهگیِ نامادرانهی امروز، به پیش کشیدنِ
هر تفسیرِ خوشبینانه نسبت به حضورِ حیثِ اجتماعی در مصرف را از بین برده است؛ خاصه،
در تحلیلِ مصرفِ کالاهای لوکس، به سختی میتوان از موضوعیتِ "تعلق به سطحی
اجتماعی"، و معناداربودنِ دلالتهایی که ساختارِ مصرف را در سنخشناسیِ لایهبندیهای
اجتماعی خلاصه میکنند، صحبت کرد. رضایت و لذتی که مصرفکننده از کالاها میبَرَد،
به واسطهی درآمیختنِ سرشتِ بتوارهی آن با بتوارهگیِ خودِ نفس، به واسطهی
مسخِ نگاه در انعکاسِ کالاها، حکمِ آن کیفِ مازادی را دارد که مستقیماً از
تواناییِ خودارضاییِ فرد با طیفِ متنوعی از بازتابهای نفسِ او در گزینههای مصرفی
سربرمیآورد. بیتفاوتیِ جنونآمیزِ مشتریانِ مُدزده به نسخههای مشابهِ بت-کالاها
و گسستِ پیوندِ "عینی" میانِ رضایت از مصرف با رضایتمندی از ویژهگیهای
"مشخصِ" کالا، ریشه در همین خصیصه، یعنی درخودماندهگیِ کیف و خودبسندهگیِ
نفس در شهوتورزی بدونِ دیگری، در تولیدِ سرخوشی بدونِ وساطتِ عینیت، دارد. در
جامعهای که در آن، (نا)سوژهها خودشیفتهوارانه میزیند، پایگاهِ ارزشِ مبادلهایِ
تعیُنیافته در بازارِ کالا – که مدتهاست بر تعیینکنندهگیِ ارزشِ مصرفی در
اقتصاد سایه انداخته – در منطقِ اقتصادیِ بازار کمرنگ میشود؛ در عوض، ورای منطقِ
اقتصادِ کالا، این ارزشِ نشانهایست که، در حکمِ ارزشی ساخت یافته در حوزهی
سازماندهیِ میل، در طرحهای ذهنی و تصمیمگیریها نقشِ اول را بازی میکند.
ارزش، هر چه بیشتر نااقتصادی و فرهنگی میشود،
مانندِ هر چیزِ دیگری که در این جابهجایی (اقتصاد به فرهنگ، و یا برعکس(!))
دگردیسه شده و بهنحوی خودمتناقض بر غلظتِ سلطهی منطقِ اقتصادی بر فضای فرهنگی افزوده، بیشتر از پیوندِ هستیشناختیِ خود با کلیتِ جهانِ انسانی میکاهد. خودشیفته، تا آن
جا که خودشهوتزاست، بیشتر پذیرنده و ورزندهی شکلهایی از ارزش است که هستهی
ارجاعیِ آن، درنهایت، نفسِ خودش باشد – وجودی ایمن از پرسشها و انتظارهای دیگری؛
در این معنا، کیفِ مازاد، کیفیست برآمده از (نا)بازیهایی که همان اندازه که عاری
اند از تعلق و خاطره، از هرگونه منطقِ اقتصادی و معنای مبادلهای و نمادین نیز تهی
گشته اند. سرخوشی از انتظار در صفِ خریدِ نسخههای جدیدِ آیپاد و شوق برای تملکِ
آخرین مدلی که از نظرِ کاربرد کوچکترین تفاوتی با مدلِ پیشینِ خود ندارد را باید
در پرتوی همین فرایند، یعنی فرایندِ بیمعنای تولیدِ کیفِ مازادِ بیمنطق و بیدیگری، فهم
کرد.
تنها کسی به دیدنِ سویهی کابوسوارهیِ چنین
سرخوشیهایی تواناست که به این لطفِ منحوس که هنوز درگیرِ ارضای نیازهای اولیه (و پیشاتظاهری)
است، از توانِ فهمِ بلاهت و ناانسانیتِ نهفته در پشتِ این کیفهای رویاواره
برخوردار است – کسی مثلِ این نگهبانِ فروشگاه که هنوز قادر است از اظهارِ تبریک
به یکی از خوشبختترینهای روی زمین بیزارانه تعجب کند.
تصویر از بی.بی.سی: از نخستین روزِ عرضهی آیفون 5
ازاولين باری که این جمله را در متني كة نوشته ايد خواندم،"اما در زمانهای که هستیِ رنج، در کل، در کلافههایی از سوءبرداشت از آزادی (و ناآزادی) از ارزش تهی شده،..."،يةچيزهايي دستگيرم شد،اماازآن جهت كة خود نوشتةهایتان بارها و بارها ذهن رو درهم ميريزد و دوبارة ميسازد،وبراي هرجملةحداقل10معناميتوان درنظرگرفت،بةنتيجةي يكپارچةاي نرسيدم،می توانید کمی این بخش از نوشته تان را کمی انضمامی توضیح دهید.متشکرم
پاسخحذفازاولين باری که این جمله را در متني كة نوشته ايد خواندم،"اما در زمانهای که هستیِ رنج، در کل، در کلافههایی از سوءبرداشت از آزادی (و ناآزادی) از ارزش تهی شده،..."،يةچيزهايي دستگيرم شد،اماازآن جهت كة خود نوشتةهایتان بارها و بارها ذهن رو درهم ميريزد و دوبارة ميسازد،وبراي هرجملةحداقل10معناميتوان درنظرگرفت،بةنتيجةي يكپارچةاي نرسيدم،می توانید کمی این بخش از نوشته تان را کمی انضمامی توضیح دهید.متشکرم
پاسخحذفدرود
حذفخب، به نظرم میرسه که در دو سطح میشه در رابطه با رنج و آزادی بحث کرد – البته با توجه به بحثِ متن. یکی این که رنج، به نحوی متافیزیکی یک اصلِ هستیشناختی معرفی شه و آزادی درنهایت پذیرشِ بنیادیبودنِ این اصل، به چالش گرفتن و یا رهاییِ ازون تعریف شه؛ حالت دوم این که در سطحِ جامعهشناختی، رنج همون فلاکتزدهگیِ جامعه و بارِ سنگینِ زیستجهانِ اجتماعی تلقی شه، و آزادی رهایی از چنین باری. به هر حال، در هر دو سطح، میشه آزادی رو به عنوانِ نوعی امکانمندی، نوعی وضعیتِ گشوده، تعریف کرد که معطوف به کاستن از نکبتهای رنجه (که خوب طبیعتاً در چنین مسیری، فهم و فهماندنِ رنج قدمِ اول به حساب میاد). بخشی رو که شما آوردی، اشاره به بیمعناشدنِ رنج (چه در سطحِ متافیزیکی/هستیشناختی و چه در حوزهی زیستِ هرروزه و قلمروی انضمامیِ جامعهمندی) داره، بیمعناشدنی که، در حالتی وارونه، به دلیلِ مخدوش شدنِ دلالتِ اون فضای گشوده و اون عرصهی اعتراضی به وجود اومده که میشه در قالبِ "آزادی" نامیدش. به این دلیل که، وقتی اون امرِ منفیای که رنج در مقابله با اون فهم میشد و در زمینهی معناییِ اون به چالش کشیده میشد، به دلیلِ منجمد شدن در یک زمینهی ایدئولوژیک (ایدوئولوژی شدنِ آزادی در عصرِ اختیارگراییِ تکنولوژیک)، منفیتِ خودش رو از دست داده، خودِ رنج بهکلی از معنا عاری میشه و بارِ معنابخشی، بارِ هستیداریِ خودش رو از دست میده.
– سپاس از توجه