۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

تنهایی بدون ِتنهایی


بی‌زبان‌شدن در صنعت ِفرهنگ

سرعت ِگشت ِنسل‌ها شدیداً فزونی گرفته. اگر پیش‌تر پیری به نوه‌اش می‌گفت که این نغمه، آن کتاب، یا فلان سبک ِسینمایی را که تو از آن سردرنمی‌آوری نسل ِما خوش می‌داشت و می‌پرستید و می‌زیست، امروز سی‌ساله‌ای می‌تواند این را به پانزده‌ساله‌ای بگوید. این گشت ِگسست‌افزا به ‌خودی ِخود غم‌انگیز نیست – تنها برحس ِغریبه‌گی و تنهایی که کل ِزنده‌گی ِخودآگاه بر آن استوار است دامن می‌زند و از این منظر، با افزودن به بار ِپارانوییک ِآگاهی، تنفس در فضای زنده‌گی ِنازنده‌ی امروز را ممکن می‌سازد. قضیه زمانی اسف‌بار می‌شود که این شکاف در کنه ِزبان ِارتباطی و روحیه‌های شخصی رسوخ کند تا رفته‌رفته امکان ِبرقراری ِرابطه‌ی ذهنی میان ِافرادی که تنها ده‌سال با هم فاصله دارند به امری رویاگونه و محال تبدیل شود. وابسته‌شدن ِروزافزون ِسوژه به تکنولوژی که روز به روز بر پهنای ِدیواری که میان ِاو و جهان ِعینی برپاشده می‌افزاید، جابه‌جایی ِاستحاله‌ای ِوسیله-هدف در مورد ِامر ِتکنولوژیک و محاط‌شدن ِآموزش، تجربه و در یک کلام سوبژکتیویته در حوزه‌ی سیادت ِتکنولوژی را شاید بتوان به‌عنوان عوامل ِپدیدآمدن ِچنان گسستی برشمرد، چراکه در جامعه‌ی پساصنعتی درنهایت پیامد ِمنطقی ِگسترش ِرَویه‌های تکنولوژی ِخودبنیاد بیش از آن که تسهیل در اجرای عمل باشد، تسریع در تکثیر ِشرایطی‌ست که عمل و تجربه‌ در سایه‌ی آن‌ نهایتاً از معنای انسانی ِخود (وجهه‌ی تأملی ِخود) تهی گشته و بیش و بیش‌تر به شکلی از عملکرد ِخودکار بدل می‌شوند. شکاف ِفرهنگی و ذوقی، نمودی‌ست از شکاف میان ِروحیه‌ها و ذهنیت‌هایی که خود در جریان ِازکارافتادن ِوجهه‌ی فعال و تأملی‌‌شان صرفاً نقش ِقطعه‌ها و دنباله‌های دستگاه‌ها و گجت‌های تکنولوژیکی را بازی می‌کنند.

صنعت ِفرهنگ اساساً بر اساس ِتعمیق و بسط چنین گسلی عمل می‌کند. منطق ِازخودبیگانه‌ساز ِسرمایه‌داری ِمتأخر به‌راستی بیش از آن که به بیگانه‌گی ِآدمی از ابژه‌های تولید ِمادی مربوط باشد ، به آن سویه‌ای از بیگانه‌گی ِآدمیان از یکدیگر مرتبط است که ریشه در شیءواره‌گی ِمناسبات ِزبان-جهانی ِسوژه‌ها با یکدیگر دارد. در این معنا، هرچه فهم ِزیبایی‌شناختی بیش‌تر و بیش‌تر غیرارتباطی و مکالمه‌ناپذیر شود و جنس ِخاطره‌ به خود گیرد، سیستم، در غیاب ِنقد ِزنده (رویارویی ِسوژه‌‌ها)، با سرعت ِبیش‌تری بلاهت ِفرهنگی را به امری عادی بدل می‌کند. شیوه‌ی برخورد ِفرد با فرهنگ ِعینی به‌واسطه‌ی درهم‌تنیدن ِآن در زنده‌گی ِمصرفی ِهرروزه و کم‌رنگ‌شدن ِمرز ِمیان ِامر ِفرهنگی و امر ِبازاری به لطف ِمبادلات ِبازار، عاری از فاصله‌گیری، نقد و تأمل گشته است. این برخورد ِغیرتأملی مستقیماً با ناتوان‌شدن ِسوژه در برقراری ِرابطه با سنت و حوزه‌های معنایی ِدیگر سوژه‌ها در ارتباط است. انسان‌زدایی از امر ِفرهنگی در این معنا نمونه‌واره‌ای‌ست از آن گونه‌ای از انسان‌زدایی که به اعتبار ِقانون ِخدای‌گونه‌ی پیشرفت بر کل ِحیات ِاجتماعی‌مان حاکم است. صنعت ِفرهنگ، که براساس ِخواست ِقدرت، منطبق بر اصول ِموضوعه‌ی جامعه‌ی مصرفی برپایه‌ی سرعت و رشد ِبی‌امان شکل می‌گیرد، امر ِتکین (زیبا) را در چنبره‌ی ِپُرزرق‌وبرق ِامر ِمبادله‌ای (پول) می‌فشرد و از رنگ می‌اندازد. امر ِتکین، که دقیقاً به خاطر ِتکینه‌گی‌اش پدیدآورنده‌ی برخورد ِذوق‌ها و شکل‌گیری ِایده‌ها و شادابی ِفلسفی‌ست، در جریان ِنشانه‌گذاری‌های بازار به امری مبادله‌پذیر تبدیل می‌شود که هم‌تای‌اش همان واسطه‌ی مبادله‌ای‌ست که ارزش ِآن را به ارزش ِسایر ِاشیایی که باسمه‌ی قیمت خورده‌اند وصل می‌کند. اتصال ِارزش‌ها در مقام ِارزش‌های مبادله‌ای، آن چیزی که دست‌به‌دست‌شدن و گردش ِاشیای کالایی‌شده را ممکن می‌سازد، همان چیزی‌ست که وجهه‌ی هستی‌شناختی ِامر ِتکین را تماماً از رمق می‌اندازد. وجهه‌ای که امر ِهنری در غیاب ِآن به امری مصرف‌شدنی و نازیستنی بدل می‌شود؛ به چیزی که از فرط ِدردسترس‌بودن قادر نیست ذهن و تن را درگیر کند و اندیشه و نقد را به جریان اندازد{دست‌رسی بلادرنگ ِما به نغمه‌هایی که پدران‌مان برای به‌دست‌آوردن ِآن‌ها باید مکان‌ها را می‌جستند و از کسان می‌پرسیدند، دقیقاً به‌واسطه‌ی نه‌بود ِهمین جست‌و‌جوها و پرسیدن‌ها از بدو ِامر در حکم ِیک نا‌دست‌رسی است؛ داشتن‌های ِبی‌درنگ، در تحلیل ِنهایی، به فقر ِدارنده می‌انجامد}. به یک معنا چنین می‌توان گفت که هاله‌زدایی از امر ِهنری و ورود ِآن به ساحت ِمبادله زیر ِاصل ِشتاب و وفور، با خصوصی‌کردن و مصرفی‌کردن ِآن برای سوژه‌ها سبب ِامحای ِوجه ِگفت‌و‌گویی و زبان-ساز ِمواجهه‌ی فرهنگی و در یک کلام نابودی ِتجربه‌ی فرهنگی به‌مثابه‌ی تجربه‌ای انسانی می‌شود. ما دیگر نیازی به سخن گفتن درباره‌ی فرهنگ در خود نمی‌بینیم، چون اساساً چیزی به نام ِتجربه‌ی فرهنگی دیگر وجود ندارد. کلمات، روابط و زبانی که در غیاب ِچنین تجربه‌ای از دست می‌روند، همان چیزهایی اند که نه‌بودشان را به لطف ِمهمانی‌های ابلهانه و ملال‌آور (در ساحت ِنیمه‌عمومی) و افراط در مصرف ِتصویر و اطلاعات (در ساحت ِخصوصی) عزا می‌گیریم.

روشن است که در چنین فضایی که فرهنگ یکسره از دیگری و کلام تهی شده، جایی که ما خیره به مانیتورهای خود نقاشی می‌کشیم، موسیقی می‌گوشیم، به تماشا می‌نشینیم و می‌نویسیم، رواداری و تساهل ِلیبرالی به‌عنوان ِاصلی اخلاقی معرفی شود. در عرصه‌ی مصرف ِفرهنگ دیگری صرفاً یک مزاحم است و گفت‌و‌گو تنها عاملی‌ست بازدارنده که جریان ِتند و سرخوشی‌آور ِمصرف ِکالاهای فرهنگی را به سکته می‌اندازد. بی‌اعتنایی ِلیبرالی، که در عرصه‌ی فرهنگ در نقاب ِنسبی‌گرایی ِفرهنگی مقوم ِبی‌حسی ِذوقی و فاحشه‌گی ِذهنی‌ در برابر ِعرضه‌ی بازاری‌ست، ترفندی‌ست وظیفه‌زدا که میثاق ِاخلاق را در فاصله‌گرفتن از زبان-جهان ِدیگران، وانهادن ِذوق و فهم به احساسات ِفروبسته‌ی شخصی، و پرهیز از نقد ِدیگری (که پیامد ِناگزیرش فراموشیدن ِنقد ِخود است) تعریف می‌کند. کافی‌ست برای یک هفته گردش ِتصویرها و برق ِگجت‌ها از جریان بیافتد، درخواهیم یافت که چه‌اندازه تنهاتر و بی‌هم‌زبان‌تر از پدربزرگی هستیم که تنها همان گجت‌ها ما را به سایه‌ی زنده‌گی ِازدست‌رفته‌اش پیوند می‌زنند. شوربختی ِغم‌انگیز ِخوش‌بختی ِما در این است که  در زمانی به سر می‌بریم که زیر ِآفتاب ِتکنولوژی همه‌گی بی‌سایه ایم و هیچ‌کس چیزی برای از دست دادن ندارد. 

۱ نظر:

  1. عالی بود....
    و چه جمله ی خوبی برای تمام کردن. گرچه فکر می کنم این بحث می تواند بیشتر توسعه پیدا کند.

    پاسخحذف