هنرِ اجرایی و منهای شگفتانگیز
پدیدههای
فرهنگی، اگر خودِ تجسمِ محضِ نارضایتی و ناخرسندی از واقعیت نباشند، دستِ کم فاشگوترین سمپتومِ این قسم از نارضایتی اند. والایش (چه در معنای فرویدی و چه در معنای
مارکسی-بلوخی) و تراگذر دادنِ خواستهها و آرمانها – که لاجرم به محضِ زادهشدن
در ذهن زیرِ ضربِ سرکوب میروند – به عرصهای که آزادی خوانده میشود، از شاخصترین ویژهگیهای
ممیزِ نوعِ انسان است. اما این شاخص، مثلِ هر شاخصِ ممیزِ دیگری که ریشه در
رویاروییِ حیاتِ ذهن با اصلِ واقعیت دارد، تاریخمند است و ساختارش، همراه با
دگرگونیهای عجیبوغریبِ ساختارِ واقعیت، تغییر میکند. آرمانهای مُردهزاد، که وزنشان
در قیاس با آرمانهای نوزاد و امیدآفرین، به حکمِ رقیقترشدنِ فزایندهی حیثِ
اجتماعی در زندهگی، روزبهروز سنگینتر میشود، هر کدام به نوبهی خود به
ترفندهایی میآویزند تا هستیِ خود را دستِ کم در عرصهی دائماً کوچکشوندهی آزادیِ
تخیل حفظ کنند؛ ترفندهایی که به واسطهی رخت بربستنِ "تأمل" از سیمای
کنش و عمل، برای آن که بمانند و بپایند ناگزیر باید با منطقِ احساسیِ واقعیتی که
قصدِ ضربهزدن به آن را دارند، همنوا شوند. سیطرهی ایدهی "اجرا" بر
هنرِ امروز، جایی که زندهگی چیزی بیشتر از هیستریِ اجرا نیست، جلوهای آسیبشناسانه از چنین بنبستیست، و شیفتهگی به این هنر از سوی هنردوستانی که سنخنمای انفعال در جامعهی نمایش
اند، آشکارگوی این که چهگونه در زندهگیِ حسزدوده و بیامید، تنها با
ضربه زدن میتوان متأثر کرد! ضربه زدن به بوم، به ساز، و البته به خود.
«خانمِ
خادمی در اجرای زندهی نمایشِ "هنرِ اجرا"، به مدتِ نیم ساعت با دست به
صورتِ خودش زد. این اجرا، تماشاچیانِ برنامه را متأثر کرد.» بی-بی.سی
- اولین هدفِ هنرِ اجرایی متأثر کردن است، هدفی که به عنوانِ یک علتِ غایی در طراحیِ اجرا خصلتِ آسیبشناختیِ این نوع از هنر را به خوبی فاش میکند: چیزی باید متأثر شود و هنر به مثابهی یک رسانهی مؤثر قادر به پدیدآوردنِ انگیزههای تأثری است، قادر به ترغیبِ تغییر در سنگوارهگیِ حسها و روحیهها و حالتها. بعد از چرخشِ هنر از تعلیم و آموزش به تعلیق و بازی، دیگر حتا ایدههایی که احیای تخیل و تمرکز بر بازیِ آزاد و ترسیمِ آشوب را از شرطهای لازم برای فعلیتبخشیدن به حیثِ اجتماعیِ هنر میدانستند هم بهکلی نامؤثر(؟) شده اند؛ از یک طرف، بیحس شدنِ مخاطبان یا مصرفکنندههای فرهنگِ عینی، که از پیامدهای ناگزیرِ زیستن در جامعهی تصویرآکنده است، ضریبِ تأثر را کاهش میدهد (شما به رنگهای تندتر، به فرمهای زشتتر، به نویزهای بیشتر و ریتمهای کمفاصلهتر نیاز دارید تا بگویید/بفهمید متأثر شده اید، به چیزهایی که بتوانند پوستِ بیحسشدهمان را خراش دهند و لامسهی کندشدهی چشم و گوشِ مخاطبِ سردطبع را برانگیزند)؛ از طرفِ دیگر، خودِ مؤلف، که محاطِ فضای خودشیفتهوارِ کنشگریست (در شرایطی که منطقِ کنش همان منطقِ فاعلیتِ سوژهی نمایش است)، اگرنه بیشتر، دستِ کم به اندازهی خودِ مصرفکننده در انتظارِ کیفکردن از به مصرف رسیدنِ "اثر"ِ خود است؛ و در برآوردنِ این انتظار، اثر، اثری که از متنشدن بازمانده، همیشه نامؤثر است.
- شیفتهگی به هنرِ اجرایی، شیفتهگی به دیدارِ خودِ من در اثرِ دیگرست، شیفتهگیِ بودن با کسی که هممرضِ من است. جوهرِ هنرِ اجرایی، خودشیفتهگیست {تکرارِ این یاوهگوییِ ملالتآورِ پستمدرن راجع به این مضمون که حضورِ بداههگری در هنرِ اجرایی زمینهسازِ ظهورِ آزادی در تخیل، بازی و خوانش است، تنها معقولِ ذهنِ پوچی است که نظمِ آشوبناکِ بداههگری در گشودارِ متنمندیِ اثر را با ازهمگسیختهگیِ محضِ فاعل در بستارِ خودشیفتهگیِ مؤلفمحورش یکی میگیرد}. نه تنها به میان آمدنِ بدنِ مؤلف در کانونِ نگاه، که این باورِ مبتذل به راویبودنِ حرکاتِ من (که اتفاقاً به نحوی واژگونه از نتایجِ منطقیِ فرگشتِ سوژهی خودآیین به سوژهی خودشیفته است) است که ساختارِ کیفِ اجراگر و تماشاگر را در زمینهی یک خودارضاییِ دوطرفه مینشاند/میسازد.{تعمیمپذیر به کلیتِ مدهای هنر: مؤلف عمل میکند و ضربه میزند و خود را در هیستریِ محضِ اجرا غرق میکند و کیف میکند از این که کارش بر پوست مینشیند، مخاطب هم خود را فاعلِ معناساز میداند، کارآگاهی که به لطفِ مدهای فکریِ امروزین، خالقِ مطلقِ معنایی ست که در بیتعهدی به خود/مؤلف/متن/دیگر مخاطبان حریفِ شفیقِ اجراگر است.}
- این بدن که حرکت میکند بدنِ من است، این فریاد فریادِ من است – هنرمندِ اجرایی یا همان جارزنی که درد (که ازقضا همیشه همان دردِ دردمند هم هست) را به تنِ خودشیفتهوارش میساید، خود را مضروب میکند. چه کسی عزیزتر و تأثیرگذارتر از من؟ چه کسی میتواند دیگران را بیشتر از این بدن، و از کبودیهای این بدن که بدنِ من است متأثر کند؟ اصلاً ضاربترین کس چه کسیست جز بدنی که مضروبِ من و منِ مضروب است؟ و چه کسی بیشتر از ضاربترین کس قادر است تأثیر بگذارد. من چه کیف میکنم وقتی داغیِ صورتِ سیلیخوردهام، به سرمای پرترهای مکشوف در بیتأثیرترین کشور ساییده میشود...
عکس از
بیبیسی فارسی