۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

از بیژن و یاوه‌های اقتصادی


یادداشتی درباره‌ی کامنت‌های "بیژن و ما"

باز هم یک پُست ِخوب ِدیگر و سلسله‌ای از کامنت‌ها و نظرها که با منطق ِخام‌پندار ِحاکم بر سرهای خالی‌الذهن مسأله‌ی "خیر ِاقتصادی" را بر سر ِانسانیت ِملحوظ بر نیت ِنگارنده می‌کوبند. بلاهت و، صادقانه‌تر بگویم، وقاحت ِاین ذهنیت‌ها (نمی‌گویم افراد، چون می‌دانم عوامل ِساختاری و فراشخصی ِبسیاری در شکل‌دادن به چنین ذهنیت‌هایی دست‌اندرکار بوده و هستند – همان عواملی که نور و روشنایی و خوش‌بختی ِحیات ِکنونی‌مان را وام‌دار ِحضور ِپدرانه‌شان هستیم) غلیظ‌تر و بدگوارتر از آنی‌ست که به شور و میل ِبایسته برای قلم‌زدن ِاساسی مجال ِسربرکشیدن دهد؛ با این حال به گمان‌ام رسید که شاید ذکر ِچند مطلب به زبان ِساده برای انگیختن ِذهنیت ِاین کامنت‌گذارها به فهم ِبه‌تر ِدرونه‌ی این پُست ِنیک‌پی خالی از فایده نباشد:

پیشرفت، به عنوان ِمسیری برای سعادت ِبشر، اغلب به منزله‌ی یکی از محوری‌ترین اسطوره‌های مدرنیته معرفی می‌شود؛ اسطوره‌ای که براساس ِآن کامنت‌گذارها عمدتاً با حسی آمیخته با تمکین ِبی‌چون‌وچرا به اقتدار ِمعنایی‌اش هستی ِبیژن را تأییدپذیر انگاشته اند. هم‌بسته‌گی ِرشد ِکمی ِحیات ِاقتصادی با به‌یابی ِحیات ِانسانی در کل، ریشه در همان اخلاقیات ِکاسبانه‌ای دارد که از جنبش ِدین‌پیرایی به این سو سعادت ِبشری را در عمران ِ(که البته می‌توان خواند تخریب ِ)کره‌ی خاکی تعبیر کرده است – تبارشناسی ِوبر از این اخلاقیات و تأثیر ِآن بر شیوه‌ی تولید ِسرمایه‌داری هنوز برای بسیاری از اقتصادخوانده‌ها مغفول است‌، بگذریم... . در مؤثربودن و عاملیت ِرشد ِاقتصادی در به‌بود ِوضعیت ِفراگردهای عملکردی ِنظم ِاجتماعی (دست ِکم با فرض گرفتن ِتقدیر ِتاریخی حاکم بر شکل ِزیستی ِانسانیت ِمعاصر) شکی نیست؛ هیچ انتظاری هم نسبت به دانش‌ورزی ِاجتماعی، سیاسی و انتقادی ِاقتصادخوانده‌ها و دخالت‌دادن ِمتغیرهای مطرح‌شده‌ در سایر ِعلوم ِانسانی در رابطه با مسأله‌ی رشد ِاقتصادی نمی‌توان داشت (آن‌ها به اندازه‌ی کافی زیر ِدستگاه ِنشخوار ِمعادلات ِسنگین ِآماری له‌و‌لورده می‌شوند و به قدر ِکافی وقت ِخود را صرف ِپاس‌داری از پاداش ِاین لهیده‌گی‌ها می‌کنند، که با برچسب‌های دانشگاهی و منزلت ِاجتماعی ِباسمه‌ای عرضه می‌شود، که عذر ِتک‌رشته‌ای‌بودن ِذهن‌شان کاملاً پذیرفتنی‌ست!)، اما به‌گمان‌ام این انتظار گزافی نیست که از یک اقتصادخوانده – با این فرض که فردی منطقی‌ست و آگاه به اصول ِدانش‌ورزی – توقع داشته باشیم تا حداقل با ذهنیتی آشنا با ادبیات ِاقتصاد ِتوسعه (که می‌دانم مغضوب ِاذهان ِنئولیبرالی ست – داستان‌اش باشد برای بعد) درکی به‌نسبت پیچیده‌تر و واقع‌بینانه‌تر از پدیده‌ی رشد را در نظرات ِخود در رابطه با چنین مسائلی دخیل کند و، بازهم حداقل، نظریه‌ی رشد را در چارچوب ِاجتماعی‌تر ِمفهوم ِپیچیده‌ی توسعه بفهمد. البته، با توجه به خودشیفته‌گی ِنهادین ِحاکم بر سنت ِفکری ِهمه‌دانی میان ِما ایرانیان، شاید گزینه‌ی به‌تر برای اقتصادخوانده‌ها { دراین‌جا روی حرف‌ام کامنت‌گذارهاست} این باشد که در برابر ِمسائل ِپیچیده‌ی انسان‌شناختی و جامعه‌شناختی که نظریه‌ی اقتصادی ِحاکم، به جبر ِپارادایمی ِخود، قادر به اندیشیدن به متغیرهای منظور در آن‌ها نیست، سکوت کنند؛ یا حداقل بگذارند عقل ِسلیم‌شان – که در بسیاری از این مسائل موشکاف‌تر و تأملی‌تر از نظریه عمل می‌کند – درین‌باره به قضاوت بنشیند! مسائل ِتربیتی که لزوماً تقلیل‌پذیر به مسأله‌ی انباشت ِسرمایه‌ی انسانی در اقتصاد ِرشد نیستند (سرمایه‌ی فرهنگی، عقلانیت ِفرهنگی، نظریه‌های توانشی، ارزش‌های زیبایی‌شناختی و ...)، مسائل ِمربوط به روان‌شناسی ِاجتماعی و نقد ِتأثیر ِساختارهای ِهنجارین ِنهفته در تکنولوژی‌های تربیتی ِجدید بر ساختارهای شخصیتی ِانسان‌ها (شکل‌گیری ِشخصیت‌های مصرف‌گرا، خودشیفته و بی‌اعتنا)؛ مسائل ظریف ِسیاسی ِمربوط به تحریف ِذهنیت‌ها توسط ِعلوم ِمدرن که خادم ِدربست ِرشد ِکور ِرَویه‌های تکنولوژیک شده اند، تنها بخشی از این مسائل هستند که ذهنیت‌های اقتصادگرا {کامنت‌گذارهای این پست} در مواجهه با آن‌ها باید – و این باید حجتی اساساً علمی و گفتمانی است- زبان به دهان بگیرند و کم‌تر خود را به یاوه‌درایی بیاندازند.

پیش‌تر درباره‌ی خجسته‌گی ِنگاشتن ِاین گونه از پست‌ها از چای داغ گفته ام و هم‌چنان شخصاً، با خرج ِنوعی خوش‌بینی ِاجتماعاً لازم، مدافع ِاین رویه هستم. دلیل ِاصلی شاید این باشد که این وبلاگ، بنا به هر دلیلی، اقبال ِبه‌نسبت خوبی در میان ِاقتصادخوانده‌ها دارد و از این نظر از بُرد ِمناسبی در فضای مجازی – این واپسین فضای شبه‌عمومی ِباقی‌مانده در ایران – برخوردار است. از این رو وقتی لابه‌لای تحلیل‌های روز از اقتصاد ِبازار و خاطرات ِشخصی، بهانه‌ای پیش می‌آید تا حرفی و اشاره‌ای از انسانیت شود و با نگاه به وضعیت‌های انضمامی پای ِدغدغه‌ای دیگرخواهانه و جمعی به میان کشیده می‌شود، باید این راست‌قلمی‌ها را به فال ِنیک گرفت. اما نکته‌ی مهم‌تر این که امیدوارم خود ِنگارنده‌ی چای داغ از میان ِهمین کامنت‌ها که از دوستان ِغار و قبیله‌اش می‌خواند دریابد سخن‌گفتن از امر ِانسانی در این روزگار تا چه حد به امری عجیب‌و‌غریب، رنگ‌باخته و مثله‌شده بدل گشته؛ دریابد چه بلایی سر ِعلم آمده که به مثابه‌ی دم‌ ِدستی‌ترین و البته خفه‌کننده‌ترین وسیله برای به انجام رساندن ِهدف ِمقدس ِ"امتناع از ارزش‌داوری" به کار گرفته می‌شود و فرد را به نام ِسعادت و زیر ِضرب ِسنگین‌ترین شکل ِسعادت (سعادتی که در قالب ِنظریه سنگ شده) از تلاش برای دفاع از سعادت معاف می‌کند؛ بی‌شرمی ِچنین بلاهت ِمد ِروزی تا جایی‌ست که "رشد" – که سهم و ارز ِآن در خوش‌بختی ِواقعی ِانسان‌ها تا به حال چندان بیش‌تر از سهم و ارز ِاسطوره‌ی پیش از خود، یعنی "تقرب"، نبوده است – بهانه‌ای می‌شود برای عبور از بیژن‌ها و سلام دادن به دم‌و‌دستگاهی که شخصیت ِوالای بیژنی‌ را تکثیر می‌کند. بی اغراق باید گفت، فردا، یا شاید هم پس‌فردا، زمانه زمانه‌ای‌ خواهد بود که در آن جامعه‌ی "رشدیافته"‌ی بیژن‌سالار تیمارستانی بزرگ می‌سازد برای هر آن کسی که بخواهد جعبه‌ی سیاه ِبنگاه ِتولید ِبیژن را باز کند. آن وقت دیگر شاید تنها بتوان، به استعاره، از تجسم ِمرگ ِمنیژه در جذامی که فیهاخالدون ِبیژن را از ریخت انداخته صحبت کرد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر