۱۳۹۰ مهر ۳, یکشنبه

درآمدی بر ترسیم ِافق ِایدئولوژیک ِروش‌شناسی ِابزارانگارانه


یا
درباره‌ی آن‌هایی که می‌دانند اشتباه می‌کنند اما هم‌چنان به اشتباه ِخود ادامه می‌دهند "گو این که" نمی‌دانند اشتباه می‌کنند

شاید پُربی‌راه نباشد اگر بگوییم که ابزارانگاری (Instrumentalism) صریح‌ترین عنوانی‌ست که می‌توان به روش‌شناسی ِغیرتأملی ِحاکم بر کارشیوه‌های اندیشمندان ِعلوم ِاجتماعی ِباورمند به نظریه‌ی انتخاب ِعقلایی (و در درجه‌ی اول، اقتصاددانان نئوکلاسیک) اطلاق کرد. روش‌شناسی ِابزارانگارانه، به بیانی ساده، ناظر بر این ایده است که در نظریه‌پردازی‌های علمی، نظریه صرفاً حکم ِجعبه‌ابزاری را دارد که نظریه‌پرداز با بهره‌گیری از آن به هدف ِخود در پژوهش ِعلمی – که در پارادایم‌های پوزیتیویستی عموماً پیش‌بینی ِپدیده‌ها و رخدادها تعریف می‌شود – دست می‌یابد؛ در این انگاشت، نظریه ابزاری است که از آن برای فهم ِواقعیت استفاده می‌شود. در میان ِاقتصاددانان و سایر ِنظریه‌پردازان ِاجتماعی ِپوزیتیویست، شاید مهم‌ترین مقاله در این زمینه، مقاله‌ی میلتون فریدمن به نام ِ"روش‌شناسی ِعلم ِاقتصاد ِپوزیتیو" باشد. مقاله‌ای که بُرد ِآن به اندازه‌ی سطحیت ِنظری ِآن حیرت‌برانگیز بوده است (این مقاله شاید تنها مقاله‌‌ای در زمینه‌ی روش‌شناسی باشد که اقتصاددان‌ها که عمدتاً مسائل ِروش‌شناختی را به هیچ می‌گیرند {باز هم از سر ِنظرورزی ِمقتصدانه(!) و البته به خاطر ِبی‌سودای ِفلسفی} آن را خوانده اند)؛ مقاله‌ای تأثیرگذار (برای اقتصاددانان) و بحث‌برانگیز (برای روش‌شناسان).  نسخه‌ی فریدمن از ابزارانگاری، به دلیل ِتمرکز ِآن بر مقوله‌ی پیش‌بینی در تعریف ِیک نظریه‌ی خوب، به ابزارانگاری ِپیش‌بینی‌گرایانه  (predictivist instrumentalism) معروف است؛ در این رویکرد، نظریه ابزاری است که برازش یا اعتبار ِآن (که در مقام ِیک ابزار همان "کارامدی" ِآن به شمار می‌رود) منوط است به قدرت ِپیش‌بینی‌کننده‌گی‌اش؛ هر اندازه یک نظریه به‌تر بتواند واقعیت ِمورد ِنظر ِخود را پیش‌بینی کند، فارغ از این که بر پایه‌ی چه فرض‌ها و بن‌انگاره‌هایی ساخت پیدا کرده، اعتبار ِعلمی ِبیش‌تری دارد. آشنایان با چه‌گونه‌گی ِسازمان‌یافتن ِبرنامه‌های پژوهشی ِپوزیتیوستی در علوم ِاجتماعی، برنامه‌هایی که تبار ِآن‌ها در دوران ِمعاصر به دوران ِاحیای ِنظم‌های اجتماعی پس از جنگ دوم ِجهانی می‌رسد، به خوبی از دلالت‌های سیاسی ِاین نگاه، چه در مورد ِابزارواره‌گی ِنظریه و چه در رابطه با پیش‌بینی‌گرایی در تفکر، آگاه هستند (نظریه به مثابه‌ی وسیله‌ای برای مهار ِنیروهای اجتماعی و در خدمت درآوردن ِآن‌ها در راه ِتحقق ِنیک‌بختی ِاقتصادی (رشد) و سیاسی (نظم) و هکذا).  فریدمن در ساختن ِاین نگاه ِروش‌شناختی، از منطق ِ"گو این که" (as if) استفاده می‌کند. او، پس از تکرار ِمکررات ِملال‌آور در زمینه‌ی جدایی ِعلم ِهنجاری از علم ِاثباتی (دوگانی‌ای که حتا در زمان ِقلم‌زنی ِخود ِاو هم به‌کلی از اعتبار افتاده بود)، در تلاش برای توجیه ِابزارانگاری و هسته‌ی نظری ِآن در نظریه‌ی اجتماعی (یعنی شیءواره‌گی ِکنش در رفتار، یعنی نظریه‌ی انتخاب ِعقلایی) اظهار می‌کند که بازیگران ِبازار و عاملان ِاقتصادی شاید ندانند که در حال ِمحقق‌ کردن ِهدف ِانتخاب ِعقلایی ِاقتصادی (بهینه‌سازی) هستند، اما، "در واقعیت"، پیامد ِ"رفتار" آن‌ها به‌گونه‌ای است که "گو این که" در حال ِبیشینه‌سازی هستند. این مطلب، در قالب ِمغالطه‌ی "گو این که"، به این هدف بیان می‌شود که علم ِاقتصاد، و البته هر نظریه‌ی اجتماعی ِپوزیتیویست ِدیگری که بر آکسیوم ِانتخاب ِعقلایی استوار است، نیازی به کاوش‌های هنجاری برای فهم ِنیت ِبازیگر ِاقتصادی ندارد، چون از نمود ِیک رفتار می‌توان به هدف ِاصلی ِهر نظریه‌ی اجتماعی (که همان پیش‌بینی ِپیامد ِرفتار باشد) رسید. این مغلطه‌ (یکی‌انگاشتن ِتقلیل‌گرایانه‌ی کنش و رفتار) تنها در منطق ِمکانیستی ِرفتارگرایی واجد ِنوعی اعتبار ِتبیینی است و اغلب ِپارادایم‌های نوین ِنظریه‌پردازی از نیمه‌ی دوم سده‌ی پیش به این سو، خاصه آن‌هایی که بر مسأله‌ی معنا و تفسیر تأکید دارند، اعتبار ِنظری ِآن را از شکل انداخته اند؛ با این حال، در ادامه‌ی این مختصر، با چشم‌پوشی از وسوسه‌ی نقد ِدرونی ِاین نگرش (که مطمئناً در حوصله‌ نمی‌گنجد)، به ‌گونه‌ای میکرولوژیک، تقریبی مختصر و مقدماتی به  نقد ِایدئولوژی ِمضمر در هسته‌ی شناختاری ِابزارانگاری، یعنی (نا)منطق ِ"گو این که"، تمرین می‌شود.

پُرواضح این که، به‌لحاظ ِمنطقی، وجود ِ"گو این که" در یک گزاره‌ی اختباری، از درجه‌ی ابطال‌پذیری ِآن به‌شدت می‌کاهد، چرا که همواره می‌توان در این باره که مرجع ِتعیین‌کننده‌ی صدق ِاین انگاردن، این "گو این که"، چیست، مناقشه کرد. یک اقتصاددان می‌تواند بگوید که پیامد ِیک رفتار ِمصرفی به‌گونه‌ای است که "گو این که" مصرف‌کننده دست به بیشینه‌سازی ِمطلوبیت ِخود زده است؛ از سوی دیگر شاید یک تائوئیست این نهاده را به پیش‌ گذارد که پیامد ِهمین رفتار نشان می‌دهد که مصرف‌کننده در مقام ِفردی مؤمن به آرمان ِتائو، دست به مصرف ِایثارگرایانه برای بازهویت‌یابی ِخویش در آشیان ِطبیعت مصرف زده است؛ تنها مرجع ِتمایزبخش میان ِاین دو ادعا به برازش ِنظری ِمقدمه‌ی این تبیین‌ها برمی‌گردد که خواهی نه‌خواهی سطح ِتحلیل را به بررسی ِگزاره‌های متافیزیکی و وجودی می‌کشاند (تعریف ِانسان ِاقتصادی – انسانی آزمند و محاط در جهان ِآکنده از کم‌بودی در برابر ِتعریف ِتائوئیستی از انسان به عنوان باشنده‌ای رو-به-تعالی/انحلال-در-طبیعت). در هر صورت، وقتی ترفند ِ"گو این که" را به‌عنوان ِپایه‌ی منطقی ِتبیین ِخود برمی‌گزینیم، تلویحاً پرده از این خواست برمی‌داریم که نیازی به کندوکاو در نیت و قصدمندی ِکنش‌گر نیست. البته دلایل ِتوجیهی ِزیادی بر این خواست می‌توان فهرست کرد: این که تحلیل ِقصدمندی تجاوز به ساحت ِخصوصی ِعامل است (و گناهی از این شرارت‌آمیزتر وجود ندارد)، یا این که چنین تحلیل‌هایی، به دلیل ِسرشت ِگریزپای ِمعنا و لایه‌بندی‌های انجام‌ناپذیر ِتفسیر، هرگز به یک پاسخ ِنهایی نمی‌رسد (و چه چیزی بیهوده‌تر از نرسیدن به پاسخ (محصول ِنهایی) از یک تبیین (خط ِتولید ِمعنا و ارزش))؛ ناگفته پیداست هم گفتمان ِعلمی و هم منش ِلیبرالیستی ِحاکم بر ارواح ِفرهیخته، از سر ِارجاع به حقیقت ِپراگماتیستی و التجا به دال ِآزادی، پشتیبان ِچنین خواستی هستند: خواست ِبرون‌زا گرفتن ِعامل ِقصد و نیت در تبیین. اما چه رانه‌ی ناخودآگاهی زیر ِاین خواست ِشناختاری می‌لولد؟ عاملی که در گزاره‌ی "دلیل ِتبیینی ِالف صادق است، چون پیامد ِنتیجه‌ی رفتار ِانسان به نحوی است "گو این که" او با فلان نیت دست به عمل زده  است"، مسند واقع شده، عاملی‌ست جبرزده و مقید به نیت ِپیشاتجربی ِگوینده‌ی این گزاره. این عامل/آدمک، قرار است همان اراده/زبان/جهان/کنشی را صورت دهد که تحلیل‌گر، بنا بر فرض‌های اندیشه‌گی‌اش، که در شکل ِرسوب‌های ایدئولوژیک یک‌پارچه‌گی ِدستگاه ِمتافیزیک ِاو را تضمین می‌کنند، اراده کرده است. منطق ِ"گو این که"، منطق ِحذف ِاراده از سوژه و تقلیل ِسوژه‌ی گوینده به سوژه‌ی گفته‌شده است (از آن‌جا که نیت ناخواناست، من گمانه‌زنی می‌کنم که او این‌جور یا آن‌جور است؛ در صورتی که عامل ِکنش‌گر اذعان کند که خود چیزی غیر از این مراد داشته، او از دایره‌ی تحلیل ِمن خارج است). این همان حماقت، یا به بیان ِبه‌تر وقاحت ِنظری‌ای است که یک اقتصاددان در مواجهه با عاملی که نیت و عمل ِاو ناسازگار با سنخ ِآرمانی ِانسان ِاقتصادی نیست، روا می‌دارد. او درست، مانند ِیک خشک‌مغز ِمؤمن به یک ایدئولوژی، با این بهانه که پژوهش ِعلمی ِخود را در فضایی عاری از ارزش‌داوری می‌پروراند، با این بهانه که از نیت‌خوانی می‌پرهیزد، (خواسته یا ناخواسته) نیت ِصادرشده از هسته‌ی سخت ِبرنامه‌ی پژوهشی ِخود را بر کنش‌گر بار می‌کند – ستمی که صریح‌ترین شکل ِبروز ِآن در رهبری ِسیاسی ِیک تئوکرات نمایان می‌شود. ناواقع‌گرایی‌ای که بر اساس ِاسلوب ِگفتمان ِعلمی شرط ِضروری ِهر مدل‌سازی است، به بهانه‌ی پیچیده‌گی ِواقعیت، مهم‌ترین مرحله‌ی نظریه‌پردازی (یعنی ساختن ِدیالکتیکی ِفرض‌ها و آکسیوم‌ها آن‌چنان که به نحوی تأملی حیات ِزیسته‌ی ابژه‌ را در نظر گیرد) را اسیر ِسنگ‌نوشته‌های گفتمان ِعلمی می‌سازد. این همان توهمی است که رئالیسم ِانتقادی بر ضد ِآن می‌شورد. انگاردن ِنظریه به مثابه‌ی ابزار، نتیجه‌ی مستقیم ِشیءواره‌ گرداندن ِکنش ِانسانی، بی‌اثرکردن ِنیروی ِآن، و درنهایت فروکاستن ِآن به فعلیت‌پذیری و انفعال ِرفتار (وا-کنش) است. ایدئولوژی ِچنین انگاشتی همان توهم ِکسب ِدانش و حقیقت از رهگذر ِچپاندن ِسرشت ِآشوب‌ناک ِرخداد در بستار ِمدل است. مدلی که محصول ِابزارانگاری ِنظریه‌ ا‌ست، نه می‌تواند الگویی از واقعیت باشد (چون وقعی به اعتبار ِتجربی ِفرض‌های بنیادین نمی‌نهند) و نه پایگاهی تبیین‌گر بر پدیده‌ها (چون نظم ِپیشاپیش منظور ِخود را بر فرایندها سوار می‌کند، پیش از این که آن‌ها را بفهمد). محصول ِهر نظریه‌ی ابزارانگاری، ماشین‌واره شدن ِسوژه است – سوژه‌ای خلاصه‌شده در جهان ِدودویی ِحقایق ِلایبنیتزی، در ساختار ِانگیختار/واکنش، پرسش/پاسخ (سوژه-موش)؛ سوژه‌ای که در غیر ِاین صورت (در شرایطی که در قالب ِگشودار ِنظریه‌ای که مدام خود را بر پایه‌ی "فهم" ِسوژه دگرگون می‌سازد، قرار گیرد) کنش‌ها و رخدادهایی می‌آفریند که به‌ساده‌گی تن به نمادین‌شدن نمی‌دهند – نظریه‌، و به بیانی کلی‌تر دانایی و حکمت ِانسانی، چه می‌تواند باشد جز باز-سازی ِبی‌وقفه‌ی اندیشه در تعامل ِبی‌‌امان با موضوع ِمطالعه؛ دانش ِقدرت چه می‌تواند باشد جز رد ِاین باز-سازی به هر بهانه‌ای (به بهانه‌ی ساده‌گی ِعلمی، کاربردپذیری و ...)؟ ابزارانگاری ِروش‌شناختی، روش‌شناسی ِحاکم بر ایدئولوژی ِمهندسی‌کردن ِسوژه و کنترل ِکنش است. همان اصل ِهادی ِپروژه‌های "آزادی‌خواهانه"‌ای که، با بستن ِچشم ِخود بر کنش‌ها و نیت‌های سوژه و فروکوفتن ِصدای ِاو در سلول‌های شیشه‌ای مدل، او را در انتخاب ِچه‌گونه‌گی ِسنگ‌شدن در متافیزیک ِمکانیستی ِرفتار آزاد می‌گذارد. 

۱۳۹۰ شهریور ۱۲, شنبه

برمامگوزیدها* ماوراء بحار


یا
ول‌کن بابا! خودآزاریا!

عکس‌های‌شان پشت به مجسمه‌ی آزادی و برج ِافیل و بیگ‌بن، زیر ِدرختان ِبلند ِبریتیش‌کلمبیا یا رو به عمارتی خوش‌منظر و مفخر به معماری ِنیوانگلند یا خیره به شگرف ِافق ِبی‌غروب ِاسکاندیناوی... این عکس‌ها، همان‌ قدر بازگوی حال‌وهوای حسرت‌برانگیز ِمهاجران است که بازنماینده‌ی روحیه‌ی خوش‌بختی ِمأیوسانه‌شان. پیش‌زمینه‌ی این عکس‌ها همان ‌قدر به ایمای ِاین چهره‌ها وبدن‌های خاورمیانه‌ای می‌آید که زبانی که قرار است آن‌ها زین پس عاطفه و خرَدشان را به آن بسایند، به تن ِلحن و حالت ِحس و بیان‌شان زار می‌زند...  این عکس‌ها، این عکس‌های خوش‌باش‌نما و فرح‌انگیز، خیلی به‌تر از هر عکس ِگزارشی ِدیگری، ستهم ِزیست‌جهان ِازهم‌گسیخته‌ی امروز را به تماشاچی‌شان می‌نماید.

روشن‌فکران از برکات ِمهاجرت بسیار گفته اند و نوشته اند؛ در این که آشنایی با امر ِبیگانه، خون ِذهن را تازه می‌کند و اندیشیدن به سایه‌رنگ ِزبانی دیگر و خانه‌تکانی ِذهنیت با آشنایی با شکل‌های زنده‌گی ِنو، مترقیانه است و پرورنده شکی نیست. مسأله بر سر ِدوری یا نزدیکی و غرابت و قربت به مام و وطن هم نیست. مسأله بر سر ِآن طرحی از خوش‌بختی‌ست که خواسته یا ناخواه به کلیت ِزنده‌گی ِهرچند واگسیخته‌ی فرد دلالت می‌بخشد. مهاجرت برای اکثر ِمهاجران گو این که در حکم ِعزیمتی‌ست از یک خرابه به آبادی، از دژستان به آرمان‌شهر، از دیار ِبرده‌گی به دیار ِآزادی؛ و همین پندار روشنای همیشه‌آینده‌ی عزم ِمهاجرت را کورانه تاب‌ناک می‌کند – حال این که حقیقت ِهر جایی، چه این‌جا و چه آن‌جا، حقیقت ِیک واحه است، هر جایی و هر گاهی، دست ِبالا، می‌تواند ایست‌گاهی‌ باشد نفَس‌افزا در میانه‌ی دو برهوت؛ هر نگاهی جز این نسبت به‌ جای‌-گاه‌ها ناگزیر به سرخورده‌گی و یأس می‌انجامد. تعین‌مندی ِاین پندار و پیامدهای روان‌شناختی ِآن نیز به کنار، مسأله بر سر ِآن فرایند ِاجتماعاً موجه و اخلاقاً تباهیده‌ای‌ست که فرد را بیش و بیش‌تر در فروبسته‌گی ِهستی ِشخصی ِخویش فرومی‌برَد. دانش‌آموزی و کسب ِتجربه اغلب نقابی‌ست که بر پلشتی ِاین فرایند کشیده می‌شود؛ دلیل ِاصلی، که تنها شاید در یک لحظه‌ی صمیمی و در حد ِنهایی ِوقاحت یا آزرده‌گی ِوجدان به بیان آورده شود، رستن از زمینه‌ی وطن برای نزدیک‌تر شدن به خوش‌بختی ِفردی است: "می‌دانم که این‌جا نمی‌توانم زنده‌گی ِخوبی داشته باشم". این گزاره هر اندازه که صادق و درست‌نماست، مشحون از هرزه‌گی و ددمنشی هم هست. اگر چه گفتمان ِاجتماعی ِحاکم بر اغلب ِما مدرن‌ها، یعنی شکل ِزنده‌گی ِلیبرالیستی، به این گسست ِامر منفرد از امر ِاجتماعی (گسست ِخوش‌بختی ِفردی از نیک‌بختی ِاجتماعی، گسست ِامیدهای فردی از امیدهای جمعی و ...) صحه می‌‌گذارد، اما این واقعیت – البته اگر بر مسأله‌دار بودن ِاین روحیه و گرایش نیافزاید – هیچ توجیهی بر شایسته‌گی ِآن نمی‌تواند باشد. ذهنیتی که خوش‌بختی ِفردی را در متنی پالوده از امر ِاجتماعی می‌تواند معنا کند، ذهنیتی‌ست که از فرط ِآزادشده‌گی، از انسانی‌ترین و ضروری‌ترین سویه‌ی آزادی، یعنی خواستن ِآزادی برای کشور ِخود، و تمام ِدغدغه‌های عزیز ِپاس‌داری و مبارزه برای چنین خواستنی، "آزاد" شده است. این ذهنیت، این روحیه، از آن ِیک انسان ِآزاده نمی‌تواند باشد – مگر آن‌قدر بی‌سواد باشیم که رواداری را بی‌تفاوتی ِلیبرالیستی تعریف کنیم و یا آن‌قدر پی‌پایه و مایه باشیم که بی‌اعتنایی به زبان و مادر و سنت را جهان‌وطنی ِآزاداندیشانه تعبیر کنیم...

بی‌اعتنایی به وطن برای سعادت ِآتی، تبعید ِنفس از روح و رسم ِآن برای در امان ماندن از دردهای‌اش، دورداشتن ِخود از تب‌ولرزها و ناخوشی‌های‌اش به قصد ِنزدیکی به آسایش و قرار، و خلاصه تمام ِآن پالایش‌ها و زدایش‌هایی که، به‌حق، در حکم ِشرط ِضروری ِ"پیشرفت" ِمهاجران قلمداد می‌شود، دقیقاً همان چیزهایی اند که نکبت ِ(البته نهان و خوش‌نهفته‌ی) زنده‌گی ِمهاجران را فربه می‌کنند، همان چیزهایی که از فرد، خوش‌بختک‌زده‌ای بی‌مادر و دلقکی بداطوار می‌سازد. پس ِپشت ِتمام ِ"من دوست دارم"ها و "من نمی‌پسندم‌"ها، پشت ِ"این برای من نیست"ها، پشت ِاین همه "من"، پشت ِتوجیه ِمهاجرتی که بر پایه‌ی این خوش‌داشتن‌ها و ناخوشایند‌داشتن‌ها صورت می‌بندد، پشت ِخوش‌بختی ِبی‌اعتنا به نیک‌بختی ِجمعی، چهره‌ی آدمکی را می‌توان دید که هم‌وزن با ازکف‌دادن ِسنت (و شادانی و مالیخولیای آن) و هم‌شدت با گسستن از پیوند ِطبیعی با زبان-هستی ِمادری، عاری از معنا و پُراپُر ِپوچی گشته است { – و مگر سیستم ِمرجع ِپذیرنده‌ی مهاجران چیزی جز این می‌خواهد؟! مگر بازتولید ِکار ِتهی و مصرف ِپُر جز این پوچی و تقلای بی‌فرجام برای رفع ِآن آبشخور ِدیگری هم دارد؟}

---

ویژه‌گی ِشخص یا چهره‌ای که خودخواهی ِاحمقانه و نفرت‌انگیزی دارد.