۱۳۹۰ مهر ۱۷, یکشنبه

Oh! I-Lost my I-Dol!



در صفحه‌ی آخر ِروزنامه‌ی فخیمه‌ی شرق خوش‌می‌خوانیم:
«...محصولاتی که در قالب ِشرکت ِاپل به بازار عرضه شده است، خرَد و ادبیات ِمکتوب و آن چیزی را که ما از آن به خواندن یاد می‌کنیم، در کم‌ترین زمان ِممکن در دست‌رس ِهمگان قرار داد و بسیاری از قواعد و انحصارات و محدودیت‌ها را شکست. جابز، بذر ِآگاهی را پراکند تا انسان ِمدرن و امروزین بیش از گذشته جان و تن‌اش در غلیان و تپش قرا گیرد. چرا که به قول ِمولوی آگاهی ِبیش‌تر و افزون‌تر سهم ِانسان ِتشنه و جست‌و‌جوگر است و تفاوت ِآدمی با دیگر موجودات در همین وجه است...»
یا
«...دست ِکم یکی از رازهای موفقیت ِآن‌ها این بوده است که هرگز تسلیم رومانتیسیزم و رویابینی از نوعی که بخواهد نظام ِسرمایه‌داری بازار را مورد ِچون و چرا قرار دهد، نبوده اند و دقیقاً در چارچوب ِآن، با درک ِهمه‌ی نابرابری‌های اجتماعی و طبقاتی و همه‌ی خشونت‌هایی که محصول این نظام هستند، توانسته اند به رده‌های بالای آن راه بیابند و نقش ِمؤثری در شکل دادن به جهان ِامروز پیدا کنند.»

این روزها، از این‌ قبیل مدیحه‌سرایی‌ها، که سیب ِجابزی را به سیب ِحوا و نیوتن می‌سایند و در مرثیه‌ی فقدان ِیک خالق – که جهان بی او کم‌اهمیت‌تر شده است(!) – افاضاتی این‌چنین موهوم از خود صادر می‌کنند که نور ِوهن‌اش چشم و دل را می‌زند، کم نمی‌خوانیم. کافی است سری به آواتارهای عزیزان در شبکه‌های اجتماعی بزنیم تا ببینیم همان‌هایی که یکی دوسال پیش از این، به نشان ِفرهیخته‌گی (یا شاید غم‌خواره‌گی و ترحم – و پیش ِخودمان بماند: هم‌رنگی با جمع ِعزیز)، فضای محترم و ارزشمند آواتارشان را به آیکون‌های سبز و سیاه "تزیین" کرده بودند، امروز تصاویری "ساده و زیبا" از سیب یا پرتره‌ی جابز را آرایه‌ی "بیان ِبه‌روزبودن" ِخود ساخته اند. نباید این افاضات و بیان‌ها را کوبید، چون همه به‌خوبی می‌دانیم که یکی از مشخصات ِشکوه‌مند ِهر جامعه‌ی بازی، پُرکردن ِورطه‌های بی‌معنایی و زخم‌های باز ِبیهوده‌گی با ستاره‌سازی و بت‌بازی است – شُکوه و اعتبار و اقبال ِاین بازی‌های بیانی به ویژه زمانی پررنگ و همه‌گیر می‌شود که این ستاره‌ها و بت‌ها هم‌پیوند باشند با مهم‌ترین شأن ِحیات ِانسانی‌مان: تکنولوژی و ابژه‌های آن (و اشارات ِگسترده و پیچیده‌ی آن‌ها؛ درباره‌ی هم‌بسته‌گی ِزیبایی‌شناسی ِساده‌گرایانه‌ی محصولات ِاپل با پارادایم زیبایی‌شناختی مسلط که ریشه در گفتمان ِعلمی دارد، و تأثیر ِاین هم‌بسته‌گی در اقبال ِاین محصولات بسیار می‌توان نوشت)؛ مسأله‌ی تأمل‌برانگیز اما هم‌سنخی ِرخدادهایی است که فرد را وامی‌دارد به چنین بیان‌گری‌هایی. اگر بپذیریم که "رخدادشدن" ِیک رخداد، بازبسته به دریافتن ِآن از سوی سوژه‌ها و آگاه‌شدن و سخن‌گفتن و کنش‌ورزیدن ِآن‌‌ها زیر سایه‌ی آن رخداد و در فضایی عمومی است، آن‌گاه باید بگوییم که تنها یک ذهن ِافراط‌گر در خوش‌بینی و معتاد به خودفریبی می‌تواند رخدادبوده‌گی ِچیزی مثل ِیک جنبش ِاعتراضی را پراهمیت‌تر از رخدادبوده‌گی ِمرگ ِجابز قلمداد کند! بیان ِیکی از مشتریان ِچینی ِپروپاقرص ِاپل که می‌گوید "جابز زنده‌گی ِمرا متحول کرد"، یا افاضات ِنویسنده‌ی بالا در کوُل‌بودن ِجابز و زیرکی‌های پساکاپیتالیستی ِاو، و یا مقاربت ِمیمون ِمولوی و جابز، در عین وقاحت و هرزه‌گی ِتمام‌عیار، بیان‌هایی هستند تماماً از روی صداقت از سوی (نا)سوژه‌هایی که به‌واقع این گونه می‌اندیشند. این بیانات ِموهوم و موهن هرگز توهمی نیستند، بل‌که واقعیت و صداقت ِآن‌ها به اندازه‌ی واقعیت و صداقت ِشرایطی است که واقع‌مندی ِخود را مدیون ِسرشت ِتخیلی ِاندیشه و کژتابی ِآرمان در شکل‌دادن و حفظ ِآن است. شرایطی که، به حق، قهرمان‌های آن تنها همان‌ کوُل‌هایی می‌توانند باشند که بر رونق ِبازار ِشگفت‌انگیز ِگجت‌ها و شمار ِمعتادان ِشبکه‌های اجتماعی، و در نهایت نشئه‌گی ِسراپااقتصادی ِمصرف‌کننده، می‌افزایند.

درست می‌گویند که می‌توان هر دوره‌ای را، عیار و ارز و جان و توان ِهر عصری را، از آن چه مردمان ِآن دوره قهرمانان ِخویش می‌سازند، بازشناخت. ظرفیت‌ها و توانش‌های این قهرمانان، بازنماینده‌ی حال و آینده‌ و سودا و آرمان ِستایش‌گران‌شان اند، و از این رو، آنان را می‌توان آینه‌ی تمام‌نمای احوال و اغراض و امراض ِمردمان، و دال ِمن ِآرمانی‌شان خواند. نگاه ِگذشته‌گان و رفته‌گان، و آینده‌گان و نیامده‌گان، به قهرمانان ِما، و به عصر ِما که "تحول ِزنده‌گی" و "معنا"ی آن در طرح‌های فوق‌ ِزیبای مینیمالیستی گیزموها متراکم می‌شود، چه‌گونه نگاهی می‌تواند بود؟ نگاهی از ترحم؟ نگاهی از وحشت؟ یا نگاهی به سخره؟