دربارهی ایدئولوژی ِبیتفاوتی و استثمار
ِمفهوم در سرمایهداری
اگر حالات ِذهنی، فضاهای فرهنگی، طرحهای نهادی
و عادتهای زیسته را در دایرهی موجودات ِهستیمند قرار دهیم، آنگاه بدون ِکوچکترین
تردیدی باید بگوییم که چیزی به نام ِهستارهای پستمدرنیستی، ایدههای پستمدرن، و
اصلاً خود ِپستمدرنیته به مثابهی وضعیتی واقعمند و تجربهپذیر وجود دارند؛ با
این حال، باید اقرار کرد، به همان اندازه که مفهومپردازی ِاصیل در این وادی،
بصیرتبخش، لذیذ و از همه مهمتر دانشافزاست، گریز از آلودهگیهای مخرب ِذهنی و
اجتماعی ِهمبسته با آن، که گویی به نحوی آیرونیک حکم ِتقدیر ِتاریخی ِاین عرصهی
اساساً تاریخمند را رقم میزنند، چندان ساده نیست. منظورم از این آلودهگیها، بر
خلاف ِتصور ِمرسوم، هیچ نسبتی با آن احساس ِسردرگمیای که اغلب از وفور ِسرگیجهآور
ِوضعیتهای متناقض، پیچیده و خودویرانگر ِریطوریقایی، تحلیلی و یا حتا معرفتشناختی
ِپستمدرنیستی به افراد دست میدهد، ندارد (شخصاً، بیشتر ِاین سردرگمیها را سمپتوم
ِخشکی ِمغز میدانم، که یا از سر ِبیسوادی قادر به گوارش ِسازههای پیچیده و
ناسازوار نیست، و یا به خاطر ِعلمزدهگی رویارویی با موقعیتهای متناقض، مسألهدار
و قاعدهپرهیز را برنمیتابد)، بلکه این آلودهگیها عمدتاً برآمده از تأثیر
ِنامستقیمی هستند که از سوی شکل ِتعینیافته، مدشده و دانشگاهیشدهی این صورت از
دانش، بر شکلگیری ِپیشانگاشتها و موضعگیریها در رابطه با واقعیت ِاجتماعی
کارگر میافتد.
یکی از ویژهگیهای بینظیر ِسرمایهداری، توانمندی
ِآن در "استثمار" ِشکلهای گوناگون ِمفاهیم ِگریزپایی است که از سوی
صورتهای پستمدرنیزهی اندیشهی انتقادی در نقد ِگفتمان ِانتقادی ِاقتصاد ِسیاسی صورتبندی
شده اند؛ این ویژهگی، که انگار در اعماق ِدسترسیناپذیر ِسوژهی دال ِسرمایهداری
درج شده، از نظر ِاثرمندی و نیرومندی شانه به شانهی توانایی ِسرمایهداری در
استثمار ِارواح و بدنها میساید. سرمایهداری همان اندازه، اگر نه بیشتر، که نیازمند
ِحضور ِنیروهای اجتماعاً خصم ِخویش (اعتصابات، تظاهرات و کلاً گفتار ِانتقادی) است،
تا آنها را ببلعد و پیکرهی خشک و چروکیدهاش را از نو آرایش کند، به وجود ِنیروی
ایدهها نیز عاجزانه نیاز دارد – به همان دلیل: برای بیاثر ساختن ِآنها در شقاق
ِگذرناپذیری که میان ِنظریه و عمل میسازد، برای نماآرایی ِبستار ِنظری ِخود که
مدتهاست در گردونهی بازتولید ِمحض، شرط ِاصالت ِایدهها (بازاندیشی ِمدام ِمفهوم
در خود تا حد ِویرانی ِآن از درون) را بهکلی فراموشیده. برای این استثمار ِکامگیرانه،
چه چیزی بهتر از مدواره ساختن از کثرتگرایی ِپستمدرنیستی؟ مدوارهای که از شکافها،
تفاوتها و تمایزها بت میسازد تا سرمایه زیر ِسایهی ستم و فلاکتی که لابهلای
این بتها خوش مینشیند، خوش ببالد. کثرتگرایی، در قالب ِخاصی که در منطق ِفرهنگی
ِسرمایهداری فهمیده و زیسته میشود، اندیشیدن به "چرایی" ِتفاوتها را
ناممکن میسازد، درست به همان سیاقی که تساهل ِهنجاری ِلیبرالیستی، نقد ِاخلاق،
مذهب و زیباییشناسی و حتا حیات را ناممکن میسازد. در غیاب ِمطلق ِارجاع، هیچ
گرانیگاهی برای "تشخیص" باقی نمیماند. همهچیز هست چون هست: و این
پوزیتیویسمی است که پُستیتهای کثرتگرا حضور ِغیابی ِآن را بر گفتار و عمل ِخویش به
نحوی پسارندانه (بخوانید پساوقحیانه) نادیده میگیرند.
کل ِادبیات ِکثرتگرایی، از گونههای دم ِدستی
ِآن در زندهگی ِهرروزه (تساهل در ذوق و قریحه و اندیشه و سبک ِزندهگی) گرفته تا
انواع ِپیچیدهتر و کلانتر ِمربوط به نظریه و عمل (کثرتگرایی ِفرهنگی، روششناختی
و الخ)، همان اندازه که آبستن ِحقیقتمندیهای هستیشناختی ِمبارک است، پذیرای خوی
انحلالی ِمنطق ِفرهنگی ِسرمایهداری نیز هست. در رابطه با مطالعات ِاقتصاد ِسیاسی
و نقد ِآن (نظریهی مارکسی)، مطالعات ِپسااستعماری نشانده میشود، مطالعاتی مبتنی
بر این ایده که دوران ِاستثمار ِاستعماری سپری شده و بدنها و ملتها در منظومه یا
منظومههایی کثرتمند از تفاوتهای تقلیلناپذیر – و درنتیجه سلطهناپذیر – قرار یافته
اند که اگر در آن استثماری هم وجود دارد (به زعم ِنسخههای رادیکال ِاین نوع مطالعات)،
به هیچ روی اقتصادی و بهرهکشانه نیست و صرفاً از حیث ِنژادی، جنسیتی و سایر مقولههای
فرهنگی ِفرااقتصادی صورت میبندد (ناگفته پیداست که این نوع از بهرهکشیهای
فرهنگی نیز درنهایت ذیل ِافادههای پستیستی ِدیگر در قالب ِخنثاشده و تماماً
نمایشی ِریطوریقای ِتفاوت در هم فرومیپیچند و در حد ِنظریه-در-خود و استمنای
ِپارانوییک باقی میمانند). حال آن که امروز، نافذترین و فراگیرترین شکل ِاستثمار ِسرمایهداری
بر بنیان ِسرمایهی مالی، شخصیترین عرصههای زیستجهان را نیز از الطاف خود بینصیب
نمیگذارد (کافیست به جذب ِنابغههای ریاضی و فیزیک و حتا دانشآموختههای باهوش
اقتصاد در تخیلیترین بخش ِبازار ِکار، یعنی اقتصاد مالیه، که در حکم اتلاف ِحجم
ِعظیم ِسرمایههای انسانی و فرهنگی در بازتولید انتزاعیترین ساختارهای مالی است، نگاهی
بیاندازیم تا پاری از شدت ِتأثیر ِگونهی پساصنعتی ِاستثمار سرمایهداری بر ذهن دستمان
بیاید). اگر بپذیریم که استثمار ِزیستجهانها، ذهنیتها و اصلاً خیالسرای ِتکتک
ِما توسط ِنظم ِفرهنگی ِسرمایهداری، امروز به مثابهی ادامهی منطقی ِهمان
استثماری صورت میپذیرد که پیشتر در نقد ِاقتصاد ِسیاسی از آن در قالب ِاستثمار
ِکار یاد میشد، ناگزیر باید بپذیریم که این نقد، حتا در شکل ِراستکیش ِخود، هنوز
چیزهایی برای آموختن به ما دارد. (نکته اما اینجاست که تنها راه ِپیگیری
ِاندیشیدن در راستای ِچنین نقدی، زدودن ِبیتفاوتی و تقویت ِآگاهی از استثمار
ِریشهایتر و حتا بدویتری است که در قلمروی مفهوم صورت میپذیرد...)
منطق ِفرهنگی ِسرمایهداری پساصنعتی، منطق ِبیتفاوتی
است. فراوردهی این فرهنگ، که در واگشتی بیغایت در حکم ِدال ِچنین فرهنگی نیز
هست، مجموعهای بستهبندیشده و آرمانی از سوژهها، وضعیتها و حتا فاکتهای خنثا
و بیاثرشدهای است که اساساً در برابر ِنقد تن میزنند. مادهی خامی که در این فرایند
ِخنثاسازی، در فرایند ِتولید ِفرهنگ ِبیتفاوتی، حکم ِسنگ ِکیمیا را دارد، همان
استثمار ِمفاهیم در جهت ِبازتولید ِچنین فرایندی است. منطق ِسادهی بازتولید ِاقتصادی
ِاین فرهنگ در این جا چنین شکلی دارد: دادههای بیاثر در حکم ِدالهای عاری از
ارجاعمندی (برای مثال: استحالهی کثرتمندی در تفاوت ِمطلق)، ناگزیر به
(باز)تولید ِستاندههای بیاثر در حکم ِمدلولها/وضعیتهای خنثا میانجامند که خود،
در مرحلهی بعد، در تولید ِدالهای مولد ِخویش مشارکت میکنند (خلط ِوجود ِتفاوت با
بیاعتنایی به نحوهی شکلگیری و ثبت ِتفاوتها (نابرابریها) و درنهایت سرکوب
ِآرام و بیسروصدای کثرتمندیها). خوشبختانه صحبت از این گونه از استثمار ِ(ضد ِ)
فلسفی (بلعیدن ِمفاهیم ِانتقادی در چرخهی رمزگان ِمدلولزدودهی اپیستمهی حاکم و
بیگانه ساختن ِاین مفاهیم از بار ِواسازندهشان) به اندازهی گونهی ماتریالیستی
و فرهنگی ِاستثمار دستمالی و لوث نشده است؛ و از همین رو، مجال ِضد ِملال برای
اندیشیدن و گفتوگو در این باره گشوده است. بعداً، در صحبت از فلسفهی پول بیشتر
در این باره خواهیم گفت.