۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

اباطیل ِسرد در احتضار ِیارانه‌ها


 
درباره‌ی یارانه‌های ذاتاً هدف‌مند ِپوزیتیویسم به اقتصاد‌خوانده‌ها
 
1- پوزیتیویسم، درست مثل ِخصم ِمعرفت‌شناختی‌اش (ایدئالیسم و آرمان‌شهر‌گرایی) همیشه در رویارویی با واقعیت لنگ می‌زند. شالوده‌ی جهان‌بینی ِپوزیتیویستی، که با آن لتی از تن ِواقعیت (هست‌ها وامور ِحاضر) سروکار دارد که در یک طرف ِگیوتین ِهیوم جدا از بخش ِدیگر (بایدها/امکان‌مندی‌ها) شقه شده، هیچ فضای گشوده‌ای برای کاوش ِذهن در بزنگاه‌هایی که امر ِواقعی حدت ِوجودی‌اش را بر منطق و برهان ِنمادینه‌شده سوار می‌کند باقی نمی‌گذارد. نگاه ِپوزیتیویستی عاجز از برنده‌گی ِتحلیلی‌ای‌ست که قشر ِواقعیت را، لایه‌های‌اش را، بکاود و حق ِ ارزش و امر ِامکانی را در سلطه‌ی واقع‌مندی‌ها بازمعنا و اعاده کند. پوزیتیویسم، حتا به معنای پوپری ِکلمه، غیراکتشافی و غیررئالیست است. توسل به نظریه، اکتفا به هر نوعی از نگاه ِعلمی با بن‌انگاره‌های آهنینی که از حرارت و تندای ِذهن می‌توان با ماسیدن به آن کاست، در غیاب ِتحلیل ِساختاری و تبیین ِنقادانه مخفی‌گاه ِامنی را تقدیم ِکسانی می‌کند که به هر بهانه‌ای (کاهلی یا ترس) از تعهد ِاجتماعی ِرشته‌ی تعلیمی ِخود شانه خالی می‌کنند. در عرصه‌ی هماره‌پُرچالش ِرویارویی ِعقل ِناب و عقل ِعملی، چیزی متین‌تر و در عین حال وقیح‌تر از  پای‌بندی به اپیستمه‌ها و خالی‌کردن ِعرصه‌ی نقد ِریشه‌ای به عذر ِتعهد ِعلم‌وَری وجود ندارد. بیهوده‌گی ِوهن‌انگیز ِاغلب ِاظهاراتی که این روزها در وبلاگ‌های اقتصادی پیرامون ِنقد ِهدف‌مندکردن ِیارانه‌ها به‌پاست، زمانی آشکارتر می‌شود که عجز ِناستردنی ِرویکرد ِغالب ِاقتصادخوانده‌ها در تحلیل ِنقادانه را در شخصیت ِخنثای ِپوزیتیویسم معنا کنیم.

2- درباره‌ی ناکارامدی و ساختار ِپریشان ِسازمان ِحکم‌رانی در ایران بسیار خوانده ایم و دیده‌‌ ایم و چشیده‌ ایم و هنوز هم بسیار می‌توان گفت. به هر روی، مهم‌ترین مسأله در تحلیل ِهر پدیده‌ای در اقتصاد ِایران که به‌نحوی صوری با مناسبات ِشبه‌قانونی طرح می‌شود، درک ِوضعیت ِدولت ِمستقر در نظام ِسیاسی (اگر چنین چیزی وجود داشته باشد) و روابط ِمتقابل ِنیروهای حاکمیتی با هم است که درنهایت موقعیت ِانضمامی ِآن پدیده را در بستر ِاجرا تعیین می‌کنند. مدت‌هاست که دیگر نمی‌توان در ایران از رابطه‌ی منطقی ِقانون‌ و عمل حتا بر روی کاغذ حرف زد و تبیین‌ را در حد ِبررسی ِکیفیت ِقانون ِوضع‌شده و تحلیل ِدرون‌ماندگار ِآن تعریف کرد. بررسی ِخود ِقانون‌ها، طرح‌ها و تبصره‌ها و کشف و افشای ِشکاف‌های منطقی در آن‌ها قطعاً برای به کاربستن ِنظریه‌ها و پرورش ِمهارت ِتحلیلی مفید است، اما چنین بررسی‌هایی در شرایط ِسیاسی-اجتماعی ِحاضر در ایران اگر به قصد ِپرکردن ِسیاهه‌ی رزومه یا جیره‌خواری از هیئت ِعلمی ِخواب‌آلود ِدانشکده‌ نباشند، بی‌تردید حکم ِنوعی خودارضایی ِنظری را دارند. همه می‌دانیم که این دولت ِمستقر از نظر ِبی‌اعتنایی به دستگاه‌های نظارتی بی‌رقیب است؛ این دولت آشکارا مسلک ِابَرنهاد ِحقه‌ای را به خود گرفته که رفتار و نیات‌اش چون‌و‌چرا برنمی‌دارند، حرف ِخود را می‌زند و تعهدی در رابطه با پاسخ‌گویی به نظام ِسیاسی ِبین‌الملل، افکار ِعمومی (اگرچه دیگر به‌سختی می‌توان از چنین چیزی صحبت کرد) و حتا به برادران ِهم‌سنگر ِخود ندارد؛ نوعی بی‌حسی ِمفرط از سر ِفربه‌گی ِتوهم ِحقیقت‌مندی. در چنین وضعی به‌راستی چه‌طور می‌توان از موضوعیت ِتبصره و قانون حرف زد؟ چه‌گونه می‌توان در حضور ِچنین نهاد ِخیره‌سری تحلیل ِانضمامی ِیک طرح یا برنامه را برپایه‌ی ضعف‌های درونی و منطقی ِآن برپا کرد؟ مهم‌ترین رکن ِحکومت ِدموکراتیک (که البته می‌توان آن را مهم‌ترین تعیین‌گر ِبرقراری ِروابط ِآزاد ِاقتصادی-اجتماعی هم دانست) یعنی نظارت ِمردم بر شیوه‌ی حکم‌رانی، با منگ‌شدن ِتوده‌ها در جامعه‌ی تصویر و مصرف اساساً به امر ِمحال ِعرصه‌ی سیاسی ِامروز تبدیل شده است. به این فراگرد ِجهانی خاموش‌شدن ِتوده‌ها، وضعیت ِویژه‌ی دستگاه ِحاکمیتی ِکشور را که ضمیمه کنیم، تصویری نسبتاً بیان‌گر از حال‌و‌روز ِگجسته‌ی مناسبات ِاجتماعی-سیاسی به دید می‌آوریم که دولت در تارک ِآن چون خورشید ِماه‌زده‌ی طالع ِنحس می‌درخشد. از پیوند و هم‌بستری ِمدرن‌ترین تئوکراسی ِجهان ِامروز با پروسه‌ی پارلمان‌زدای ِپوپولیسم ِجهان‌گستر مغاک ِبزرگی زاییده شده که به سختی می‌توان در دل ِآن از امر ِاجتماعی صحبت کرد، چه رسد به امر ِاقتصادی ِمحضی که پتانسیل ِجای گرفتن در برنامه‌ی پژوهشی ِهموژنیزه و فروبسته‌ی نظریه‌ی اقتصادی را داشته باشد. برای وبلاگ‌نویسان ِاقتصادخوانده انگار ساده‌ترین واکنش فروکردن ِسر ِکبک ِهوش ِاجتماعی‌شان در زمین ِبرفک‌زده‌ی ِنظریه است. با این کار هم تحریرشان به دست ِزیرزمین‌نشین‌های یخ‌زده‌ی آکادمی می‌رسد و هم جلوه‌های اندوه و افسرده‌گی و خشم و عسرت بر زمین خاطرشان را نمی‌آزرد.

3- تحلیل ِنظری البته شرط ِلازم ِهر تحلیل ِاقتصادی از هر وضعیتی‌ست؛ اما کسانی که با ادبیات و تاریخ ِاقتصادی آشنایند خوب با محدودیت‌های عقلانی ِچنین برهان‌آوری‌هایی خاصه در وضعیت‌های بغرنج ِبومی آگاه اند. خرده‌گرفتن از ناسازگاری‌های درونی ِطرح ِهدف‌مندکردن ِیارانه‌ها و تذکر نسبت به کم‌بود ِپیش‌شرط‌های لازم برای اعمال ِچنین سیاستی البته لازم ولی مسلماً ناکافی‌ست. در بزنگاه‌های این‌چنینی، که وررفتن به نظریه حکم ِاتاق ِامن ِگرمی را می‌پذیرد که جا را برای روشن‌گری درباره‌ی بسط ِخودکامه‌گی و بازتولید ِسلطه تنگ می‌کند. لاسیدن با شرط ِلازم ِتحلیل، با فرسودن و منحرف‌ساختن ِتوجه‌ها، با تبعید ِشرط ِکافی به عرصه‌ی داد و قال و خیابان، چیزی نیست مگر هم‌دستی با جریان ِسلطه‌گری. تأثیر ِاجتماعی ِخاموش‌بودن به‌مراتب به‌تر از چنین لاسیدن‌هایی‌ست.

4 - مسأله‌ صرفاً تخریب ِمضاعف ِوضع ِمخروب ِمعیشتی ِمردم ِمأیوس و یا حتا تشدید ِفشار ِروانی ِوارد‌شده به آن‌ها و پیامدهای روان‌شناختی-اجتماعی ِآن در وضعیت ِرکودی-تورمی-تحریمی ِحاضر نیست.  مهم‌تر از همه‌ی این مهم‌ها، آثار ِاجتماعی-سیاسی ِاین طرح در بلندمدت است. وابسته‌شدن مردم به واریزهای ِارباب‌نما و موهن ِپدرسالار، تحقیر ِشخصیتی و طبیعی‌شدن ِشخصیت ِحقیر و تعمیق ِفروپاشی ِاجتماعی در تکثیر ِهویت ِجیره‌ای، آرایش ِجدید ِنهادهایی که سازوکار ِبازتوزیع ِاقتصادی را در غیاب ِنهادهای اقتصاد ِمدرن و مهم‌تر از آن به لطف ِناکارامدی ِدستگاه ِقانونی ِنظارت به هر نحوی که بخواهند دست‌کاری می‌کنند، در میان‌مدت طبقه‌ی متوسط را از شکل خواهد انداخت؛ به این باید تأثیر ِتکاثری ِعدم ِشفافیت ِحاکمیت، معلق‌نگه‌داشتن ِمردم (که خود به حس ِحقارت، عدم‌امنیت و سرسپرده‌گی به مرجع ِاطلاعات، به پدر، دامن می‌زند)، و سرکوب ِبی‌امان ِناقدان ِبرنامه را افزود تا شرایط ِتخریب ِبنیادین ِنیروهای معترض و دموکراتیک را در بلندمدت تصویر کرد. تورم، رکود و سایر ِمفهوم‌هایی که متوسلان به نظریه‌ی اقتصادی، به نحوی غیرساختاری از آن برای بررسی ِچنین شرایطی بهره می‌گیرند، هرگز قادر به ردگیری ِپیامدهایی از این دست نیست؛ پیامدهایی که وقوع ِآن‌ها در چشم‌انداز ِاقتصاد ِسیاسی ِکشور در بلندمدت دور از انتظار نیست.

5 – پوزیتیویسم با بلعیدن ِامر ِامکانی، با روی‌تافتن از سیمای ِلت‌وپار ِواقعیت، با پناه‌گرفتن زیر ِپروبار ِلوگوسی که به لطف ِفرمالیسم ِمنطق از این بدریخت آفتاب ِحقیقت می‌سازد، تخم ِملالت را در دل ِذهنیتی می‌کارد که در عین ِخماری زیر ِ آفتاب، سردی ِتیز ِرخداد را تا استخوان ِوجدان می‌چشد... کم‌حوصله‌گی را فقط نباید به بد ِروزگار و بیزاری از هستی و مزاج ِصفراوی نسبت داد، آی‌کیوی بالا گاهی به کار ِتولید و تکثیر ِملالت می‌افتد تا از ناخرسندی‌های وجدان ِمعذب ِعلم‌وری بکاهد.

۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

گذری آنارشیستی به نقد ِسوسیالیسم و سرمایه‌داری ِمتأخر


درآمدی بر نقد ِنئوداروینیستی ِسازمان‌دهی ِاقتصادی

داروین را هم بی‌شک باید در رسته‌ی اندیش‌مندانی قرار داد که فربه‌گی ِخطای تعبیر در فهم ِمتعارف از آن‌ها به بزرگی ِاندیشه‌شان می‌ساید – نیچه، فروید، مارکس و خیلی‌های دیگر هم در این رسته اند. ژارگونی که نظم‌های فکری ِپس‌آیند ِاین اندیش‌مندان قرار است به واسطه‌‌اش ایده‌ها را نماینده‌گی کنند، مدخل ِروشن‌گری‌ست بر فهم ِاین خطاهای تفسیری. از کاریکاتوری که نازیست‌ها و عارف‌مسلک‌ها از آموزه‌ی خواست ِقدرت و بازگشت ِجاودان ِنیچه ساخته‌اند گرفته، تا قرآن‌کردن ِمانیفست کمونیست از سوی کسانی که خطی از کاپیتال نخوانده‌اند، بوی ِگندیده‌گی ِمعنای له‌شده زیر ِپای قال به هواست. با این حال، گاهی دقیق‌شدن بر سر ِهمین گندیده‌گی‌هاست که فاش می‌کند چه‌گونه ایده‌‌های بزرگی که اصلاتاً باروَر ِنیروهای شرافت و آزادی اند به‌دست ِروحیه‌هایی که اندیشیدن را با طرف‌داری و تبعیت جابه‌جا گرفته‌اند پژمرده شده و به‌کلی از تأثیر افتاده اند. تعبیری که اکثریت از داروین و نظریه‌ی تحولی دارند هم از این هوای بد بی‌بهره نبوده و نیست؛ هوای گندی که در عرصه‌ی نا-بوده‌ی ترجمه در ایران دوچندان غلیظ‌تر است. از همان نامیدن و برابرآوری‌های ابتدایی گرفته ‌(ترجمه‌ی ِevolution به "تکامل" و صحبت از نظریه‌ی تکاملی، حق ِبقای ِبرتران و گردن ِزرافه) تا جابه‌جایی‌های ظریف‌تری که تنها با مطالعه‌ی جدی ِنوشتارگان ِکلاسیک ِاین عرصه می‌توان به داوری درباره‌ی درست‌و‌نادرستی‌شان نشست.

داروینیسم، در حکم ِ مجموعه‌ای از نظریه‌‌ها و انگاشت‌ها در مورد ِماهیت ِدگرگون‌شدن ِگونه‌های زنده، به هیچ وجه متضمن ِنگاه ِتکاملی نیست. ایده‌ی داروینیسم به زبان ِساده این است که در زمینه‌‌ای که کثرتی از گونه‌ها وجود دارند، در نهایت آن گونه‌ای می‌ماند و بازتولید می‌شود که ویژه‌گی‌ها و کیفیات ِزیستی‌اش او را نسبت به مواجهه با محیط ِخارجی از سایر ِگونه‌ها آماده‌تر ساخته. تنازع برای بقا ترجمه‌ی سخیفی از این داستان است و عرصه‌ی خوردن و خورده‌شدن را تداعی می‌کند  که برای بسیاری طبیعی ِطبیعت است... در فراگرد ِتحول یا فرگشت، آن گونه‌هایی (species) از یک جنس (genus) می‌مانند و تکثیر می‌شوند که آماده‌گی ِبیش‌تری برای انطباق با محیط داشته باشند. محیط اما همواره در حال ِدگرگونی‌ست و گونه‌های یک قسم هم بنا به فراگردی بی‌منطق و کور (مثلاً جهش ِژنتیکی) دگرگون می‌شوند. به هر روی، گونه‌هایی که بقا می‌یابند صرفاً در سازگاری با محیط برتر بوده‌اند، و از آن‌جا که محیط خود همواره دگرگون می‌شود، از این برتری نمی‌توان ایده‌ی پیشرفت را مُراد کرد. داروینیسم ِاجتماعی ِمطرح‌شده از سوی اسپنسر که بسیاری از اقتصاددانان با تکیه بر آن سازوکار ِاقتصاد ِبازار را هم‌خوان با سازوکار ِانتخاب ِطبیعی می‌پندارند، ازاساس متعلق به تعلیم‌گرایی ِلامارکیستی‌ست نه انتخاب‌گرایی ِداروینیستی. داروینیسم ِاجتماعی ِمبتنی به ایده‌های داروین به‌ هیچ روی نمی‌تواند حامل ِمتافیزیک ِلیبرالیسم یا سوسیالیسم (رشد، بهینه‌گی، عدالت، پیشرفت) باشد. داروین اندیشمندتر از این‌ها بود که طبیعت را به بیهوده‌ترین اختراع ِبشری (توهم ِغایت) ضمیمه کند. 

منطق ِسازمان‌دهی، منطقی‌ست که برپایه‌ی آن زمینه‌ی کثرت به نحوی ناطبیعی، مصنوعی (به‌نحوی طراحی‌شده و نه بنا بر فراگردی تحولی) دست‌کاری می‌شود. در نگاهی انتیک‌تر، هر نوعی از مهندسی به‌مثابه‌ی برپاکردن ِسازه‌های معنایی یا مادی‌ که جریان ِخاصی به مبادلات ِآزاد ِنیروها می‌دهند، پدیدآورنده‌ی فراگردهایی‌ست شکل‌دهنده به زمینه‌ای که نفس ِدگرگونی در آن مصنوع و غیرطبیعی است. هر شکلی از سازمان، هر نوعی از نهاد، اگرچه واجد ِسویه‌های تسهیل‌کننده باشد، براساس ِنگرش ِداروینیستی حامل عامل‌هایی‌ست که فراگرد ِفرگشت را از ریخت می‌اندازند.  منطق ِسازمان‌دهی، به هر بهانه‌ای که به پیش کشیده شود (تحقق ِجامعه‌ی بی‌طبقه یا وضع و ثبت ِنهادهای اقتصاد ِبازار) به‌هم‌ریزنده‌ی فراگرد ِطبیعی ِفرگشت است. به این ترتیب، اقتصاد ِآزاد که در آن جریان ِآزاد ِنیروها وجود ِهم‌زمان ِاشکال ِگوناگونی از شکل ِتولید و زنده‌گی را ممکن می‌سازند، تحولی‌ترین شکل ِاقتصادی ست – به این معنا که می‌توان امید داشت که انتخاب ِطبیعی در آن جریان داشته باشد. هیچ صورتی از شکل‌‌یابی‌های اقتصادی ِمدرن اما دربرگیرنده‌ی مناسبات ِکاملاً کاتالاکتیک و آزاد نبوده اند. اقتصاد ِکاتالاکتیک را شاید بتوان تنها در اقتصاد ِساده‌شکل و ابتدایی ِبدویان ِدوره‌ی پلایستوسین (دوره‌ی پیش از کشاورزی) یافت که نیروهای اجتماعی-اقتصادی در فضایی عاری از سوداگری و مالیه، گرد ِاشکال ِساده‌ی اقتصاد ِمعیشتی می‌چرخیدند. با انقلاب ِکشاورزی و ضرورت ِحضور ِسازمان ِتدبیر و مدیریت، ناگزیر شکل‌های خاصی از حیات ِاقتصادی برای تثبیت و رشد ِنظم‌های معینی از تولید و تخصیص برپا شد. با مروری به توسعه‌ی اقتصادها، به‌ویژه از مرکانتیلیسم تا عصر ِحاضر، می‌توان به روشنی امحای ِگونه‌های مختلف ِزیست ِاجتماعی-اقتصادی را، که توسط ِجریان ِنه‌چندان کور ِتوسعه‌ی اقتصادی بسط یافته، شمارش کرد: تضعیف و درنهایت فروپاشی ِنهادهای مرتبط به کاتالاکتیک‌ترین بازار (بازارهای ِمحلی) زیر ِسایه‌ی گسترش ِمبادلات ِسوداگرانه و اقتصاد ِبزرگ‌مقیاس (این نهادها افزون بر کاربست ِاقتصادی‌شان باش‌گاهی برای گردهم‌آیی‌های خودانگیخته‌ی اجتماعات بودند و از این نظر به‌لحاظ ِجامعه‌شناختی واجد ِاهمیت ِبسیار)، قلع‌وقمع ِگونه‌های فرهنگی و سیاسی در تصفیه‌های سوسیالیستی (که البته نوع ِنهفته‌تر ِآن در سرمایه‌داری ِمتأخر به‌دست ِسیستم ِآموزش، رسانه و شرکت‌های بزرگ جریان دارد) و چیزهایی از این دست از هر دو جبهه. تاریخ ِتوسعه‌ی اقتصاد، از دست ِکم هفت‌ قرن ِپیش تا به‌امروز، تاریخ ِاز ریشه‌ کندن  ِگونه‌های طبیعی ِزیستی-اجتماعی زیر ِپرچم ِرشد ِاقتصادی بوده است.

با این همه، با هر چشم‌اندازی هم که به فراگرد ِمصنوع ِتحول ِاقتصادی-اجتماعی نگاه کنیم، وجود ِعوامل ِبسیاری (ازجمله جمعیت و قیدهای طبیعی و محیطی (منابع)، و از همه مهم‌تر طبیعت ِگرگینه‌ی آدمی که از هابز به بعد دیگر به‌مثابه بخشی از خصلت‌های ژنتیک نژاد ِبشر ذاتی فرض می‌شود و به پدیده‌های بدیهی‌انگاشته‌ای همچون "نیاز ِنامتناهی" و "رقابت" پروبال داده است) امکان ِوجود ِفراگرد ِداروینیستی ِمحض را در حیات ِبشری تقریباً ناممکن کرده است. عرصه‌ی حکم‌رانی و نظام ِتدبیر بخش ِجدایی‌ناپذیر ِحیات ِماست و هر آن چیزی که قرار است رخ دهد در وساطت ِاین عرصه و نظام رخ می‌دهد. به عبارت ِساده‌تر، اندیشیدن به امکان‌مندی ِآلترنتیوها در فضایی عاری از نظام ِتدبیر یاوه است. در این میان، داروینیسم می‌تواند حکم ِپاره‌ای از جهان‌نگری ِطبیعت‌گرایانه (و در معنایی واقع‌گرایی ِانتقادی)‌ای را به خود بگیرد که سوبژکتیویته را در جهت ِتفسیر/تغییر ِعرصه‌ی نمادین تجهیز می‌کند. نشاندن ِایده‌ی انتخاب ِطبیعی در زمینه‌ی تفکر ِاجتماعی، نظام ِتدبیر را همواره به چیزی مسأله‌دار، به چیزی که باید در هر لحظه استیضاح شود، بدل می‌کند. سویه‌ی کثرت‌گرایانه‌ی داروینیسم ازاساس در مقابل ِهر سالاری پرسشی طبیعت‌گرایانه را علَم می‌کند؛ این که وجود ِآن سالاری و سیستم تا چه اندازه به بهای ِطرد ِگونه‌های زیستی پاییده است و پیشرفت تا چه حد محصول ِویرانی‌ست. این پُرسمان را، که از یک طرف به میانجی ِفاصله‌گیری از رهیافت‌های ایدئولوژیک  واجد ِ توانش ِریطوریقایی پُرمایه‌ای است، و از سوی دیگر توان ِدربرگیرنده‌گی ِنظری ِبالایی در جذب ِگشتالتی ِارزش‌داوری‌های گوناگون دارد، می‌توان زمینه‌ا‌ی پُربار برای بسط ِتحلیل ِانتقادی ِوضعیت‌ها به شمار آورد. 

افزونه: برای پی‌گیران ِاحتمالی در حوزه‌ی علم اقتصاد، کتاب ِ"داروینیسم و اقتصاد ِفرگشتی" را در این‌جا آپلود کرده‌ام.

۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

روانکاویِ نوشتار

روانکاوی یک نوشتار، ریز شدن به جرئیات آن، نوع استفاده از واژه ها، بازی های زبانی، نوع استدلالها و ساختار نوشتار، نوع طرح دغدغه ها و به چالش کشیدن ها، بخصوص در گاههایی که متن غایت مند و مخاطب محور است، و بالاخص هنگامی که در مقام پاسخ گویی است، به گمان من حرفهای زیادی برای گفتن در باب نویسنده اش، و در مرحله بعدی خواننده/روانکاوش دارد. گذر از متن و شکل دادن ایده ای که دست به روانکاوی متن بزند گرچه خود امری بدیهی نیست، هم به ویژه گی های متن و هم خواننده آن بستگی دارد. بی‌شک خواننده در مقام روانکاو متن قضاوتهای سوبژکتیو زیادی را در این فرایند وارد می کند، که چاره ای جز پذیرش آن در بیشتر مواقع نیست که گریزی از این دایره هرمنوتیکی خواننده و متن نیست. جالب اما دیالکتیکِ میانِ متنِ خوانده و روانکاوی شده و حقیقت میل پنهان خواننده/روانکاو است که برای او تا حد زیادی ناشناخته یا شاید بتوان گفت ناخودآگاه است، که خود برسازنده سوژه روانکاوی در ابتداست. برسازه میان متن و خوانش متن، خود سوژه جدیدی برای روانکاویِ روانکاویِ خواننده متن و نحوه خوانش اوست. این تلاشی است برای دست یازیدن به ایده های خواننده، و به قضاوتهای سابژکتیوی که متن را برای او دگر کرده اند و خوانش او را شکل داده اند. به گمان من گذر به این مرحله دوم برای خود خواننده/روانکاو کار دشواری است. خواننده ی ِ بی بضاعت نیاز به مامنی دارد که در آن آرامش یابد، و کوفتگی های این جذب و دفع میان متن و خوانش آنرا با خفتن در پس ِ رد یا قبول بکاهد. برچسب زدن و طبقه بندی ِ اندیشه ها، و بدین وسیله نسخه راحتی برای رد یا قبول آنها پیچیدن، که گاه از ادبیات مستهجن و کیهانی آن قابل تمیز است، به گمان من یکی از نشانه های این نوع ِ از خوانش است.

گذر به این مرحله دوم برای خواننده دومی که شاهد تقابل متن (خوانش خود از متن) و خوانش/روانکاوی آن (خوانش ِ خوانش ِ خواننده اول از متن) است نیز امری چندان سهل نیست. خواننده بطور معمول جذب یکی از این دو جریان شده و لذا اندیشه اش سترون از یاری رساندن و گذار از این مرحله است. برای او آتفاقا آمادگیهای ماندن در این سطح بسیار مهیاتر است.

آثار بزرگ ادبی، اغلب کار خواننده را برای گذر از متن و خوانشی که دست به روانکاوی آن بزند دشوار می کنند. این می تواند به دلیل تنومندی نوشتار در ارائه تفسیرهای متعدد، به دلیل پیچیدگیهای مفهمومی و یا پیچیدگیهای نوشتاری باشد. خواننده بی بضاعت، متعصب و یا مغرض اما کار را برای رسیدن به این مرحله دوم، و ورانکاوی ِ روانکاوی ِ اش از متن که در اثر کژخوانی اش شکل گرفته سهل تر می کند. بی بضاعتی خواننده، و اختگی اندیشه اش، برای او چاره ای جز حمله باقی نمی گذارد. خواننده که نوشتار زخم اش زده، و بر معده اش سنگینی کرده، چاره ای جز عق زدن ندارد، و حاصل عق زدن چیزی جر تولید ادبیاتی مستهجن که زشتی خوانش خواننده را بازگو می کند نیست. خواننده ی ِ "با غیرت"، که ناموس اش، که اغلب (اندیشه ای) باکره است، سپوخته شده، دست به قمه می برد تا پرده دریده شده را بازافکند. برای خواننده ای دومی که نظاره گر و شیفته چنین تصویری است، و تصور سپوخته شدن ناموسِ باکره اش همانقدر دل آشوب و دردآور است، چیزی جز تحسین و تشویق خوانش ِ خواننده اول قابل انتظار نیست. بدین ترتیب قیصر، خواننده بی باک ِ داستان، که یک تنه در مقابل جفای نوشتار ایستاده، و پلیدی محتوای اش را به ضرب ِ قمه ای که هیچگاه خطا نمی رود آشکار کرده، خسته و زخم خورده اما "پیروز"، قمه اش را برمی دارد و صحنه را ترک می کند.

نوع زننده تری از این روحیه قیصری اما زمانی رخ می دهد که او انعکاس تصویر مخاطب را در قمه اش می بیند. بی شک حضور منتظر مخاطب، خون قصیر را بیشتر به جوش می آورد، و پیچ و تاب بدنش را تحت تاثیر قرار می دهد، و ضرب قمه را بیشتر می کند. آفت ِ حضور "آشکار" و "پرشمار" مخاطب، متاثر کردن قلم نویسنده است. نوشته او، حتی در کمال کوشش برای بی غایت سازی و مخاطب زدایی، همچنان لایه های آشکار حضور مخاطب را دارند. حضور مخاطب، به نویسنده احساس قدرت و قوت قلب می دهد. این احساس قدرت و قوت قلب، که نه به مدد اندیشه ی ِ از آن ِ خود کرده، که به یاری ِ سر تکان دادن ها و دست افشاندن های مخاطب میسر می شود، آفت اندیشه و نوشتار مستقل می شود، همانگونه که گیشه آفت فیلمسازی مستقل و نوع ِ اندیشه منعکس در آن. آری! سینمای مستقل، همچون نوشته بی مخاطب، مخاطب خود را پیدا می کند (گرچه با شمار بسیار کمتری). اما نکته ظریفی که در این میان نهفته است، به ایده ابتدایی این نوشته برمی گردد. این حضور نهایی مخاطبی که با یک اثر رابطه برقرار می کند نیست که از ارزش اثر می کاهد، و منظور از اثر یا نوشته بی مخاطب نوشته ای نیست که هیچکس توانایی فهم یا برقراری ارتباط با آنرا نداشته باشد. نوشته بی مخاطب نوشته ای است که حضور مخاطب در میان خطوط و لابه لای خطوط آن خودنمایی نمی کند، خطابه ای نیست برای جمعیتی مشخص که از طرف نویسنده به قصد خطاب کردن آنها نوشته می شود. بقول بارت، که در ستایش ساراسین اثر بالزاک می نویسد، نوشتن ویرانی ِ هرگونه صدایی است، هرگونه نقطه یِ مبدائی. نوشتن آن فضای بی سوی ِ نا راست ِ مرکبی است که سوژه از دست می لغزد.نگاتیوی است که در آن همه هویت ها بی نشان اند، بالاخص هویت تنی که می نویسد.

جفای مخاطب در حق اندیشه و نوشتار، آنگاه به حد اعلا می رسد که در پس تصویر مخاطب و خواننده، تصویر آشنای دوستان، فامیل، کارفرمای سابق، کارفرمای محتمل در آینده و ... خودنمایی می کند. نوشتن، که به نوعی برهنه شدن به واسطه کلمات در فرایند شکل دادن متن است، سویه هایی از نویسنده به نمایش می گذارد که گاه از او فراتر می روند. حضور مخاطب، بالاخص مخاطب آشنا، اصالت این برهنه شدن را خدشه دار و تصویرش را برای نویسنده ترسناک می کند. نویسنده ای که در مقام پاسخ گویی به دیگری، یا شاید به خود، از پس خوانش یک نوشتار است، سایه مخاطب را در پس قلمش می بیند. همچون پیچ و تابهای اضافی بدن قیصر در گاه ِ حضور مخاطب، قلم نویسنده دچار لغزش می شود. قیصر، بدون مخاطب، بدون جفای ِ قضاوت ِ جامعه، شاید دست به قمه نبرد، و شاید ضرب قمه اش در گاه فرود آوردن کم شود. این است جفای مخاطب در حق نویسنده، زشتی ِ زخمی که مخاطب بر اندیشه اش، خوانش اش و نوشته اش می زند.

افزونه: بی شک مقصود ار نوشتن و نوشتار در این متن، تمامی گونه های آن نیست. مسلما خبرنگار یک روزنامه، یا مقاله نویس بخش اجتماعی یک مجله، به قصد مخاطب و با ایده حضور و جذب مخاطب است که دست به نوشتن می زند. گرچه حتی در پس چنین نوشته هایی نیز، می توان به نوع کمرنگ تری به طرح چنین بحث هایی پرداخت.

این افزونه هم زخمی است بر این نوشتار، حاصل آگاهی ِ به حضور مخاطب. جالب این جاست که این افزونه را هنگامی به متن اضافه کردم که نوشته را بر روی وبلاگ گذاشتم، و یک بار دیگر از آغاز تا پایان خواندمش. این خوانش را قبل از گذاشتنش بر روی وبلاگ هم انجام داده بودم، آنگاه که حضور مخاطب کاملا از ذهنم غایب بود، اما ایده افزونه، که ناشی از احساس ِ حضور مخاطب بود، تنها در خوانش دوم، وقتی که نوشته را از روی وبلاگ می خواندم شکل گرفت.

۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

خوب پول بیش‌تر می‌دادی


یادداشتی بر کامنتی بر نوشته‌ی بی‌رحمی


نمی‌دانم گشت ِدغدغه و شکفتن ِحساسیت‌های نوست، یا خاست ِتصمیمی نو در پُست‌کردن ِمشاهداتی که پیش‌تر هم دغدغه‌افزا به شمار می‌آمده؛ در هر حال، مهم این است که نگارنده‌ی چای داغ در پست‌های اخیر عمدتاً تأکید بر مطالبی داشته که پیش‌تر کم‌تر از آن‌ها می‌گفت.  دیدی کلی‌نگرتر و در عین ِحال موشکاف‌تر، دیدی اجتماعی‌تر که دست ِکم وجود ِمغفول ِسویه‌های عینی‌تر ِستم (هم بر نان و هم بر جان) را از لابه‌لای امور ِهرروزه به خود و مخاطب یادآوری کند؛ کاری که در عرصه‌ی وبلاگ‌نویسی ِما ایرانی‌ها که عمدتاً چیزی جز حسب‌حال‌نویسی و خودبیان‌گری بلد نیستیم، هم نادر است و هم ضرور. در پست ِاخیر ِچای داغ نگارنده به‌نیکی امری فراموشیده را به (نا)لطف ِاتفاقی ساده احیا می‌کند و نشان می‌دهد در کنار تمام ِبازاریابی‌ها و تحلیل‌های محلولی هنوز گوشه‌هایی در ذهن هستند که وضعیت ِاجتماعی را می‌بینند، زخم می‌خورند و می‌نویسند. زخم‌ها و نوشته‌هایی که البته برای خیلی‌ها در حد ِهمان گوشه می‌ماند، چیزی شبیه به گوشه‌ی ِدنج ِاتاق ِشخصی و سه‌کنج ِکافه و اوقات ِخصوصی ِشبانه که می‌توان در آن‌ها – بی ترس از این که واقعیت ِاصلی یا همان دستگاه ِارتزاق ترکی بردارد – طرح ِدیگری از واقعیت(!) را نقش کرد؛ واقعیتی که بار و توان‌اش در حد ِهمان سوزوگداز ِسه‌تار است و منگی ِمستی و دود ِسیگاری که با خود ایدئال‌های روشنفکری را به هوا می‌برد. با این حال، صرف ِنگاه‌داری و به بیان درآوردن ِهمین دارایی ِگوشه‌ای هم – هر چند خصوصی و عارضی و گه‌گاهی – غنیمتی‌ست حقیقتاً پاس‌داشتنی در برهوت ِآدمیت.

نخستین کامنت‌گذار ِاین پُست ِخوب، حسن‌نامی‌ست که با منطق ِواقع‌گرایی ِاقتصادی، و با همان ادبیات ِشُلی که چای داغ هم در تعمیم ِآن در وبلاگ‌های اقتصادی 101 بی‌نقش نبوده، شاید می‌خواسته پاسخی داده باشد به کلیت ِعاطفی و معنایی‌ای که نوشته ابراز کرده. او می‌نویسد:

« بادم میاد در یکی از پستهایتان در مورد اهرمهای اقتصادی نوشتید و خواستید که ما هم مثالی بزنیم. الان من یک مثال می زنم: می توانستید یکی دو دلار بیشتر بدهید و از این قفلهایی می خریدید که حتما کلید باید رو اون باشه تا قفل بشه اما الان 300 دلارتون محفوظ بود :). البته فکر کنم همه ما از این پولها را از دست دادیم اما فقط تجربه اش برایمان مانده.(من که پولهایی خیلی خیلی بیشتری را با هر اشتباهم از دست داده ام و فقط تجربه اش برایم بجا مانده و البته سختی های خاص خودش)»

لغزش ِفرویدی ِظریفی که، در نهایت ِلطافت، انگشت را یک کلید به سمت ِراست لغزانده تا "یاد" را به "باد" تغییر دهد، تفسیری بیان‌گر از نیت ِناخودآگاه ِکامنت‌گذار به دست می‌دهد. با این حال، فارغ از فروید و هرمس، درنگ بر سر ِجای‌گاه ِحسی-زیستی ِاین کامنت در برابر ِخود ِپُست که اساساً در فضا و منطقی اجتماعی و کلان ترسیم شده، می‌تواند ابعادی از ستم‌گری ِنهفته‌ را بیاشکارد - خاصه برای کسانی که حد ِگفتمانی ِعلم ِاقتصاد و وجاهت ِمعرفت‌شناختی‌اش را نمی‌شناسند و مثل ِهر نوآموز ِنادان قصد دارند تا زندگی را بر مختصات ِیک روایت تعبیر کنند. این که منطق ِعلم ِاقتصاد (منطق ِرابینزی ِتخصیص و انتخاب) مقید به شرط و بستری‌ست؛ این که بسط ِفراگیر ِاین منطق، مثل ِبسط ِفرامتنی ِهر منطقی، در بسیاری از موقعیت‌ها نه تنها به بیان‌گری و آشکارسازی ِپدیده‌ها کمکی نمی‌کند، بل‌که با تحمیل ِرهیافتی که برازش‌اش منوط به وجود ِشناختار ِمشخصی‌ست، به بسط ِسیستماتیک ِبی‌رحمی‌ و سرکوبی می‌انجامد که فقر تنها جلوه‌ای آشکار از آن است. ابراز ِمضاعف ِاین جمله که «فقط تجربه اش برایم بجا مانده»، نماینده‌ی فقر ِذهنیتی است که حتا قادر نیست در برابر ِیک نوشته‌ی اجتماعی ِساده و آسان‌فهم، موضع ِخودنگر ِخود را تغییر دهد، جور ِدیگری ببیند و از چیز ِدیگری (جز از من) بنویسد. ستمی که چنین ذهنیتی را ساخته، حقیقتاً نوع ِحادتر و نهفته‌تری از بی‌رحمی‌ست.