میانهرَوی و طرف ِامر ِمیانه را گرفتن همیشه بیانگر
ِافراطگری ِپنهان است؛ به این معنا که، چه در عمل و چه در نظر، موضعگیریای که
فرض ِبنیادین ِشکلدهندهاش همانا (اول) تشخیص ِحدها یا قطبهای مألوف در یک
بستار، و (دوم) تأکید بر وضعیتها و گفتارهای میانه در این بستار باشد، ناگزیر
بازنمایندهی یک افراط است: افراط در بیمایهگی. بیمایهگی صرفاً خصوصیتی اخلاقی
یا ذوقی نیست، بلکه در ساحت ِاندیشه، آن سنخهایی از اندیشیدن که بهنحوی پیشینی
(که البته میتوان/باید پشتوانهی ارزششناختی ِاین پیشینیمندی را واکافت) خود را
مکلف به تصدیق، تأیید و حمایت از میانهگیها (هماینوهمآنها) ساختهاند، در
سطح ِتولید ِ"ایده" و مفهومآفرینی، نابسندهگی و سترونی ِخود را فاش میکنند.
محض ِمثالی آسانفهم، میانهرَوی در موسیقی (در ایران) را در نظر بگیریم، که
عمدتاً در قالب ِآن نوعی از بازی ِخوشباشانه که بهنام ِچاق ِ"موسیقی
ِتلفیقی" از آن یاد میشود، تجسم پیدا میکند. این موسیقی، هر اندازه هم که
دلنشین، خوشخاطر و بدیع باشد، باز هم از این که جریانی بیافریند و درنهایت به
پدیدآمدن ِشکل ِجدیدی از زندهگی ِموسیقیایی (مثلاً در گوشیدن و در شکلهای
احساس) بیانجامد، باز میماند. مهمترین ویژهگی ِموسیقی ِتلفیقی در ایران، ارزش
ِمبادلهای ِبالای آن است (چه در سطح ِمبادلهی اقتصادی (چون جذاب است و مصرفکننده،
چه فهیم و چه نهفهم، در نگاه ِاول خریدار ِجذابیت و بداعت است)، و چه در سطح
ِمبادلهی فرهنگی (تبادل ِایدههای بومی، تبادل ِروحیه(!))، و این ویژهگی مهمترین
ویژهگی ِتمام ِگونههای دیگر ِتلفیق نیز هست. فصل ِمشترک ِاین تلفیقها میانهرَوی
در گزینش ِایده و پردازش ِماده، و درنهایت تولید ِمحصولیست بیمایه فراخور ِذوق
ِاکثریت (که لاجرم همبسته است با میانهگی و بیمایهگی).
مارکسیسم ِتحلیلی (Analytical Marxism) شاخهای از مارکسیسم ِآکادمیک است که با استفاده
از روشهای متعارف و پذیرفتهی تحلیل در نظریهی اقتصادی (منطق ِآکسیوماتیک، مدلسازی
ِریاضیاتی، نظریهی بازیها، نظریهی بهینهسازی) سودای بسط ِتحلیل ِمارکسیستی در
گفتمان ِمسلط ِعلم ِاقتصاد ِمتعارف را در سر میپزد. این رشته رسماً با انتشار
ِاثر ِکلاسیک ِجرالد کوهن، به عنوان ِ"دفاعی از نظریهی تاریخ ِکارل
مارکس" نضج گرفت؛ کتابی که با استفاده از روشهای حاکم بر فلسفهی تحلیلی،
قصد ِدفاع از مفهوم ِسنتی ِماتریالیسم ِتاریخی در مارکسیسم ِارتدوکس (این که روند
ِتاریخ جلوهای است از رشد و توسعهی نیروهای تولیدی) را داشت. کمی بعدتر، این جان
رومر بود که با تبعیت از دال ِمعظم ِنظریهی اقتصادی، یعنی تعادل ِعمومی، دست به
بازآرایی ِنظریهی مارکسیستی ِاستثمار، و مفهوم ِسوسیالیسم ِبازار زد {در میان
ِکلاسیکهای مارکسیسم ِتحلیلی (آدام پرژورسکی، اریک رایت و ...) رومر هنوز هم از
جذابترین شخصیتهای مارکسیست نزد ِاقتصاددانان ِجریان ِغالب به شمار میآید؛
اقتصادخواندهها میدانند که قربت به دال ِاعظم ِوالراسی چه شعبدههایی میکند!}.
با این همه باید گفت که اغلب ِمارکسیستهای تحلیلی ِامروز، با اغلب ِایدههای
مارکسیسم ِارتدوکس (نظریهی ارزش مبتنی بر کار، نظریهی نزولیبودن ِنرخ ِسود، و،
مهمتر از همه، خطیبودن ِتکامل ِاجتماعی) ناساز اند. اما این ناسازی نه ریشه در
نقد ِدرونی ِادبیات ِمارکسیسم و بازاندیشی ِایدههای مارکس دارد و نه از تأمل
ِنقادانهای برآمده که نقد ِبیرونی ِمارکسیسم به بار میآورد. این ناسازی سراپا
فرآوردهی مستقیم و حاضروآمادهی تقلید ِروششناختی از اقتصاد ِنئوکلاسیک است.
مارکسیسم ِتحلیلی، با پذیرش ِمبانی ِاساسی ِفلسفهی تحلیلی (بهویژه: اتمسیم ِهستیشناختی)
و نتایج ِروششناختی ِآنها در علم ِاقتصاد ِنئوکلاسیکی (:فردگرایی ِروششناختی)، با
چسباندن ِخود به برنامهی پژوهشی ِنظریهی اقتصاد ِمتعارف، قصد ِعلمی جلوه دادن
ِپژوهشهایاش را دارد؛ کافیست فرد نسبت به اصول ِمعرفتشناسانهی اقتصاد ِمارکسیستی
و اقتصاد ِنئوکلاسیک آشنایی ِمقدماتی داشته باشد تا بداند این دو به لحاظ ِپارادایمی
تا چه حد تلفیقناپذیر، و حتا متخالف اند؛ این که ریختن ِهستیشناسی ِمارکسی در
قالب ِروششناسی ِاقتصاد ِنئوکلاسیک نه تنها بهلحاظ ِنظری ناممکن است، که اصلاً
تا آنجا که اولی (هستیشناسی ِمارکسی) را به قصد ِتمکین به دومی (روششناسی
ِنئوکلاسیک به عنوان ِسنخ ِمسلط ِرهیافت ِعلمی) امحا میکند، مضحکهای موهون بیش
نیست – وهنی که در هر تلفیق و هر میانهرویای که به هدف ِنمایش ِمشروعیت و
اعتبار ِدر-زمانی پا گرفته دیده میشود، وهنی که در شنیدن ِسهتار الکترونیکی و یا
نعرهخوانی ِغزلیات ِحافظ هم خوش جلوهگری میکند. این جماعت ِنو-دوست و روزآمد را، این اکثریت ِ"علمباور"
و "هنردوست" را که به یک اندازه از اقتصادسنجی ِتحلیل ِطبقاتی و آثار
ِ"آوانگارد" ِنامجو خوششان میآید، و خواندن ِمارکس و گوشیدن ِموسیقی
ِسنتی را دِمُده و غیرعلمی و غیرهنری میدانند، بهسادهگی میتوان با توجه به
اصل ِ"میانهروی-بهسوی/برای-میانمایهگی"، در قالب ِیک روانشناسی ِاجتماعی
تحلیل کرد.
آن چه در مارکسیسم ِتحلیلی بیش از هر چیز ِدیگری
اهمیت دارد، نمایش ِعلم است. هرگز نباید اهمیت ِاین "نمایش" برای اجتماع
ِعلمی، و جایگاه ِاقناعی ِآن در زدوبندهای آکادمیک، و از آن مهمتر در بدهبستانهای
ایدئولوژیک ِحاکم بر دستگاه ِتولید ِعلم ِمعاصر را دست ِکم گرفت. اهمیت ِاین
نمایش، دقیقاً همسرشت است با اهمیت ِ"نمایش" ِعمومی و نظرگیرانهی رونمایی
ِنسخهای از مثنوی معنوی که در قالبهای شعر ِنو بازآرایی شده است. در هر دوی این
نمایشها، تلفیق – که بر پایهی اصل ِمیانهرَوی و میانمایهگی شکل گرفته – به هدف
ِعموماً ناخودآگاه ِاقناع ِاثباتی ِحاکمان ِپارادایم، و تحمیق و تشویق به حماقت
ِمصرفکنندهگان ِعلم و هنر ترتیب میپذیرد (به این بیاندیشیم که یک آکادمیسین ِموفق و یک
هنرمند ِخوشاقبال تا چه اندازه باید "تولید" ِخود را بر اساس ِاصل
ِمصرف ِنمایش (یا همان تبعیت از منطق ِبازتولید، تلفیق و میانهروی) فرمولیزه کند
تا بقای خویش را در کارزار ِتماماً حقیقتمند و زیباییمحور ِعلم و هنر ِمدرن
تضمین کند). هدف ِمیانهروی و تلفیق، بازتولید ِذهنیت و ذوقی است که
"موجود" و نه لزوماً "معقول" است (بسنجیم نوآوریهای پدیدآمده
در الاهیات ِیهودی را نسبت به نوآوریهای فلسفهی تحلیلی، نوآوریهای موسیقی ِسنتی
ِمحض را نسبت به نوآوریهای موسیقی ِتلفیقی؛ و بسنجیم که کدام جریانسازتر اند و راه
ِبروز ِشکلهای زندهگی ِ"ناموجود" را میگشایند). مارکسیسم ِتحلیلی، در
مقام ِیک ملغمه، که سودای ِنزدیک کردن ِدو موضع ِحدی و بهلحاظ ِهستیشناختی متضاد
را دارد، رشتهایست صرفاً بازتولیدکننده، غیر ِانتقادی و از همه مهمتر بهلحاظ
ِعلمی بیبار و سترون. این رشته بهراستی جذاب است؛ و جذابیت ِآن، درست مثل
ِجذابیت ِهر چیز ِدیگری که در این عصر خوش میدرخشد، تابع ِبلاهت، التقاط، و میانمایهگی
است. جلوهی بوطیقایی ِاین جذابیت در علم همان همانگویی است. رومر، در مقام ِیک
مارکسیست ِتحلیلی ِوفادار به این بوطیقا، که ترجیعبند ِپژوهشهای پیچیده و معظم ِنئوکلاسیکی
است، اظهار میدارد که "کسانی که استراتژی ِاقتصادی ِبهینهشان مستلزم ِخرید
ِکار است، استثمارگر، و آنهایی که استراتژی ِاقتصادی ِبهینهشان مستلزم ِفروش
ِکار است، استثمارشونده میشوند". جلالخالق! چه عبارت ِپُرباری برای طراحی
ِیک بازی ِمثبت با حاصلجمع ِغیر ِصفر! {دریابید حضور ِسنگین ِتمکین به نظم ِحاکم
را در لالبازی دربارهی همین "استراتژی ِاقتصادی ِبهینه"، همان چیزی که
واکاویدن ِانتقادی ِآن محور ِاصلی ِتحلیل ِمارکسیستی از استثمار است} مارکسیسم ِتحلیلی از مصادیق ِبارز ِآن دسته از نسخههای مارکسیسمی است که مارکسی در آنها وجود ندارد.
آقا به قاعدهای که شاید بشه حدس زد، من از متنات لذت میبرم و یاد میگیرم. چند تا چیز به ذهنام میرسه که همتام الان جمع شده واسه گفتناش. شاید به درد بخوره.
پاسخحذفیکی این که بعضی مثالهای ِ متن به گره ِ متن اضافه میکنن، نه از اون گرههایی که مکاشفههای ِ متن رو چند برابر میکنه، بلکه ذهن رو گیر میاندازه. مثلاً نامجو چیزهای ِ دیگهای هم غیر از اینی که گفتی هست و از این بابت متنات نشونهای بابتِ این که خاطرجمع شیم اون چیزها هم از لابهلای ِ متن رد شده به مخاطب نمیگه. یا مثلاً، تا جایی که یادم مونده، و اگه منظورت از اریک رایت همونی اریک اولین رایتی باشه که میشناسم، به نظرم گنجوندن ِ این و بقیه تو یه دسته حق ِ مطلب رو دربارهشون ادا نمیکنه. هرچند من لحظاتی از متن حس ِ نوعی رهایی دارم که انگار کلمهها دارن به هدف میخورن، اما باز به نظرم مقولهی ِ کلی ساختن تو جایی که با طیفی از مسائل سر و کار داریم، یه مقداری از توان ِ همدلی با متن کم میکنه.
ارادت
درود و سپاس از همت ِمجموعِ شما
پاسخحذفدر مورد مثالها کاملاً باهات موافق ام؛ شخصاً کم پیش میاد نوشته رو دوباره بخوانم، و گرنه اکثرِ مثالها و مصداقها رو باید به جهتِ عدمِ کارکردِ معمولشون (روشنکردن، گرهگشایی، یا حتا به قولِ شما مکاشفهافزایی) حذف کنم یا تغییر بدم. با این توضیح، مثالها عموماً همون اولین چیزهایی هستند که در ذهنام بهنوعی در رابطه با پیوند بخشی از واقعیت با ایدهی طرحشده خیلی ناخواسته و نابهگاه خودبهخود در لحظهی نوشتن پدیدار شدند؛ خوب طبیعتاً این اولین چیزها لزوماً بهترین یا (در اینجا) گویاترین نیستند. جالبه که میبینم، توی اکثرِ متنهایی که حوصلهای پیدا میشه برای بازنویسیشون، عموماً خبری از مثال و مصداق نیست: شاید به همین دلیل که هیچوقت نمیشه "حق مطلبِ رو دربارهی مصداقها ادا کرد" (یکی از تبعاتِ جانبیِ قتل ِچیز به دستِ ایده). با این حال، در مورد موسیقیِ ایرانی همچنان به نسبتش با کلیت چیزهایی که در رابطه با میانمایهگی و بلاهت نوشته شد باور دارم. شخصاً نامجو (و بهطور اخص، نامجوی اکنون) رو یک آشغال میدونم (نظرِ شخصیای که در اینجا هیچ اهمیتی نداره)، اما توی متن صریحاً از علاقهمندانِ نامجو گفتم، نه خودش؛ که به نظرِ من "به طور میانگین" در رستهی همون "هنردوستانی" قرار میگیرند که وصفشون رفت. مطمئناً وقتی به تأثیرِ میانمدتِ عادیشدنِ تقلا برای "داشتن" ِحافظ از یک طرف و "حالکردن" با بازیهای آوایی و "غرولند"های بیمعنا که خیلی خوش به طبعِ لوس و جدیتگریزِ ما ایرانیهای فرهیخته مینشینه، فکر میکنیم، بیش از این که به فکرِ کوبیدنِ تولیدکنندهی بینوایی بایفتیم که مطلوبِ چنین طبعی رو تولید میکنه، به فکرِ "وضعیت"ی باید بیافتیم که طرف رو "تولیدکنندهی بینوا"ی نمایش کرده، یعنی به خودِ ضرورتِ نمایش... کوتاه این که، هدف بیشتر نقدِ شرایطِ پدیدآورندهی مصرفگرایی در چنین طبعیه (که در قالبِ جذابیت و بنا به اصلِ میانهروی پروبال میگیره و پخش میشه) وگرنه در موردِ "بیگناهی" و حتا شایستهگیِ تولیدکننده و مصرفکنندهی این طبع خیلی دلیل میشه آورد!
شاد از عنایت، و چشمانتظارِ نکتههای بیشتر