۱۳۸۹ بهمن ۲۹, جمعه

دست‌کش ِمادربه‌خطا


دمل‌های وجودی ِیک مدل ِدست


خانم ِمحترمی هست که از مدل کردن ِدست‌های‌‌اش ارتزاق می‌کند. شکل ِدست ِاو به گونه‌ای‌ست که بر اساس ِمعیارهای استتیک ِحاکم بر ساحت ِداوری‌های ذوق ِعام از کمال ِشکلی ِدست، دال ِتصویری ِبهینی از دست ِکامل قلم‌داد می‌شود؛ ایده‌ای فیگوراتیو که تاریخ ِآن شاید به تصویرسازی‌های اومانیستی-رنسانسی‌ از دست به مثابه‌ی حد ِنهایی ِهیستریای ِخودشیفته‌وار ِابراز ِفاصله از دیگری/خدا برمی‌گردد: حالتی عشوه‌گر و هم‌هنگام تمناگر که به‌تلویح تجسم خودشیفته‌گی را در جلوه‌سازی از هم‌راهی ِناسازگونه‌ی امتناع و نیاز از نگاه/دیگری به اجرا می‌گذارد: دستی که رو به بالا دارد و خمِش ِدرون‌نگر ِانگشت‌ها که ناخواسته بیان‌گر ِسرباززدن از وصل اند. در فاز ِسوم از تاریخ ِتبلیغات، در عصر ِناپدیدی ِآزادی ِمثبت، که فقدان‌های سوژه هدف ِمکانیسم ِاغوا قرار می‌گیرند و نیاز ِهماره‌برآورده‌ناشونده‌‌اش به شکوفایی ِنفس هسته‌ی هویت ِمصرفی‌اش را تعیین می‌کند، دست ِاین زن، خواستنی‌ترین شکل ِ"دست ِمن" را آرمانی می‌کند. این دست، حامل ِیکی از غیرمصرفی‌ترین سویه‌های ارزش است: ارزش ِنشانه‌ای. ارزشی که بنا بر عقلانیت ِنهفته اما واقع‌مند ِعصر ِنمایش (اصل ِوانمایی)، در-خود، موَلد ِاشکال ِتاریخاً مقدم و عاماً فهم‌پذیرتر ِارزش (ارزش ِاستفاده (مصرفی) و ارزش ِمبادله‌ای) است.

برای زن – که شیفته‌گی ِعیان ِاو به این دست به نحوی باژگونه جلوه‌ای کم‌رنگ از شیفته‌گی ِحسادت‌آمیز ِنادارنده‌گان ِدست را بازمی‌نماید – دست دقیقاً حُکم ِآن نیروی ِکاری را دارد که می‌توان با آن مناسبت ِاخلاقی ِمشخصی را بر مبنای ِمراقبت ِمعطوف به بهره‌کشی برقرار کرد. توانش ِسرمایه‌ای ِاین زن، همان توان ِبهره‌کشی از دستی‌ست که از سر ِسنگینی ِوجهه‌ی نمایشی و تصویر‌شده‌گی، یک‌سره از طبیعت تهی گشته است. همین بیگانه‌گی از طبیعت و نفس به زن این اجازه را می‌دهد که  به‌ساده‌گی دست‌اش را در جایی بیرون از خودش (که صرفاً من ِمالک ِاین تصویر است)، بیرون از تن، در قالب ِحالت ِشیء‌واره‌‌گشته‌ای از ضمیر ِسوم‌شخص خطاب کند. این دست، دست ِاو نیست؛ نه تنها بدین دلیل که کاربست ِطبیعی‌ و ارزش ِمصرفی ِغیرمبادله‌ای‌اش را از کف داده و در وضعیت ِمکان‌مند ِنامعمولی با تن قرار یافته، بل بدین خاطر که اساساً زن سوژه‌گی‌اش را با برابرایستاندن ِآن در مقابل ِخویش، با نگاه‌داشتن ِآن به منزله‌ی ابژه‌ی سنگ‌شده برمی‌سازد – اگر چنین نبود، اگر زن توسط ِاین دست اغوا نشده بود و آرمان و نیت را معطوف به این دست نمی‌داشت، هرگز قادر به برگزاردن ِچنین مراقبت ِشکنجه‌آوری نمی‌شد؛ او در نقشی مسیحایی، با انقسام ِتن‌اش، با انحلال ِخود در لت‌و‌پاره‌گی ِچشم و دست که در بی‌خویشی ِتحمل‌ناپذیر نگاه ِاو به دست‌ها هویداست، میل ِدیگران را کوک می‌کند. دستی که نمی‌بساود، دستی که دست نمی‌دهد، دستی که نور و سایه ندارد، دستی که دیگری‌اش همان مصرف‌کننده است، سرنمون ِامر ِخیالی‌ (امر ِسوژه‌سازی)‌ای‌ست که از فرط ِپروا نسبت به حفظ ِآرمان/تصویر ِخویش از آلوده‌گی (نام و تنانه‌گی) عاری شده تا در هیئت ِسوژه‌ی مطلق دیگران را در مقام ِمخاطب ِراستین اقامه کند؛ دست ِخدا...

دیالکتیک ِاغواشدن ِاغواگر که به تسامح می‌توان آن را شکلی کژتافته، در سطح ِوانمودین، از مناسبت ِارباب و برده به شمار آورد، به واسطه‌ی درافتادن با ساحت ِتصویری و غیر ِمنفی ِارزش ِنشانه‌ای که در قلمروی ِآن فعلیت یکسره از معنا می‌افتد، جلوه‌ای از بی‌هوده‌گی ِغایی و بی‌ارزشی ِمطلق ِکارکرد ِاغوا در فراگرد ِتبلیغات است. زن، که صاحب ِدست/تصویری‌ست که با نمایش ِکلیشه در گوشه‌و‌کنارهای تصاویر ِتبلیغاتی دیگران را اغوا می‌کند و با مصرف‌کننده‌ساختن از آن‌ها برای او درآمد می‌آورد، خود توسط ِتصویرشده‌گی ِاین دست و سروَری ِنهفته اما پُرزور ِآن بر تن‌اش اغوا شده است. مدلول ِمالکیت در فراگردی میان‌تهی و سراسر بی‌هوده میان ِدست و او جابه‌جا می‌شود و سایه‌های ارباب و برده‌ در جای‌گشت ِمدلول پریشانی می‌کنند. درنهایت، وجه ِتنانی ِدست، مادیت ِآن، حس و ذهنیت ِآن برای زن از دست می‌رود؛ با این همه، درد (و یا حتا مسأله‌واره‌گی) ِاین ازدست‌رفته‌گی زیر ِارزش ِپولی و نمایشی‌اش که دیگران با تأیید و مصرف بر این لاشه‌تن برپا کرده‌اند، کم‌رمق می‌شود.

احساس ِوازنشی که از مشاهده‌ی رابطه و نگاه ِزن با دست‌اش برانگیخته به‌هیچ‌روی سبک‌تر از احساس ِپریشانی ِخاسته از مشاهده‌ی کلیت ِپدیده نیست - برنامه‌ای تلویزیونی که لابه‌لای سایر ِبرنامه‌ها در قالب ِموضوعی برنامه‌ی "جالب" بُر خورده است، برنامه‌ای که از این تن ِقطعه‌قطعه‌شده شو ساخته، زنی که به مثله‌شدن ِخودش می‌خندد و فخر می‌کند، دستی که دست نیست... پلشتی، وهن، و ستم و حقارتی که زن بر خود روا می‌‌دارد، نمودی تخفیف‌یافته از وضعیت ِخوار و ستم‌باری‌ست که زیست‌جهان ِامروزین (آدمی) بر آدمی (زیست‌جهان ِامروزین) روا می‌‌دارد. این اغراق نیست. کافی‌ست کمی به رنگ‌بازی ِاحساسک‌های خوش‌بختی، که در تقلای حیات‌بخشیدن به خانه‌ی بی‌رنگ ِزیست‌مان اند، بیاندیشیم تا دریابیم وقتی همه‌چیز در چارچوب ِارزش‌های نشانه‌ای مبادله پذیر می‌شود، از دست‌ دادن ِدست و اشتیاق و آگاهی این‌همان ِمنطقی ِپخته‌گی و بلوغ است در قاموس ِکارایی و فایده‌مندی‌. این دست ِدست‌زدوده، هم‌چون روح‌های ِبی‌جان‌گشته و افراد ِبی‌فردیت‌، شکل ِبایسته‌ی هستی ِفروبسته‌ی شخصی ِنوع ِبشر ا‌ست در شرایطی که عیارسنج ِزنده‌گی همانا ارزش ِمبادله‌ای‌ست که این زنده‌گی را در خود بلعیده – زنده‌گی‌ای که چیزها در پس‌ماند ِآن با بی‌چیزشدن (هرچه مبادله‌ای‌تر شدن) ارزش می‌گیرند‌. قضیه بسیار ساده است: زن و دست قربانی ِزیست‌جهانی‌ شده اند که خود قربانی ِپراشیده‌گی ِسوژه‌ی معاصر گشته است؛ این قربانی‌شده‌گی ِدوسویه و سخت‌درمانی‌ست که ساکنان ِکهکشان‌های دیگر یا آینده‌گان ِدور ِزمین، در کمال ِشگفتی از چگونه‌گی ِامکان ِنفس کشیدن ِآدمی در فضای ِآن، تاریخ ِبشر را بازنویسی خواهند کرد.