۱۳۹۳ دی ۱۱, پنجشنبه

انجمادِ حضور در شبکه‌های اجتماعی

از (نا)رابطه در هرزه‌گردی



با کمی مسامحه می‌توان سیماشناسیِ شخصیتیِ آواره‌گانِ شبکه‌های اجتماعی را در چند ویژه‌گیِ خُرد اما عام خلاصه کرد: بی‌کسی، خودشیفته‌گی و البته علافی. شبکه‌های اجتماعی، بنا به تعریفِ خوش‌بینانه و سراسر اشتباهی که از آن‌ها داده می‌شود، قرار است تا فضاهایی باشند که ضرب و بار و رنجِ این عوارض را درمان کنند. در این شبکه‌ها، (نا)رابطه‌ی فرد با دوستِ دوستِ دوستِ دوستانِ نو و کهنه قرار است هسته‌ی سختِ خودشیفته‌گی و نفرینِ سوار بر تقدیرِ بی‌کسی را بشکند؛ قرار است تا ساعت‌ِ بایرِ روز و دمِ خلوتِ شب در پرسه‌زنی در این شبکه‌ها به ساعاتِ سرمدیِ بودن با دیگران و یافتنِ هم‌دم تبدیل شود. ازقضا اما کاری که این شبکه‌ها انجام می‌دهند، نیرودادن به رانه‌هایی ست که با تحمیلِ حضورِ فضایی اساساً ضدرابطه‌ای که به لطفِ طبیعی‌گردانیِ سرعت در آشنایی‌ها و شتاب در تحققِ میل‌-به-‌تماشاکردن/شدن، با درونی‌ساختنِ بی‌کسی و بی‌کاره‌گی، با خوراندنِ نشانه‌ها و کردارهایی که هرزه‌گی و سیالیت را به اسلوبِ رابطه بدیل می‌کنند، نیاز به انجمادِ حضور در این فضاها را بازتولید می‌کند. کارکردِ این شبکه‌ها اساساً در تقویتِ این خصوصیت‌ها به فعلیت می‌رسد. اقتصادِ مالی-لیبیدوییِ حاکم بر شبکه‌های مجازی بر پایه‌ی سازوکارِ پاولوفیِ برانگیخته‌گی-سرکوب-انگیزه عمل می‌کند. با از بین رفتنِ عرصه‌ی عمومیِ فعال و زنده‌گیِ پویای جمعی (از نعماتِ زیستن در جامعه‌ی وفور، از پیامدهای سوختنِ پوستِ تن/اندیشه زیرِ درخششِ آفتابِ بی‌سایه‌ی آزادیِ فردی)، و سیرِ فزاینده‌ی مهاجرتِ پناه‌جویان (کسانی که از ویرانیِ ساحتِ اجتماعی به آواره‌گیِ تام رسیده اند) به سرزمین‌های مجازی به منظورِ دست‌یابی به سعادت (؟)، نرخِ اقبال به پیوستن به دستگاهِ اجتماعی‌گردانِ عرصه‌ی مجازی نیز به نحوی نمایی رشد می‌کند. عمل‌کردِ این دستگاه، شرطی‌سازی ست: شما، به قصدِ آشکارِ برقراریِ رابطه (با دیگران، با علاقه‌ها، با تصویرها) واردِ این فضا می‌شوید، منطقِ مبتنی بر شتاب وَ وفورِ رفت‌وآمد و دادوستدِ تصویرها و اطلاعات، و سرگیجه و خلسه‌ی ناشی از سرعت و کثرتِ تولیدِ محتواهای تصویرباره (از هرزعکس‌های شخصی گرفته تا جدی‌ترین اخبارِ سیاسی {که جز تأثیری تروماتیک در راستای زیرچاق کردنِ هیستریِ سوژه‌ی بی‌حس‌شده پیامدِ دیگری ندارند}) این قصدِ بدواً آشکار را فرومی‌خورد، و درنهایت تنها چیزی که باقی می‌ماند وعده به تکرارِ کیف در تجربه‌ی دوباره‌ی سرگیجه است و البته سربرآوردنِ اضعافِ قصدی نیمه‌آشکار که دیگر هیچ پیوندی با آگاهی و پروا ندارد. شومیِ این چرخه را باید در انگیزه‌‌ای فهم کرد که پیشاپیش در دلِ منطقِ سرکوب تبخیر شده، و در شکلِ بی‌ریخت و ازمعناافتاده‌ای که دارد، زمینه را برای رفتارِ شرطی‌شده‌ی مازوخیستیِ سوژه‌ی بی/پُر-‌رابطه آماده می‌کند. در این جا، فرمِ جدیدی از ایده‌ای کهن از تنهایی (تنهایی در شلوغی) تولید می‌شود، فرمی که در آن تنهایی به مثابه‌ی شکلی از هستن، شکلی از توانش به زیستنِ وفادارانه با دیگران، از ریخت می‌افتد، فرمی که در آن تحویلِ نهاییِ تنهایی به بختکی متعالی که در چرخه‌ی شومِ ازدحامِ (نا)روابطِ ناپایدارِ نمایشی سهل‌الوصول خوش‌نمایی می‌کند، راه را برای زایش و پرورشِ هر نوعی از عشق ورزیدن، خویش‌‌داری، انتظار و امید و سایرِ ارکانِ هستیِ اجتماعی می‌بندد. هم‌سو با جریانِ امور – که تأمل و خوداندیشی را به امری زاید تبدیل کرده و امرِ زیبا را در اهتزازِ بی‌امانِ هرزه‌گی و ابتذال به اسارت می‌گیرد – این عملیات به کاراترین شکلِ ممکن محقق می‌شود. از فوایدِ مادیِ تحققِ این چرخه‌ی عملیاتی در اقتصادِ مصرفی به‌گزاف گفته اند (بازتولیدِ نیاز. بازاریابی/گرمی/سازی/پروری/گردانی. از دیونِ رشدِ اقتصادی به روان‌شناسیِ اجتماعیِ سوژه‌ی روان‌نژند...).

این روابط مشخصاً جلوه‌ای از تعمیقِ شیءواره‌‌گیِ بیان، تمنا، نفس و دیگری اند. در شبکه‌های مجازی، همه‌ چیز (چهره‌ها، عبارت‌ها، قهرها و دوستی‌ها، جبهه‌گیری‌ها و مباحثات) نشان از ناتوانیِ سوژه از رویارویی با میل و پناه جستن به سرگیجه‌ی کیف‌آورِ برآمده از معلق‌زدن در گردونه‌ی برانگیخته‌گی-سرکوب دارد. در فضای تصویری/خیالی، رویارویی با میل همیشه آبستنِ اضطراب است. طردِ شکل‌های نمادینِ رابطه (که بر پایه‌ی فاصله، انتظار/امید و تعویق پا می‌گیرند)، حذفِ پویاییِ چهره در تصعیدِ عکس‌ها و فیگورهایی که خصوصی‌ترین حالات را در نمایش‌گاهی از ابتذالِ خودنمایی و برهنه‌گریِ حاد به انظارِ عموم عرضه می‌کنند، حذفِ وضعیت‌های ارتباطیِ انضمامی (حذفِ آوا، زبانِ بدن، انتظارِ دیدار، گفت‌و‌گو، نگاه)، در یک کلام، حذفِ چالش و اروتیسیسم – در گسترده‌ترین معنایی که می‌تواند با ارجاع به توانِ آفرینش و چالش و تخیل داشته باشد – مرگ‌مایه‌های نارابطه را بر بدن‌های مضطرب می‌پاشاند (و چه بارزه‌ای به وزنِ اضطراب قادر است به حضورِ مضاعف در این فضای سرد امر کند؟). وانهادنِ زبان و میل به این فضای بی‌تعویق و هرز، برخلافِ تصور، فروبسته‌گیِ اشتیاق و پنهان‌شدنِ شور را تا حدِ از دست دادنِ خود و اعدامِ آگاهی به پیش می‌برد. در این فضا، شناختِ سوژه از خود (چه از دیگری)، هیچ مفهومی ندارد؛ چرا که این نشانه‌ها و قیدهای تصویری هستند که در سرآسیمه‌گیِ تحققِ رابطه، در تکمیل و تکرارِ بی‌پایانِ نیاز، زمینه‌‌های سیال و خودمحورِ هویت‌یابی را معنادار می‌کنند. باید پرسید تداومِ جریانِ امور (یا اگر دوست دارید بگوییم: تداومِ فرایندهای استعماریِ سیستم در نهانی‌ترین غارهای روان و نفس) تا چه اندازه بازبسته به تحویلِ چهره/بیان به هرزه‌گی/پرسه‌گردی و تولیدِ سوژه‌هایی است که در کمالِ افتخار، ضعفِ آگاهی، مرگِ تأمل و نابودیِ امرِ خصوصی را در بازارِ (نا)روابط افشا می‌کنند و جار می‌زنند.

انگار پس از عطالتِ تأمل، فازِ کنونیِ سیستم چنین اقتضا می‌کند: حذفِ ناخودآگاه در تحققِ شتاب؛ تا جایی که دیگر، در تابشِ خودافشاگری و عرضه‌ی چاکرانه‌ی احساس و بدن به عموم، هیچ چیزی برای رویادیدن باقی نماند. تحققِ وفور و مصرف. ابتذالِ حضور.