۱۳۹۲ شهریور ۳۱, یکشنبه

وازده‌گی و کالای لوکس

تحققِ عقلانیتِ صوری در برقِ بی‌هدفی


«جوهرِ خوی وازده‌گی را باید در افولِ ذوقِ تشخیص و تفاوت‌گذاری جست. نه بدین معنا که {در وازده‌گی} موضوع یا هدف به خوبی فهمیده نمی‌شوند – مثالِ پخمه‌ها و کندذهن‌ها، بل که منظور این است که معنا و ارزش‌های گوناگون، و درنتیجه خودِ چیزها، به مثابه‌ی اموری ناچیز و بی‌مقدار به تجربه در‌می‌آیند. برای شخصِ وازده، چیزها همه‌گی سطحی و بی‌رنگ‌ورو جلوه می‌کنند؛ هیچ موضوع یا هدفی رجحانی به دیگری ندارد... چیزها همه‌گی با جاذبه‌ای یکسان در جریانِ یکنواختِ پول شناور می‌شوند.» - گئورگ زیمل / کلا‌ن‌شهر و حیاتِ ذهنی

1-     وازده‌گی و بی‌اعتنایی از/به خود، دیگران و جهان عمدتاً به‌ عنوانِ حالتی ذهنی شناخته/شناسانده می‌شود که به ‌ساده‌گی موضوعِ درمانی روان‌شناختی است و در چهاردیواریِ پاکِ اتاقِ تک‌رنگِ روان‌کاو یا با کپسول‌های شیمیاییِ رنگین می‌توان از شدت و شرش کم کرد. سوای این واقعیت که بسیاری از حالاتِ ذهنی که به شکلی از گسیخته‌گی (از خود و دیگران و زنده‌گی) راجع اند، ریشه‌های هستی‌شناختی دارند (مالیخولیا)، اگر قرارِ همیشه‌گی بر تعمیقِ فهم از (و فهمیدنِ همان فهم از هستی‌شناسی‌های) این حالت‌هاست، همیشه پیش از بستنِ پرونده‌ی هر ناخوشی یا خوشی در آزمایشگاهِ تحلیلِ نفس، باید سراغ از آن دسته از دلالت‌‌های خاصی را گرفت که در زمینه‌مندیِ اجتماعی‌ای که آن حالت را می‌نامد و می‌فهمد، افشا و پنهان‌اش می‌کند ساخت پیدا کرده اند. در این مورد، آغاز از کلیتِ اجتماعی یک خطای روش‌شناختیِ اعلاست؛ چرا که خودِ کلیت، در چنین صورت‌بندیِ نظری‌ای، ظرفیت‌های معنایی‌اش را یکسره از خرده‌پاره‌هایی می‌گیرد که عناصرِ زمینه‌ا‌یِ نوعی روان‌شناسیِ اجتماعیِ غیرتقلیل‌گرا (که روان را نه به اتم فرومی‌کاهد و نه به روح/حافظه‌ی کل) هستند. به بیانِ کوتاه، سمپتوم‌ها را نباید غایت‌اندیشانه در حکمِ معلولِ یک علتِ فاعلیِ عام فروکاست؛ وازده‌گی به همان اندازه که معلولِ زیستن در گشتالتِ تکنولوژی‌ست، طرح‌هایی مشخص از افقِ مشخص‌تری از افکار و انتظارات را درمی‌نگارد که خود عاملی‌ست بر به‌پیش‌بردنِ این گشتالت.

2-     تعریفِ مقدماتیِ نظریه‌ی اقتصادِ خرد برای "کالای لوکس" تقریباً همه‌ی سویه‌های فرااقتصادیِ مربوط به شکل‌بندیِ هویتِ اجتماعیِ در تعیُنِ اقتصادیِ این کالا را افشا می‌کند؛  کالای لوکس، کالایی است که به لحاظِ درآمدی پرکشش است (به بیانِ ساده، کالایی‌ست که با افزایشِ درآمد، تقاضا برای آن به نسبتی بیش از این افزایشِ درآمدی افزایش می‌یابد (با فرضِ ثابت بودنِ سایرِ شرایطِ اثرگذار بر تقاضا)): جواهرات، ماشین‌ها و گجت‌های مدل‌بالا (و البته در شرایطِ حاضرِ اقتصادی در ایران می‌توان کالاهای خدماتیِ عادی‌ای مثلِ سفر کردن را هم کالای لوکس در نظر گرفت! – جدا از در نظر آوردنِ نقشِ مبینِ اقتصادِ زمان در فرایندِ کار، و تحلیلِ تظاهر در گردش‌گری، که حوزه‌های خاصی از فراغت را به خودیِ خود تجملی و لوکس می‌کنند!) اکثرِ کالاهای لوکس، که دلیلِ وجودی‌شان را باید در اضطرار به کاستن از ملال و بیهوده‌گیِ زنده‌گی (خاصه ملالِ حادِ نهفته در زنده‌گی‌ی تجملی) جست، اساساً مصداق‌هایی تاریخ‌مند اند، به طوری که اگر عنصرِ "نو-بودن"، که اصلی‌ترین بازی‌گرِ معرکه‌ی مصرف است، را از آن‌ها بگیریم، بی‌ذات می‌شوند و حتا گاه جای‌گاهِ تعریفیِ یک کالای پست را به خود می‌پذیرند {کالایی که نسبتِ تقاضا برای آن رابطه‌ی معکوسی با افزایشِ درآمد دارد}.  در ایران، اغلبِ کالاهای لوکس کالاهای وِبلنی هم هستند، کالای وبلنی کالایی‌ست با کششِ قیمتیِ تقاضای مثبت: فارغ از تأثیرِ درآمدی، افزایشِ قیمتِ آن‌، سببِ افزایشِ تقاضا برای‌ آن می‌شود (گران‌تر ~ لوکس‌تر)؛ این هم‌سانی، از نظرگاهی جامعه‌شناختی، نشان از این دارد که ساختارِ تجمل در ایران، اساساً واجدِ ماهیتی اجتماعی ست و باید آن را در قالبِ تضمن‌های رفتارِ جلوه‌فروشانه و گرایش‌های تظاهری فهم کرد. با این همه، تاریخِ تجمل، در نگاهی کلی‌تر، داستانِ گذر از سویه‌های تظاهری و منزلتیِ مصرف به سویه‌های عجیب‌و‌غریب‌تری‌ست که ریشه در حیاتِ انسانِ خودشیفته‌ در جامعه‌ی وفور دارند. این گذر، که زمینه‌ی معنابخشیِ کنش‌های (نا)اقتصادیِ عاملانِ انسانی را از حوزه‌ی اجتماعیِ ‌کسبِ منزلت به فردی‌ترین حوزه‌ها‌ی کسبِ معنا جابه‌جا می‌کند، صریحاً پای تأثیرِ متقابلِ موجود میانِ بی‌معناییِ حیاتِ فردی و تباهیِ فضای اجتماعی را وسط می‌کشد.

3-     نه آزادی و نه خردگرایی هیچ‌یک را نمی‌توان به عنوانِ ویژه‌گی‌های معرِف و تمایزبخشِ ایده‌ی لیبرالیسم قلمداد کرد (بسیاری از روی‌کردهای چپ آزادی‌خواه اند و اغلبِ کنسرواتیوها خردگرا)؛ مرزهای لیبرالیسمِ متعارف با دیگر جهان‌بینی‌های اجتماعی بیش/پیش از این که توسطِ این استعاره‌های ول و لق تعیین شوند، به نحوی‌ باریک‌تر به دستِ حضورِ نامحسوسِ آن دسته از ایده‌های انسان‌شناختی و معرف‌شناختی‌ای ترسیم می‌شوند که مستقیم یا نامستقیم بازبسته‌ی شکلِ خاصِ هژمونیِ سرمایه اند. حدِ نهاییِ فردباوری: که در آن، هویت را اختیارِ بی‌مرزِ اتمِ انسانی در نوشتنِ اسطوره‌های آزادیِ محض (انتخاب در تکثیرِ انتخاب) تعریف می‌کند، و باور به اعتبارِ ممتازِ عقلانیتِ صوری-ابزاری در کسبِ سعادت: که بنا به ذات‌اش، ناگزیر به ازریخت‌افتادنِ شکل‌های دیگرِ عقل‌ورزی می‌انجامد. آرمان‌های مألوف در لیبرالیسم را این دو ایده (و شکلِ نهادی‌شده‌ی مشتقات‌شان: مالکیتِ خصوصی، بی‌ارزشیِ آرمان‌های فراشخصی و ...) به پیش می‌رانند. از پیامدهای منطقیِ استقرارِ این دو ایده، چه در هیئتِ نهادهای اجتماعی در حیاتِ (نا)جمعی و چه در قالبِ گرایش‌های فکری در حیاتِ ذهن، کابوسی‌ست که ازقضا درنهایت گریبانِ فردیت را می‌گیرد: از بین رفتنِ امکانِ اندیشیدن به ذاتِ غایت. در زنده‌گیِ فردی‌شده‌‌ای که در آن عقلانیتِ صوری حضورِ آرمان‌ها را با حقِ انتخابِ محض تاخت می‌زند، خودِ هدف درنهایت از وجود تهی می‌شود – هر هدف وسیله‌ای‌ست برای رسیدن به هدفی دیگر. تبخیرِ آرمان در سری‌واره‌ی هدف‌های وسیله‌شده، اساساً شرطِ امکانیِ پیشرفتِ وجهِ فایده‌باورانه‌ی عقلِ صوری‌ست (حضورِ آرمان صرفاً این پیشرفت را مختل می‌کند: با به پیش کشیدنِ مسأله‌واره‌های ارزش‌شناختی، غایت‌شناختی، اخلاقی...). انسان، که خروج از حیاتِ جمعی (پیش‌شرطِ وجودیِ آرمان) را به نامِ رشدِ فرهیخته‌گی جشن می‌گیرد (هایک)، با غوطه‌خوردن در جریانِ کورِ آمدوشدِ هدف‌ها به متغیرِ محضی تبدیل می‌شود که محرکِ اصلیِ او برای ماندن خلاصه می‌شود در قتلِ فوریِ هدفِ وسیله‌شده (هدفی که با تهی‌شدن از خود به شبحی یأس‌انگیز بدل شده) و برساختنِ هدفی نو از گزینه‌هایی که پیشاپیش وسیله اند و شبح (به لطفِ نه‌بودِ زمینه برای ساختنِ غایت و ضعفِ قوه‌ی فکر در "داشت"ِ مسئولانه‌‌ی غایت‌های پویا).


1و2و3- عیارِ تبیین‌گریِ تعریفِ اقتصادیِ کالای لوکس از سویه‌های اجتماعیِ شکل‌گیریِ معنا و تجمل البته پابندِ یک شرطِ اساسی‌ست: این که هم‌بسته‌گیِ انضمامیِ این سنخ از کالا/خدمات را با پدیده‌ی "وفور" در افقی گسترده‌اتر، یعنی در حوزه‌‌های اجتماعی‌نگرترِ اقتصادِ سیاسیِ سوبژکتیویته فهم کنیم، جایی که وصله‌های جورواجورِ وفور و فراوانی که به پیکره‌ی اثیریِ مناسباتِ اجتماعیِ طبقاتِ اقتصادیِ سیال چسبیده اند، در بستری از آن تفسیرهای کردمان‌شناختی بررسیده شوند که درنهایت حال‌و‌هوای ذهنیت را فرانمایی می‌کنند. این مسأله زمانی اهمیتِ خاصِ خود را روشن می‌کند که به یاد آوریم، در جامعه‌ای که در آن مبادله‌ی نمادینِ محض (دادن و گرفتن ورای انباشت و بازتولید: هدیه دادن، ایثار، رفاقت: که درنهایت همه‌گی وابسته اند به امکانِ شکل‌گیریِ آرمان و هدف) زیرِ سایه‌ی مبادلاتِ نشانه‌‌ایِ پول از رنگ‌و‌رو افتاده، رفتارها (و نه لزوماً کنش‌ها)ی متقابل میانِ افراد، ارجاعِ خود را نه در فردِ دیگر، که در بتِ وفور می‌یابند. بتی که هر نوعی از رابطه (خاصه رابطه‌ی سوژه با نفسِ خود) را در بازیِ بازنمایی‌های آیینه‌ی خود معنا می‌کند. سرشتِ وازده‌گی در شکاف‌هایی لانه کرده که از تیزیِ این بازنمایی‌های بی‌امان بر بدنِ روح می‌نشینند: زمانی که بی‌هدفی، انگیزه‌ای می‌شود برای غلتیدنِ بیش‌تر در فراوانیِ گزینه‌ها؛ وفوری که خود بی‌هدفی می‌آورد (فرار از فرار در فرار).  در تحلیلِ نهایی، ادغام، و درنهایت امحای ارزش‌ها در ارزش‌های پولی ناگزیر به از رمق افتادنِ سویه‌ی هستی‌شناختیِ خواستن می‌انجامد (خواستن پیش از آن که صبغه‌ای فکری داشته باشد، فرایندی‌ از نفس است؛ فرایندی که در سطحِ پذیرنده‌گی و حس‌پذیری و روحیه رخ می‌دهد). به بیانِ دیگر، اراده کردنِ یک ابژه/هدف، در حالی که آن ابژه/هدف صرفاً پاری از زنجیره‌ی بی‌پایانِ اهدافِ واسطه‌‌ای است، پیشاپیش خواستنی‌ست شکل‌گرفته در زمینه‌ای از سرکوب - سرکوبِ کیف کردن از تجربهی ناآیینه‌ایِ این پس-نگری که تو چه را خواستهای و آن چیز پیش/در/پس از خواستن چه بوده/هست/خواهد شد. لذتی که این نوع خواستنِ سرکوفته می‌زاید، لذتی‌ست تولیدشده از تن دادن به اصلِ واقعیتِ مستقری که خود کارش طراحیِ لذتِ سلبی است (لذتی معلولِ دوری از رنجِ ناتوانی در خواستن؛ لذت از نالذتِ تمنا). دقیقاً به همین دلیل است که کالای لوکس نقشِ یک مرهم، یک مخدرِ همه‌جاحاضر را بازی می‌کند. در فضایی که هیچ چیز را نمی‌توان به‌خاطرِ خودِ آن چیز خواست، جایی که خودِ اندیشه به "بازتولیدِ" انتخابِ محضِ وسیله تبدیل شده، تنها دستاویزِ به‌جامانده برای زیستنِ یک خواست همین چیزک‌ها اند؛ چیزک‌هایی که خواستن‌شان، به پیروی از شکلِ فتیشیستیِ میل، سرچشمه‌ی دل‌زده‌گیِ غایی اند؛ دوری از این خواستن را باید با شکل‌های جدیدی از خواست، که تنها با حضورِ گونه‌های دیگرِ عقلانیت و فردیت و اجتماع امکان‌مندی می‌شوند، ممکن کرد. تن دادن به منطقِ تردستی‌های روان‌شناختیِ جامعه‌ی پولی (شعبده‌هایی مثلِ رضایت‌مندی از تملکِ کالای لوکس)، تن دادن به رنجِ عظیمِ خواستنِ نخواستن است؛ و تن ندادن به این منطق، تا مدت‌ها، در حکمِ پذیرشِ رنجِ فرساینده‌ی نخواستنِ این نوع از خواستن.