۱۳۹۵ آذر ۴, پنجشنبه

عینیتِ بامزه‌گی

فان فاکتور، یا سهم‌خواهی از لاشه‌ی شادی


پسرِ نوجوان با موبایل‌اش مشغولِ فیلم‌گرفتن از مراسمِ اعدام است، او هیچ ترسی ندارد، دست‌های گرمِ و حامیِ پدر بر شانه‌هاش‌اش، او لب‌خند می‌زند؛ مادربزرگ در عوضِ گوش دادن به حرف‌های نوه غرق شده در اخبارِ ثانیه‌به‌ثانیه‌‌ از یکی از مهمانی‌های دوست‌اش، دست‌های او می‌لرزند، چشم‌های‌اش خشک شده‌اند؛ پسر در غیابِ محبوبی که دوست‌اش می‌دارد گرمِ لاسیدن با یک دخترِ غریبه در فضای مجازی ست، دلِ او می‌تپد، ذهن‌اش کار نمی‌کند؛ دوستانی که هر یک حرف‌ها و ذوق‌ها و روایت‌های تسهیم‌پذیر دارند، اوجِ یک مهمانیِ صمیمانه را در رقصیدن خلاصه می‌کنند: در پایان همه افسرده اند، گوش‌های‌شان درد می‌کند، در تخلیه‌خانه کراش‌های جدید پیدا کرده‌اند. حفظ کردنِ جوک‌های ژیژک‌، پی‌گیریِ مناظراتِ روشن‌فکری و مشارکت در جشن‌‌واره‌های ادبی و سینمایی را فعالیتِ فلسفی و ادبی می‌گیرند: فرایندِ پیش‌رونده‌ی تحکیمِ نمایش و بلاهت در حیاتِ فرهیخته‌گی ایست‌گاه ندارد؛ یکی در مترو، در خون‌سردی و بی‌تفاوتیِ تام گرمِ تماشای صحنه‌ی پورن است و سه نفر در کنارِ او ایستاده مشغولِ تماشا اند و خیلی جدی نظر می‌دهند: از سردیِ خشونت و سرخوشیِ این‌ها هیچ چیز نمی‌توان گفت ... این‌ وضعیت‌ها، به رغمِ این که به حوزه‌ها و هویت‌هایی آشکارا متفاوت از هم و تجربه‌‌های ارتباطیِ ظاهراً ناهم‌سانی مربوط می‌شوند، در سطحِ شکل‌دادن به مناسباتِ قصدی و عادت‌های ما با دیگران و اشیا، در هر بعدی (فرد، گروه، اجتماع یا جامعه) از نظرِ جای‌گیریِ یک مؤلفه‌ی اصلی در ساختارِ امکانی‌شان با یکدیگر اشتراک دارند: بامزه‌گی به منزله‌ی هسته‌ی سختِ دلالت‌مندی، ایست‌گاهی که در هر تجربه‌ای منتظر ایم تا به آن برسیم تا معنا و لذت و ارزشِ آن تجربه را با میزانِ دُزِ بامزه‌گیِ مازاد در آن بسنجیم. غرابتِ چیستیِ این سنخ از بامزه‌گی همین است:  این که این بامزه‌گی، درست مثلِ پول، می‌تواند در حکمِ یک عنصرِ هم‌ارزکننده، یک قدرِ مشترکِ عام که عیارِ (نا)تجربه‌ها را با آن می‌سنجیم، عمل کند و تخمِ توهمِ تحققِ میل در باهم‌خندیدن و رهاییِ بی‌نظیرِ بودن در لحظه بدونِ دیگریِ غایب را در هر ذهنی بکارد.

جذابیتِ همه‌گیرِ بامزه‌گی، به تحققِ حسی از امنیتِ اُتیستی برمی‌گردد که ریشه در گذرابوده‌گیِ متراکمِ پدیده‌ی بامزه و توانِ آن به آزادکردنِ تجربه از پیامد، و نتیجتاً رهاییِ سوژه از مسئولیت، دارد. در مواجهه با امرِ بامزه، سوژه از تمهید تهی می‌شود، او درست مثلِ یک بدمستِ لایعقل از آزادی‌اش از تأمل، تحمل، صبر، تعهد، آماده‌گی و ایثار کیف می‌کند؛ اشتراک‌پذیریِ آسان و بی‌واسطه‌ی بامزه‌گی چیزی که در منطقِ بلاغیِ روابط در فضای مجازی، خصوصاً در شکل‌های فشرده‌ترِ آن در رسانه‌هایی مثلِ توییتر، پررنگ‌تر از هر جای دیگری بروز می‌کند  حیثِ جمعیِ ویژه‌ای را در مبتذل‌ترین و دست‌رس‌پذیرترین شکلِ ممکن تثبیث می‌کند، سنخی از عینیتِ اشتراکیِ ایمن از تمامیِ حاشیه‌هایی که هر تجربه ناگزیر بر سوژه سوار می‌کند؛ بامزه‌گی، عینیتی متعالی و تراگذر است، امری شفاف که خنده می‌آورد، می‌گذرد و درست مثلِ خودِ زنده‌گیِ بی‌واسطه و نااندیشیده، سبُک و فرااخلاق و بی‌اعتنا ست. بامزه‌گی، عینیت در سرحدِ جذابیتِ آن است. این بامزه‌گیِ عینی، عمومیت‌یافته و محوری در مناسبات، با نغز، که در سوی‌گیری‌های هجوآمیز و آیرونیک، به‌نحوی اساساً ذهنی، خاص و از موضعی سراسر اقلیتی در برابرِ پیکرِ خنثای  امرِ کلی ابراز می‌شود و اتفاقاً عینیت را به نقد می‌گیرد و نغزآفرین را به دردسر می‌اندازد، هیچ نسبتی ندارد. بامزه‌گیِ عینی، فضایی ایمن برای هیستریِ سوژه است، سیاه‌چاله‌ای صورتی که در نقابِ ابژه‌ی میل، او را فرامی‌خواند، و در غیابِ تعلق و زحماتِ آن، او را بهره‌مند می‌سازد. شباهتِ بامزه‌گی با مد، فارغ از تفاوت‌های اساساً ساختاری‌شان، در امکان‌پذیر گرداندنِ تجربه‌های هیستریک در فضاهای جمعی‌ای ست که در آن حیثِ اجتماعیِ رسته از بندِ مسئولیت، با پیوند زدنِ سوژه‌ی سرخوش به حیثِ جمعیِ ابتذال، به اقتصادِ روانیِ او سروسامان می‌دهد.  

نمی‌توان نقشِ بامزه‌گیِ عینی و دیگر باید روشن شده باشد که این عینیت مستقیماً به ظرفیتِ بامزه‌گی به (باز)تولیدِ برساخت‌های اجتماعی و ارزش‌های مشترکِ سوژه‌های اتمی‌شده در شرایطی مشحون از سرخوشیِ فلج‌کننده و عاری از آینده‌نگری برمی‌گردد را در تحویلِ سیاست، عشق، هنر به عرصه‌هایی که در خدمتِ تولیدِ محصولاتِ بامزه‌ اند نادیده گرفت؛ تقلیلِ کنشِ سیاسی، که ازاساس در جدوجهدِ ایثارگرانه در آفریدنِ گشودارِ آینده، به واکنش‌گری در بستارِ اخبارِ روز و مشارکت در مباحثِ رسانه‌ای؛ از میان رفتنِ تجربه‌ی عاشقانه به واسطه‌ی تحویلِ رمانس به ماجراجویی‌های زودگذر و کیف‌انگیز؛ تقلیلِ تجربه‌ی هنری به موزه‌گردی و گالری‌گردی و آویختنِ سیم و روزنامه روی دیوار و سقف به نامِ مفهوم‌پردازی؛ بخشِ بزرگی از رانه‌های دست‌اندرکار در چنین تقلیل‌هایی ریشه در عینیت‌یافته‌گیِ بامزه‌گی دارند. سیطره‌ی بامزه‌گی و عینیتِ سرخوشی در این عرصه‌ها مستقیماً حولِ نسخِ اخلاق و اصالتِ دیگربوده‌گی، که ناگزیر مرزهای محال و دورنماهای آینده را در زمینِ زنده‌گی می‌نشانند، و آزادی گرانی‌گاهِ این سه عرصه، این دست‌مالی‌شده‌ترین، کژفهمیده‌ترین و نااندیشیده‌ترین مفهوم که شاید، در کنارِ مفهومِ کژتافته‌ای که از "بازی" ساخته‌ایم،  (نا)شایسته‌ترین دست‌مایه در توجیهِ بسطِ زنده‌گیِ بامزه‌گرا هم باشد را در چشم‌اندازی ورای سرخوشیِ حال تعبیر می‌کند، امکان‌پذیر می‌شود. سوژه‌ی بامزه، در رهایی از اندیشیدن به آینده، حیاتی ازاساس ایمن، خشن، ناخلاق و واکنشی را زیست می‌کند.


فارغ از این که ما در تصدیقِ سبک‌های زنده‌گی‌مان در مقامِ سوژه‌های بامزه‌گر و بامزه‌خوار، تا چه حد مقهورِ تقدیر و جامعه و تکنولوژی و عادت‌واره‌ها ایم (اصالتِ بامزه‌گی در جهانِ مسطحِ بی‌مزه‌شده)، فارغ از این که تا چه اندازه نسبت به پیامدهای روان‌شناختی و اجتماعیِ رضایت از سرخوشی‌های گذرا در تبعیدِ شادمانی و سعادت، خنثا شده‌ایم (به صرفِ زمینه‌گرفتن در زنده‌گیِ مصرفیِ شتاب‌زده‌ای که در آن فضیلت هیچ ضرورتی ندارد)، فارغ از تصویری‌شدنِ جهان و پوک‌شدنِ ارتباطات از بالقوه‌گی، تعالی و اندیشه از سرِ تماسی/دیجیتالی ‌شدنِ وجود (ناپدیدشدنِ محتواهای رواییِ مشترک و حلولی‌شدنِ غایت‌های بازنمایی)، فارغ از اندیشیدن به این دلالت‌ها که در سطحِ عمیق‌تری از هستن، پشت‌واره‌های عینیتِ بامزه‌گی اند و با تزریقِ درمان‌گرانه‌ی آن به حیاتِ بی‌ریخت‌شده از فرطِ نه‌بودِ {حتا اندیشیدن به} آزادیِ عینی و شادمانیِ پایا، ما را در شکل‌های هویتیِ سیال اما محاط در فضایی منجمد و بی‌آینده زنده نگه می‌دارند، دستِ کم می‌توان توجه را معطوفِ مصادیقی کرد که آشکارا از هم‌بسته‌گیِ وازده‌گی در زنده‌گیِ ناآگاهِ تهی‌از‌تجربه با بامزه‌گی پرده برمی‌دارند، و به آن‌ها اندیشید؛ دستِ کم می‌توان از مشارکت در وضعیت‌هایی که وادادنِ بازیِ زنده‌گی به بامزه‌گی را تثبیت می‌کنند، به‌نحوی بی‌رحمانه و ایثارگرانه و اساساً پرهیزکارانه، دوری کرد. این بی‌رحمیِ پرهیزگرانه، هیچ ثمره‌ای هم که نداشته باشد، می‌تواند در شکستنِ قانونِ اعدادِ بزرگی که پیش‌رویِ زنده‌گیِ ناشادِ بامزه‌گرا به آن بند است مؤثر باشد. این بی‌رحمی ازاساس موضعی ایثارگرانه ست: وجهِ شخصاً سلبیِ آن، در رفعِ منطقِ تاریخیِ میل، سو به دورنمایی اجتماعاً ایجابی از شادمانی دارد. 

برای رضا