Twin Peaks پسا-سینما است. گویی لینچ
تاریخ سینما را از دهه نود تا امروز هضم کرده و عصاره اش را در کام ما می ریزد. برای
این سینما اما نه فخر می فروشد و نه مرثیه سرایی می کند. او همواره در میان این دو
در رفت و آمد است و از این رو نمی توانید دست اش را به راحتی بخوانید. در همان
لحظه که صحنه ای درام را تا اوج احساسی اش پیش برده، پس از آنکه میزانسن و نور و
دوربین و بازی در اوج درخشش هستند، ناگهان همه چیز را خرد می کند. ناگهان از
پرتگاهی سخره ای به زیر می غلتد. توین پیکس مجموعه ای استادانه از این لحظات گسست
و انقطاع است در حالیکه خود هویتی بسیار منسجم دارد. انسجامی که از دست-چین کردن و
نظم دادن بی نظیر به این جهان منقطع شکل می گیرد، جهانی با قله هایی مرتفع و دره
هایی مهیب، جهان صعودها و هبوط ها. توین پیکس گویی دیرینه شناسی چند دهه اخیر تاریخ
سینمای آمریکاست که در آن لینچ با لنزی معرفت شناسانه به بررسی این سینما می
پردازد تا فراتر از المان های فهم شده متداول در شکل گیری آن لایه های زیرین این
سیستم را واکاوی و حتی روانکاوی کند. او با به تصویر کشیدن سویه های پنهان این
سینما، و گسستی که از در کنار هم چیدنشان در مجاورت کلیشه ها و سوژه های تکرار شده
آن رخ می دهد، بر روی چیزی بسیار مهم انگشت می گذارد. او گویی در این مسیر قوانین
و المان هایی را آشکار می کند که فرای خودآگاهی این سینما تولید شده است و آنرا به
جلو می راند، المان هایی که بسیار در هم تنیده با فرم و محتوا، با زبان و روایت،
با موسیقی، و با شخصیت سازی، تنها در بزنگاه های گسست و انقطاع هستند که آشکار می
شوند. همچون تیغی برنده در دست جراحی چیره دست که درست در محل و عمق درست می نشیند
تا بافت های در هم تنیده در گوشت و استخوان و پوست و خون را نمایان سازد.
لینچ گاه با ارگانیک ترین و
گاه با مصنوعی ترین سویه های سینما سینما را به سخره می کشد. اثر لینچ نمونه ای
استادانه از درهم تنیدگی فرم و محتواست تا آنجا که حتی تیزبینانه ترین نگاه ها هم
نمی توانند یکی را جدا از دیگری تجسم کنند. لینچ در این واکاوی و روانکاوی یگانه
اش از سینما اما عبوث و خشک نیست و این رویکرد بازیگوشانه و سرخوشانه او یکی دیگر
از لذت های تماشای توین پیکس است. این شوخی های سرخوشانه و بسیار هوشمندانه اش با
سینما اما تنها سینما را نشانه نمی رود. او با زبان هم شوخی می کند، و با زمان، با مفاهیمی چون عشق و نفرت، هویت، خیر و شر، و
بودن. او با انسان شوخی می کند، اما اینکار را بسیار مبتکرانه و با هوشمندی بی
نظیر انجام می دهد که در تاریخ سینما اگر نه نایاب بسیار کمیاب است.
توین پیکس تصویر تضاد و
تناقضی بسیار آشکاری است که در عین حال براحتی
هر روز از کنارمان می گذرد. لینچ در عین اینکه تندی این تناقض را به سویمان
پرت می کند گویی اعتراف می کند که خارج از این دوگانگی نمی توان زیست. شاید بتوان
جایی در میان شان آرامید و به این سو یا آنسو لغزید اما نمی توان از آن خارج شد،
اما می شود در فهم آن کوشید. او اما آنقدر با زیبایی و دینامیکی جادویی این قاب را
به تصویر می کشد که کلیت حرکتش و پویایی و انسجام نهفته در آن همچون دانه دانه های پازلی می مانند
که او بارها حل می کند و باز بهم می ریزد،
و هر بار ما را همراه و مجذوب تماشای این دوباره سازی می کند. او مفاهیم و سوژه
های به ظاهر ساده و بسیط را به فراسوی ساده گی شان می برد و به ضد خود بدل می
سازد. توین پیکس گویی تصویر دیالکتیک در سینماست.