۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

تبخیر ِارزش ِذاتی در تحقق ِارزش ِمبادله‌ای



یادداشتی بر نوشته‌ی ارزش ِدپارتمان ِفلسفه




نمی‌دانم تا حد می‌توان از بحث‌های جدی، کتابی و کافه‌ای غافل شد – و در درجه‌ی اول نمی‌دانم چه‌گونه می‌توان این سه جای-گاه را با هم یکی گرفت! با این حال، خارج کردن ِمسأله‌ی کالایی‌شدن (به زبان ِمارکسیسم ِعامیانه) و در سطحی کلی‌تر شیء‌واره‌گی را باید در حکم ِپیش‌فهمی سرکوب‌گر و جزم‌انگارانه که می‌خواهد دامنه‌ و سمت‌و‌سوی نقد را در مسیر ِدلخواه ِگفتمانی خاص آرایش دهد، نکوهید. به ویژه این که همراه ِآن این بهانه‌ی کاذب و شگفت‌انگیز به پیش نهاده شده که این‌ روزها "همه"(!) در آگاهی ِکامل از آن به سر می‌برند – و عجب آن که این روز‌ها همه سرگرم ِبازتولید ِساختارهای پدیدآورنده‌ی چنین پدیده‌ای، و فلاکت‌های زاده از آن‌، هستند. مسلماً پیش‌نهادن ِچنین پیش‌فهمی زیرکانه است، از این که کل ِمحتوای ِنقادانه‌ی دیدگاهی را که می‌خواهد رد ِچنین اقداماتی را در روحیه‌ی سرکوب‌گر ِنهفته در پراگماتیسم ِبازار ِآموزش بگیرد، بخار کند. با این حال، در این نوشته قصد ِنقد ِچنین پیش‌فهم‌هایی را که بر پایه‌ی سفسطه‌ی "همه می‌دانند" استوار اند، ندارم؛ در عوض مایل ام تا مسئله‌ی بی‌اهمیت‌شدن ِفلسفه‌آموزی و بی‌ارزشدن دانشکده‌های فلسفه در فضای آکادمیک را با تأکید بر مورد ِدومی که چای داغ بر آن دست گذاشته واکاوم؛ در مورد ِاول که صحبت بر سر ِبهینه‌ی اجتماعی‌ و پیامدهای جانبی ِآکادمی است، می‌دانم که واردشدن به بحث ما را در فضایی تنگ‌تر از جعبه‌ی اج‌ورث محبوس خواهد کرد (بحث ِبی‌فرجام ِارزیابی ِمنفعت ِاجتماعی! در مورد ِذکرشده، نکته‌ی تأمل‌برانگیزی در میان است که باید به آن خوب نگریست؛ این که اگر فایده‌مندی ِرشته‌ی تعلیمی به‌لحاظ ِتأثیر ِمستقیم ِآن بر زنده‌گی ِاجتماعی سنجه‌ی ارزیابی ِارزش ِاجتماعی ِآن قلمداد می‌شود، آن گاه باید پای بسیاری از رشته‌های رشته‌های دیگر (به‌خصوص علم ِاقتصاد) را به میان کشید و بازخواست که تا چه حد در تبیین و تسهیل ِمشکلات ِعملی موفق بوده‌اند! آیا وضعیت ِرشته‌ای مانند ِاقتصاد، در درون‌گرایی ِمفرط و ارجاع‌های درون‌متنی، در نزدیک‌بینی ِمعرفت‌شناختی و بی‌فایده‌گی‌های کاربردی و لاسیدن با "علایق ِخاص" ِخود که شاید هیچ رابطه‌ای با مسائل ِعینی ِاقتصاد نداشته باشد، در ساختن ِزبان ِزرگری و بازی‌های شبه‌علمی و بت‌های قبیله‌ای و نمایشی، و برج‌های ِعاج ِفرهنگستانی ِمخصوص به خود، به‌تر از رشته‌هایی همچون فلسفه و ادبیات و هنر است؟)




این که چه‌گونه می‌توان با واردکردن ِپیامدهای اجتماعاً مثبت ِفلسفه یا هنر در زنده‌گی، وجود و بقای ِآن‌ها را در مقام ِمتاعی سودمند به امری ضروری بدل کرد، پرسشی‌‌ست شایسته – در این‌جا افلاطون با لیوان ِچای ِداغی به‌دست ما را به خواندن ِکتاب ِدهم جمهور دعوت می‌کند: یک شکنجه‌ی تمام‌عیار؛ تبعید ِشاعران، طرد ِهومر... . بی‌تردید، این ایده‌ی پاک‌‌کیشانه و شبه‌مذهبی که فلسفه را پالوده از آلوده‌گی ِواقعیات طلب می‌کند و آن را تا مقام ِیک کیش مقدس می‌سازد، تنها با دورکردن ِآن از عرصه‌ای که باید در آن شکوفا شود( یعنی خود ِزنده‌گی، خود ِزمان و زبان و جهانی که در/با آن‌ها نفس می‌کشیم) به بی‌اثرکردن‌اش کمک می‌کند. با این گفته که فلسفه باید برازنده‌گی ِخود را با برقرارساختن ِپیوند ِارگانیک با حیات ِانضمامی ِانسان‌ها به اثبات رساند، به هیچ روی نمی‌توان مخالفت کرد (و البته انصاف این است که برازش ِدیگر رشته‌ها را نیز در پرتوی چنین دیدگاهی دوباره به ارزیابی نهاد)؛ از طرف ِدیگر اما باید به از بین رفتن ِآن شکل‌هایی از زنده‌گی که فلسفه‌ورزی را ممکن می‌ساختند نیک اندیشید – و نیز به سیطره‌ی نظام ِاجتماعی‌ای که با ممتازساختن ِشکل ِخاصی از فلسفه‌ورزی (اگر بتوان اصلاً از چنین چیزی سخن گفت) که در خدمت ِبازتولید ِآن نظام است، به بهانه‌ی ی‌فایده‌بودن ِاشکال ِدیگر ِفلسفه‌ورزی به فروکوفتن ِآن‌ها دست می‌برَد. به هر روی، صحبت بر سر ِتنزیل ِفلسفه و هنر و ادبیات به ساحت ِعملکرد نیست، اتفاقاً این‌ها همه تنها زمانی می‌توانند بر حقیقت‌مندی و سزاواری ِخود تأکید کنند که توانسته باشند اثر ِاجتماعی ِسازنده‌ی خود را، باواسطه (از طریق ِانگیختن ِذهنیت ِنخبگان به درگیرشدن با مسایل ِاجتماعی) یا مستقیم (به میانجی ِتولید مفاهیم و بصیرت‌های رهایی‌بخش)، محقق کرده باشند. به عبارت ِدیگر، دانش‌های فرهنگی که می‌توان آن‌ها را فرآورنده‌ی سرمایه‌ی فرهنگی (البته نه در معنایی چنان گسترده که بوردیو از آن مُراد می‌کند؛ سرمایه‌ی فرهنگی به منزله‌ی توانش‌های نمادینی که سویه‌‌های ارزشی ِحیات ِاجتماعی‌مان را متأثر می‌سازند: اخلاق، سواد ِتاریخی، قریحه‌ی زیبایی‌شناختی) به شمار آورد، زمانی به‌لحاظ ِاجتماعی ارزمند می‌شوند که سهمی در بهبود ِشکل‌های زنده‌گی داشته باشند. از این نظر، همان‌طور که چای داغ اشاره کرده، در صورتی که بتوان رشته‌های فرهنگی را در مقام ِرشته‌هایی که مولد ِسرمایه‌ی فرهنگی اند در قالب ِدرس‌های عمومی برای همه‌ی رشته‌ها تجویز کرد – و البته هم‌زمان از شدت ِرقیق‌شدن ِآن‌ها در گیرودار ِعمومی‌شدن کاست – آن‌گاه می‌توان به پیامدهای عمومی ِآن که عمدتاً هنجاری اند و در بُعد ِفرهنگ به جریان می‌افتند اندیشید. نکته این جاست که چنین سیاستی باید به گونه‌ای به اجرا گذاشته شود که به اصل ِهدف ِوجودی ِرشته‌های فرهنگی آسیب نرساند؛ چراکه شوربختانه تجویزهای آموزشی عمدتاً بنا به ماهیت ِخود رفته‌رفته به سمت ِجزم‌انگاری ِپروپاگاندایی میل می‌کنند (اتفاقی که برای دروس ِمعارف در سطح ِآموزش ِعالی در ایران رخ داد) و این ازاساس مخالف با آماج ِراستین ِتولید ِسرمایه‌ی فرهنگی (آزاداندیشی، ارتقای ِفهم ِفرهنگی، اعتلای ِدرک ِاخلاقی و جز آن) است. این مسأله به‌خصوص زمانی که سرمایه‌ی فرهنگی زیر ِفشار ِسازوکار ِارزیابی‌ای که با معیارهای ِکمی درصدد ِتعیین ِبهای بازاری ِآن برآمده، قطعه‌قطعه‌ می‌شود و حکم ِکالای ِمصرفی (و گاهی ایدئولوژیک) را به خود می‌گیرد، برجسته‌تر می‌شود. در این حال، گذراندن ِارزش ِاجتماعی از غربال ِارزش ِافزوده‌ی اقتصادی تنها به بهای امحای ِارزش ِذاتی ِفرهنگ (یا به زبان ِدقیق‌تر، ارزش ِتقلیل‌ناپذیر ِکیفیات ِنمادین) ممکن می‌شود.

پیداست که دشواری ِاین دوراهه‌ در این جا به تفکیک میان ِارزش ِذاتی/مصرفی و ارزش ِبازاری/واسطه‌‌ای ِسرمایه‌ی فرهنگی برمی‌گردد. از یک سو، همان‌گونه که چای داغ هم به‌درستی اشاره کرده، اتکای ِصرف به ارزش ِذاتی و توجیه ِضرورت ِاجتماعی ِوجود ِرشته‌ای خاص برمبنای آن راه را برای گونه‌ی ضمنی‌ای از سواری ِمجانی باز می‌گذارد؛ از سوی ِدیگر، تحمیل ِمنطق ِقیمت به جریان ِآموزش‌های فرهنگی به چیره‌گی ِهژمونیک ِشکل ِخاصی از فرهنگ می‌انجامد – و این ازاساس، از آن‌جا که از رُویش ِکثرت‌گرایی و برآمدن ِچندآوایی جلوگیری می‌کند، اقدامی ضدفرهنگی است. به عبارتی می‌توان چنین گفت که مزیت ِنسبی ِهر یک از دانش‌های فرهنگی را باید با توجه به پیامد ِمثبتی که بر کیفیت ِحیات ِفردی و اجتماعی می‌گذارد سنجید و چنین سنجشی اساساً ماهیتی هنجاری دارد و آن را هرگز نمی‌توان به ارزیابی ِشاخص‌های مرتبط با شکل ِمادی ِزنده‌گی هم‌سنجید. راه ِحل ِگذر از این دوراهه چیست؟ فرهنگ‌گرایی؟ اقتصادگرایی؟ توسل به مرجع ِاعظم (عدد)؟ شاید هم میز ِگفت‌و‌گوی هابرماس (جایی که در آن باید ترجیحات ِهنجاری با شفافیت تصریح  و با جدیت ِتمام و به دور ازغایت‌نگری ِمصلحت‌اندیشانه به بحث و نقد گذاشته شوند)...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر